میقات حج-جلد 39
مشخصات کتاب
سرشناسه : سلیمانی، نادر، - ۱۳۳۹
عنوان و نام پدیدآور : میقات حج/ نویسنده نادر سلیمانی بزچلوئی
مشخصات نشر : تهران: نادر سلیمانی بزچلوئی، ۱۳۸۰.
مشخصات ظاهری : ص ۱۸۴
شابک : 964-330-627-5۴۵۰۰ریال
یادداشت : عنوان دیگر: میقات حج (خاطرات حج).
یادداشت : عنوان روی جلد: خاطرات حج.
عنوان روی جلد : خاطرات حج.
عنوان دیگر : میقات حج (خاطرات حج).
عنوان دیگر : خاطرات حج
موضوع : حج -- خاطرات
موضوع : سلیمانی، نادر، ۱۳۳۹ - -- خاطرات
رده بندی کنگره : BP۱۸۸/۸/س۸۵م۹ ۱۳۸۰
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۳۵۷
شماره کتابشناسی ملی : م۸۰-۲۵۲۴
ص: 1
اشاره
اسرار و معارف حج
عرفان عرفه
ص: 6
قسمت دوم: تجلی و ظهورات الهی
قادر فاضلی
«أَ یَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَکَ حَتَّی یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ مَتَی غِبْتَ حَتَّی تَحْتَاجَ إِلَی دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْکَ وَ مَتَی بَعُدْتَ حَتَّی تَکُونَ الآْثَارُ هِیَ الَّتِی تُوصِلُ إِلَیْکَ عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَرَاکَ عَلَیْهَا رَقِیبا وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصِیبا إِلَهِی أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَی الآْثَارِ فَأَرْجِعْنِی إِلَیْکَ بِکِسْوَةِ الْأَنْوَارِ وَ هِدَایَةِ الاسْتِبْصَارِ ... وَ هَذَا حَالِی لا یَخْفَی عَلَیْکَ مِنْکَ أَطْلُبُ الْوُصُولَ إِلَیْکَ وَ بِکَ أَسْتَدِلُّ عَلَیْکَ فَاهْدِنِی بِنُورِکَ إِلَیْکَ ... وَ أَنْتَ الَّذِی لا إِلَهَ غَیْرُکَ تَعَرَّفْتَ لِکُلِّ شَیْءٍ فَمَا جَهِلَکَ شَیْءٌ وَ أَنْتَ الَّذِی تَعَرَّفْتَ إِلَیَّ فِی کُلِّ شَیْءٍ فَرَأَیْتُکَ ظَاهِرا فِی کُلِّ شَیْءٍ وَ أَنْتَ الظَّاهِرُ لِکُلِّ شَیْءٍ. ... یَا مَنِ احْتَجَبَ فِی سُرَادِقَاتِ عَرْشِهِ عَنْ أَنْ تُدْرِکَهُ الْأَبْصَارُ یَا مَنْ تَجَلَّی بِکَمَالِ بَهَائِهِ فَتَحَقَّقَتْ عَظَمَتُهُ الاسْتِوَاءَ [مِنَ الاسْتِوَاءِ] کَیْفَ تَخْفَی وَ أَنْتَ الظَّاهِرُ أَمْ کَیْفَ تَغِیبُ وَ أَنْتَ الرَّقِیبُ الْحَاضِرُ».
«آیا برای غیر تو ظهوری هست که آن ظهور برای تو نباشد تا ظاهر کننده تو باشد؟! کی غایب بودهای تا نیازمند دلیلی باشی که بر تو دلالت کند؟ کی دور شدهای تا اثرها وسیله وصول به تو گردند. کور باد چشمی که تو را رقیب خود نبیند و بی سود باد دستمایه کسی که از حجت تو نصیبی نداشته باشد.
بار الها! ما را به رجوع بر آثار امر فرمودی، پس ما را در لباسی از نور و هدایتی
ص: 7
روشن به سوی خود برگردان. این حال من است که بر تو مخفی نیست. از تو وصال تو را میطلبم و با تو به تو استدلال میکنم. پس مرا با نور خود به سوی خویش هدایت فرما.
تو آن خدایی که غیر تو معبودی نیست. خود را بر همه چیز شناساندی و چیزی نسبت به تو جاهل نیست. خود را در همه چیز به من آشکار ساختی و تو را در هر چیز آشکار دیدم که تو بر همه چیز ظاهری.
ای که در پردههای عرش خود محجوب از دیدههاست. ای که در کمال زیباییاش تجلی کرده است و عصمتش در اوج خویش تحقق یافته است.
چگونه مخفی مانی در حالی که ظاهری، و چگونه غایب گردی در حالی حاضر و ناظری؟!»
مسأله تجلّی و ظهور حق، یکی از مسائل مهم عرفان اسلامی است. همانگونه که در موضوع اسماء و صفات الهی آمده است، عُرفا جهان را مظهر تجلّی اسماء و صفات باریتعالی دانسته و میگویند: هر جا اثر از وجود هست، خدا نیز هست؛ زیرا خدا واجبالوجود بالذات و وجود محض است؛ بدین جهت ظهور حقیقی اولًا و بالذات متعلق به خدا و ثانیاً و بالعرض متعلق به موجودات دیگر است. بنابراین، هیچ موجودی نمیتواند مظهر خدا باشد؛ زیرا خداوند خود ظاهر و مُظهر همه چیز است.
نخستین کسی که در اسلام مسأله تجلّی خدا را مطرح کرد، امیر مؤمنان، علی علیه السلام و بعد از آن حضرت، امام حسین علیه السلام، سپس ائمه و اولیا و عرفای اسلامی بودهاند. امام علی علیه السلام میگوید:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ وَ الظَّاهِرِ لِقُلُوبِهِمْ بِحُجَّتِهِ». (1)
«سپاس مخصوص خداوندی است که به واسطه مخلوقاتش بر مخلوقاتش تجلّی کرده و به واسطه حجّتش بر دلهای آنها ظاهر گشته است.»
امام حسین علیه السلام نیز در دعای عرفه به خداوند عرضه میدارد:
«أَنْتَ الَّذِی أَشْرَقْتَ الْأَنْوَارَ فِی قُلُوبِ أَوْلِیَائِکَ حَتَّی عَرَفُوکَ وَ وَحَّدُوکَ».
میبینم که شناخت و معرفت، از سوی خدا و به وسیله اشراق انوار الهی است؛ یعنی خداوند، هم ظاهر است، هم مُظهر. هم عارف است، هم معروف. هم نور است، هم نیّر.
1- نهج البلاغه، خطبه 108
ص: 8
هم عالِم است و هم معلوم.
از این رو عرفان کامل آن است که انسان را از خدا به مخلوقات و از مخلوق به خالق راهنمایی کند؛ زیرا:
جهان جمله فروغ نور حق دان حق اندر وی ز پیدایی است پنهان
چو نور حق ندارد نقل و تحویل نیاید اندر او تغییر و تبدیل (1)
آنکه از مخلوق به خالق پای برد در مراحل ابتدایی عرفان و معرفت است.
چو آیات است روشن گشته از ذات نگردد ذات او روشن ز آیات
همه عالم زنور اوست پیدا کجا او گردد از عالم هویدا
نگنجد نور ذات اندر مظاهر که سبحات جلالش هست قاهر (2)
ظهور و حضور کامل و ابدی و ازلیِ الهی، خود ادلّ دلیل بر وجود او است و چون هیچگاه غایب نگشته، نیاز به دلیلی ندارد تا او را ظاهر سازد.
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکردهای که شوم طالب حضور پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را (3)
بزرگان عرفان و فلسفه، از دلالت ذاتی بر وجوب الهی، به برهان وجوبی (کمالی) تعبیر کرده و میگویند.
ما کانَ مَوْجُوداً بِذاتِهِ بِلا حَیْثُ هُوَ الْواجِبُ جَلَّ وَعَلا
وَ هُوَ بِذاتِهِ دَلیلُ ذاتِهِ اصْدَقُ شاهِدٍ علی اثباتِهِ (4)
«حقیقتی که فی نفسه و بدون حیثیت علّیت و معلولیت موجود است. او حضرت واجب الوجود بالذات است.
او به ذات خود، دلیل ذات خویش است؛ به همین جهت شاهدی است صادق بر اثبات خود.»
دلیلبودنِ ذات بر ذات، در پرتو تجلّی ذات در قالب اسماء و صفات و کشف اسماء
1- گلشن راز، شیخ محمود شبستری.
2- همان
3- دیوان فروغی بسطامی، ص 1
4- شعر از مرحوم آیتاللَّه العظمی شیخ محمد حسین اصفهانی معروف به کمپانی است. مرحوم علامه جعفری رحمه الله از قول آیتاللَّه العظمی میلانی رحمه الله نقل میکرد که مرحوم اصفهانی در حرم حضرت موسیبن جعفر در حال برداشتن سر از سجده این مضمون برایشان مکاشفه شده است.
ص: 9
و صفات برای انسان حاصل میشود. همانگونه که نور به خودی خود دلیل خویش است، انوار الهی نیز، که همه انوار جهان ملک و ملکوت فروغی از آن است، به خودی خود دلیل خویش است.
اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ ...؛ (1)
«خدا نور آسمانها و زمین است.»
هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ ...؛ (2)
«او با شماست هر جا که باشید.»
هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی اْلأَرْضِ إِلهٌ .... (3)
«او در آسمان خداست و در زمین نیز خداست.»
در دعای صباح است که حضرت امیر مؤمنان علیه السلام عرض میکند:
«یَا مَنْ دَلَّ عَلَی ذَاتِهِ بِذَاتِهِ»؛ «ای خدایی که ذات او دلیل بر ذات اوست.»
همه جا منزل عشق است که یارم همه جاست کور دل آنکه نبیند رخ زیبای تو را
امام خمینی
«عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَرَاکَ عَلَیْهَا رَقِیباً».
آنچه در کلمات بزرگان عرفان و ادب، در خصوص تجلّی حضرتِ حق آمده، به شکل کامل و عمیق در کلمات حضرت سید الشهدا آمده است. شاید بتوان گفت که عرفای اسلامی، با توجه به مطالب مذکور در کلمات و نیایشهای ائمه اطهار علیهم السلام توانستهاند به چنین حقایق عظیم عرفانی برسند.
«یَا مَنْ تَجَلَّی بِکَمَالِ بَهَائِهِ»؛ «ای که به کمال زیبایی و روشنایی و شکوفایی تجلّی کردهای.»
صدر الدین قونوی میگوید:
«تجلّی کننده فقط حضرت حق است. و وجود یک تجلّی از تجلّیات غیبیه است.» (4)
هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
و به قول اقبال لاهوری:
این همه یک لحظه از اوقات اوست یک تجلّی از تجلّیات اوست (5)
ظهور و بروز هر چیزی، فرعِ بر تجلّی حضرت باریتعالی است که فقط او حقیقتاً «الظاهر» است. چون هر چیزی هر چه دارد از خداست؛ اگر مظهر اسمی از اسمای الهی نیز گردد، آن مظهریت نیز به فیض الهی است. بدین جهت حضرت امام حسین علیه السلام به خداوند سبحان عرض میکند:
«آیا غیرِ تو ظهوری دارد که تو آن ظهور را نداشته باشی تا اینکه او ظاهر کنندهتر باشد؟!»؛ «أَ یَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَکَ حَتَّی یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ؟».
با عاقلان بگو که رخ یار ظاهر است کاوش بس است، این همه در جستجوی دوست؟ (6)
آنکه میخواهد با جستجو به خدا برسد در واقع میخواهد به خود برسد؛ زیرا خداوند در همهجا هست و نجسته پیداست.
همه جا منزل عشق است که یارم همه جاست کور دل آنکه نبیند به جهان جای تورا (7)
به قول اقبال لاهوری:
«او همیشه پیداست. انسان گاهی گم میشود و به دنبال خود میگردد ولی گمان میکند که به دنبال اوست.»
که را جویی چرا در پیچ و تابی که او پیدا و تو زیر نقابی؟
تلاش او کنی جز خود نبینی تلاش خود کنی جز او نیابی (8)
امام خمینی قدس سره میفرماید: «دو جهان در پرتو نور جمالِ حضرت صاحب جمال ظاهر میشوند، اما آنکه این ظهور را نمییابد، مانند خفّاش از نعمت بینایی محروم است!
1- کلّیات اقبال لاهوری، تصحیح احمد سروش، ص 408
2- دیوان امام خمینی قدس سره، غزل 26
3- همان.
4- همان.
5- کلّیات اقبال لاهوری، تصحیح احمد سروش، ص 408
6- دیوان امام خمینی قدس سره، غزل 26
7- همان.
8- همان.
ص: 11
آن کس که رخش ندید خفّاش بود خورشید فروغ رخ زیباش بود
سرّ است و هر آنچه هست اندر دو جهان از جلوه نور روی او فاش بود (1)
حضرت سید الشهدا علیه السلام در دعای عرفه میگوید:
«أَنْتَ الَّذِی تَعَرَّفْتَ إِلَیَّ فِی کُلِّ شَیْءٍ فَرَأَیْتُکَ ظَاهِراً فِی کُلِّ شَیْءٍ وَ أَنْتَ الظَّاهِرُلِکُلِّ شَیْءٍ ... کَیْفَ تَخْفَی وَ أَنْتَ الظَّاهِرُ؟! أَمْ کَیْفَ تَغِیبُ وَ أَنْتَ الرَّقِیبُ الْحَاضِرُ؟!».
مسأله تجلّی حق و رؤیت تجلّیات او توسط بنده حق، در اعلی درجه خویش در این جملات بیان شده است. فصل الخطاب عرفان، کلام امام العارفین حضرت امیر المؤمنین و سید الشهدا علیهما السلام است که خدا را در همه چیز و با همه چیز میبینند. همه چیز را مظهر دانسته و مظاهر را به تَبَع حضرت ظاهر میشناسند.
آن کیست که روی تو به هر کوی ندید آوای تو در هر در و منزل نشنید؟
کو آنکه سخن زهر که گفت از تو نگفت آن کیست که از می وصالت نچشید؟ (2)
میبینیم که همه عارفان و ادیبان، آنچه در این زمینه گفتهاند، شرح و تفسیر کلام امراء الکلام، ائمه والا مقام علیهم السلام است.
ابن سینا در جواب نامه ابو سعید ابو الخیر، ضمن بیان مطالب اخلاقی و عرفانی میگوید:
«فَانَّهُ باطِنٌ ظاهِرٌ تَجَلّی بِکُلِّ شَیءٍ لِکُلِّ شَیءٍ». (3)
«او باطن است و ظاهر، به همه چیز در همه چیز تجلّی کردهاست.»
از این رو، عرفا همه موجودات را تجلّی وجودی حضرت واجب الوجود دانسته، میگویند:
«إنّ العالَم لَیسَ الّا تجلّیه فی صور أعیانِهِم الثابتة الَّتی یستحیل وجودها بدونه، و إنّه یتنوّع و یتصوّر بحسب حقائق هذه الأعیان و أحوالها». (4)
«به یقین، عالم جز تجلّی حق در صورتهای اعیان ثابته نیست که وجود این
1- دیوان ریاعی، شماره 45
2- همان، شماره 53
3- هشت رساله عربی، علامه حسن زاده آملی، ص 149
4- شرح فصوص، چاپ بیدار، ص 175
ص: 12
اعیان بدون وجودِ آن تجلی، محال میگردد و تنها آن تجلی است که به انواع و صور گوناگون و به مقتضای حقایق و احوال این اعیان ظهور میکند.»
داوود قیصری میگوید:
«بدان که برای خداوند سبحان و متعال به حسب آیه شریفه کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ ... شؤون و تجلّیاتی در مراتب الهیه است و برای او به حسب شؤون و مراتبش صفات و اسمهایی است ... و این شؤون جز تجلّیات ذات الهی نیست ... و ذات با یک صفت معیّن و اعتبار کردن تجلّیای از تجلّیات آن اسم نامیده میشود ... پس سمیع بودن خداوند عبارت از تجلّی خدا به علمی خداوندی که متعلق به کلام ذاتی در مقام جمع الجمع است و بصیر بودن خدا عبارت است از تجلّی و تعلّق علم او به همه حقایق بر طریق شهود. و کلام خدا عبارت است از تجلّی حاصلی از تعلق اراده و قدرت برای ظاهر ساختن آنچه در غیب است.» (1)
جلوهای کرد رخش دید ملک تاب نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
***
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلّی صفاتم دادند ...
بعد از این روی من و آینه وصف جمال که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
حافظ
تجلّی گر رسد بر کوه هستی شود چون خاک ره هستی ز پستی
***
تناسخ نبود این کز روی معنی ظهورات است در عین تجلّی
***
کند انوار حق بر تو تجلّی ببینی بیجهت حق را تعالی
***
تجلّی، گه جمال و گه جلال است رخ و زلف آن معانی را مثال است (2)
1- اعلم، انّ للحقّ سبحانه و تعالی بحسب کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ ... شؤون و تجلّیات فی مراتب الإلهیّة و انّ له بحسب شؤونه و مراتبه صفات و اسماء ... و لیست الّا تجلّیات ذاته تعالی بحسب مراتبه الّتی تجمعها مرتبة الالوهیّة ... والذات مع صفة معیّنة و اعتبار تجلّ من تجلّیاتها تسمی بالإسم ... و سمعه عبارة عن تجلّیه بعلمه المتعلّق بحقیقه- الکلام الذاتی فی مقام جمع الجمع و بصره عبارة عن تجلّیه و تعلق علمه بالحقایق علی طریق الشهود و کلامه عبارة عن التجلّی الحاصل من تعلّقی الارادة و القدرة لإظهار ما فی الغیب و ایجاده. مقدمه قیصری بر فصوص فصل دوم
2- گلشن راز، شیخ محمود شبستری.
ص: 13
انواع تجلّی
عرفا تجلّیات الهی را به چند وجه تقسیم کردهاند که عبارتند از:
الف: تجلّی ذاتی
که همان تجلّی ذات به ذات برای ذات است. این مرحله از تجلی برای احدی جز خدا معلوم و مکشوف نیست و از آن به مرتبه هو هویت تعبیر میکنند.
ب: تجلّی صفاتی
این مرحله عبارت است از تجلی ذات در قالب اسماء و صفات، که از این تجلی به مرتبه واحدیت نیز تعبیر میکنند.
ج: تجلّی افعالی
کههمان تجلّیذاتدرقالب افعال ومرحله انبساط وجود وجریان فیضالهی است. (1) جامی این تجلّیات را به چهار قسم تقسیم کرده و میگوید:
«تجلّیات حضرت حق سبحانه و تعالی بر چهارگونه است:
- یکی، تجلّی علمی غیبی که در آن تجلی به صور اعیان موجودات بر آمده است و از این قبیل است تجلی وی به صور معلومات و موهومات و خیالات بر ذوی العلم.
- دویم، تجلی وجودی شهادی که به صور اعیان موجودات بر آمده است.
- سیم، تجلّی شهودی که بر نظر شهود اصحاب تجلی ظاهر میشود و آن بر دوگونه است؛ یکی آن که موجودات عینی خارجی با علمی ذهنی همه یا بعضی لباس غیریت بیرون کنند و در نظر صاحب تجلی صور تجلیات حق سبحانه نمایند و دویم آن که آن تجلی در حضرت مثال مقید یا مطلق واقع شود و آن بر صور جمیع موجودات باشد و در صور انوار باشد، یا آن تجلی از ورای عالم مثال در کسوت معانی ذوقی باشد یا بیرون از صورت و معنی چون تجلیات ذاتی برقی.
- چهارم، تجلی علمی اعتقادی که پس از حجاب فکر یا تقلید به صورت اعتقادات مقیده بر اصحاب آن ظاهر میشود.» (2)
1- نک: ملّا هادی سبزواری، شرح دعای صباح، چاپ دانشگاه تهران، ص 10
2- اشعة اللمعات، ص 16
ص: 14
لازم به یادآوری است که مقصود از انواع تجلّی وجود تجلیهای مختلف و متضاد نیست بلکه یک تجلی است که به صور گوناگون ظاهر میشود.
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد
حافظ
و به قول جامی، پرتو خورشید وجود جز یکی بیش نیست ولی در اثر تابیدن بر قوابل و اعیان گوناگون، نمودهای متعدّد پیدا میکند.
اعیان همه شیشههای گوناگون بود تابید در او پرتو خورشید وجود
هر شیشه که سرخ بود یا زرد و کبود خورشید در او بدانچه او بود نمود
صدر المتألّهین شیرازی نیز میگوید:
«وجود حق احدی وقتی بر ماهیتی از ماهیات به حسب مفهوم و شیئیّت و لوازمش تجلّی کند، آن ماهیت، موجود به وجود حق و واجب به واسطه او میگردد که آن حقیقة الحقایق در هر موجودی به حسب خود آن تجلّی کرده و به رنگ و صفت آن درآمده است.» (1) داود قیصری در یک تقسیم بندی، تجلّی را به انواع زیر تقسیم کرده است:
1- تجلی به صفات سلبیه
2- تجلی به صفات ثبوتیه
3- تجلی به صور کمالیه
4- تجلی به صور ناقصه
هر یک از موجودات به حسب قابلیتِ خود، مرتبهای از مراتب تجلی را میپذیرد و چه بسا به جهت ضعف وجودی یا عدم سنخیت به مرتبهای خاص، آن را نپذیرفته و منکر آن گردد.
مثل تجلی در صفات سلبیه را عقول بهتر میپذیرند؛ زیرا کار عقل تنزیه حضرت حق از تشبیه است و عقل به جهت مجرد بودنش، با این مرحله- که تنزیه از تشبیه است- سنخیت دارد. ولی نفس و وهم و قوای نفسانی و وهمی، به جهت انس با امور محسوسه و
1- اسفار، ج 2، ص 352
ص: 15
عجز از درک امور مجرّد، نمیتوانند این نوع تجلی را درک کنند. اما تجلی به صفات ثبوتیّه را که به مقام تشبیه نزدیک است بهتر درک میکنند.
تجلی ثبوتی نیز به دو صورتاست؛ تجلی در صور کمالی مانند: سمع وبصر و ادراک، و تجلی به صورت ناقصه کونیه مثل مرض، احتیاج و فقر. مانند این آیه شریفه که:
مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضَاعِفَهُ ....
«کیست که به خدا قرضالحسنه بدهد و خدا بر برکت او بیفزاید ...»
این تجلّیات را عرفا قبول میکنند امامؤمنانی کهتوان درک آن را ندارند انکار میکنند مگر در حدی که در فراخور شأن و استعدادشان باشد. ولی انسان کامل کسی است که حضرت حق را در تمام تجلّیاتش قبول کرده و در همه این مواطن او را پرستش میکند. (1) شیخ محمد لاهیجی در شرح گلشن راز، تجلّی را به چهار نوع تقسیم کرده است:
آثاری، افعالی، صفاتی و ذاتی. (2) منظور وی از تجلّی آثاری، شهود مخلوقات است، که در واقع فرع تجلّی افعالی و صفاتی است؛ به عبارت دیگر، تجلّی نیست بلکه شهود تجلّی است.
ابن فناری میگوید:
«یقیناً تجلیات در مرکز وحدت به صفت وحدانی و وصف هیولانی است که تعددی برای آن قابل تصور نیست. اختلاف تجلّیات به اختلاف قابلها در قابلیتشان و به حکم مراتب و مواطن و اوقات و احوال و مزاجها و سایر صفات گوناگون آنهاست. همانطور که یک شیء قابل رؤیت در نظر چند نفر بیننده، که از فاصلههای متعدد به آن نگاه میکنند چندگونه دیده میشود.» (3) شیخ الرئیس ابن سینا نیز قریب به این مضمون را بیان کرده است که جناب ملا صدرا از قول وی چنین نقل میکند:
«خیر اول- خداوند- ذاتاً ظاهر و متجلی به همه موجودات است و به جهت قصور بعضی از ذوات، از پذیرش کامل تجلی به مقدار ضعف و قصور در حجاب است
1- شرح فصوصالحکم، چاپ بیدار، ص 194، فص اسمقی و چاپ انتشارات علمی فرهنگی ص 626
2- مفاتیح الإعجاز فی شرح گلشن راز، ص 150
3- مصباح الانس، انتشارات مولی، ص 33
ص: 16
و تجلی خدا جز حقیقت ذات او نیست.» (1) ملا صدرا در آثار فلسفی و عرفانی خود به خصوص در کتاب اسفار، در موارد متعدد به بیان این مسأله پرداخته است. وی نیز همانند دیگر عرفا معتقد است که همه موجودات، تجلی صفات جمال و جلال الهیاند. هر موجودی به حسب استعداد وجودی، مجلای ظهور قدرت خداوند و بروز کمال و جمال وی است.
«وجود تعیّنات خلقیه، یقیناً به تجلّیات الهیه، در مراتب کثرت است. از این رو، زوال آنها نیز در اثر تجلّیات ذاتیه در مراتب وحدت است. پس ماهیات صورتهای کمالات او و مظاهر اسماء و صفات ویاند که اولًا در عالم علم و ثانیاً در عالم عین ظاهر گشته است.» (2) از نظر صدر المتألهین شیرازی، ظهور و زوال موجودات هر دو در اثر تجلّیات الهی است. ظهور در اثر تجلّی مراتب کثرت است که:
زلف آشفته او موجب جمعیت ماست چون چنین است پس آشفتهترش باید کرد
حافظ
و زوال در اثر تجلّیات مراتب وحدت است که:
چو سلطانِ عزّت عَلَم بر کشد جهان سر به جیب عدم درکشد
سعدی
مراد از زوال و عدم، زوال وجود نیست؛ زیرا هیچ چیز نقیض خود را در خود ندارد و شیء بعد از وجود، معدوم نمیگردد، بلکه مراد زوال و تعیّن و تشخّص است؛ همانگونه که نورِ شمع در مقابل نور خورشید نمود و تشخّصی ندارد با تجلی مراتب وحدت کثرات در آن محو میگردند. به عبارت دیگر، قطرات به دریا متصل گشته و در آن محو میشوند.
که گر آفتابست یک ذره نیست وگر هفت دریاست یک قطره نیست
سعدی
1- اسفار، ج 1، ص 419، چاپ بیروت.
2- اسفار، ج 1، ص 262
ص: 17
تجلّی، حجاب تجلّی
تجلّی مراتب گوناگون دارد. هر موجودی به حسب استعداد و کمالات لایق خود، میتواند مرتبهای از مراتب تجلّی را دریابد. تجلّی مرتبه لایق هر انسانی حجاب تجلیات ما فوق استعداد وی است که از آن به «حجب نور» یا «حجب نورانی» تعبیر میشود که در دعای شعبانیه از خداوند سبحان خواسته میشود تا توفیق رفع حجب نورانی را عطا فرماید:
«وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّی تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَی مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ».
«و چشمهای دل ما را به نور بینش خویش روشن فرما تا چشمهای دل حجابهای نور را بردرد و به معدن عظمت برسد.»
حجابی که حضرت سید الشهدا در این فراز از دعای عرفه بیان میکند، همان حجاب نور ناشی از تجلی خداوند سبحان است.
«یَا مَنِ احْتَجَبَ فِی سُرَادِقَاتِ عَرْشِهِ عَنْ أَنْ تُدْرِکَهُ الْأَبْصَارُ، یَا مَنْ تَجَلَّی بِکَمَالِ بَهَائِهِ».
اقتضای اسم «الظاهر» تجلی و بروز است و اقتضای اسم «الباطن» احتجاب و خفا است آنکه مظهر اسم الظاهر است به عالم شهادت واقف است و آنکه مظهر اسم الباطن است به عالم غیب و غیب الغیوب واصل است.
هرکس به قدر سعه وجودیاش میتواند با مراتب تجلیات و مجالی انوار مرتبط باشد. از این رو، در معراج پیامبر خدا صلی الله علیه و آله جبرئیل رفیق نیمه راه میگردد؛ زیرا
ظرفیت وجودیِ وی طاقت رویارویی با انوار ذات را ندارد و لذا در جواب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله عرض میکند:
«لَوْ دَنُوتُ انْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ»؛
«اگر به اندازه یک بند انگشت پیش بروم، میسوزم.»
احمد ار بگشاید آن پرّ جلیل تا ابد مدهوش ماند جبرئیل
چون گذشت احمد ز سدره مرصدش وز مقام جبرئیل و از حدش
ص: 18
گفت او را هین! بپر اندر پیم گفت رو رو من حریف تو نیم
باز گفتا کز پیم آی و مایست گفت رو زین پس مرا دستور نیست
باز گفت او را بیا ای پرده سوز من به اوج خود نرفتستم هنوز
گفت بیرون زین حد ای خوش فرّ من گز زنم پرّی بسوزد پرّ من
حیرت اندر حیرت آمد زین قصص بیهشیّ خاصگان اندر اخص (1)
با توجه به مطالب پیشگفته، میتوان گفت همه عوالم، مراتب تجلّیات گوناگون است و هرکسی به قدر کمال وجودی میتواند با عالم یا عوالمی ارتباط برقرار کند.
ای مقیمان درت را عالمی در هر دمی رهروان راه عشقت هر دمی در عالمی (2)
عرفا یکی از حکمتهای آفرینش عوالم را اختلاف استعدادها و علوّ مرتبه تجلی ذاتی میدانند.
میگویند اقتضای تجلیِ ذاتی و حرکت حبّی ظهور و بروز است که حدیث قدسی «کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیّاً فَاحْبَبْتُ أَنْ اعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِکَیْ اعْرَفَ» (3)
بیانگر آن است.
بهر اظهار است این خلق جهان تا نماند گنج حکمتها نهان
کنت کنزاً گفت مخفیاً شنو گوهر خود گم مکن اظهار شو (4)
و از آنجا که همگان نمیتوانند بهطور مستقیم با مبدأ آفرینش روبرو شوند؛ لذا ناگزیر باید از راه غیر مستقیم و به اصطلاح عرفانی، از ورای حجاب با انوار تجلّیات الهی مرتبط گشت و چون تجلیات الهی بینهایت است، حجب الهی نیز بینهایت بوده که در یک تقسیم بندی کلّی به «حجب ظلمانی» و «حجب نورانی» تقسیم میگردد.
حجب ظلمانی درعالم ماده و شهادت است و حجب نورانی در عالم غیب و مجرّدات.
بعضی از این حُجُب، اعتباریاند و بعضی دیگر حقیقی.
حُجُب اعتباری عبارتند از چیزهایی که آدمی خود را به آن وابسته کرده و اوقات عمر را به مشغولیت با آنها سپری میکند؛ مانند دلبستگی به پست و مقام و زر و زیور دنیا، که وجود و ارزش آنها اعتباری و غیر حقیقی است.
بعضی از عرفا پا را فراتر نهاده، کلّ عالم ماده را اعتباری دانسته و به سراب تشبیه
1- مثنوی، تصحیح رمضانی، دفتر چهارم، ص 276
2- خواجوی کرمانی، دیوان اشعار، غزل.
3- من گنج نهانی بودم، دوست داشتم شناخته شوم، پس مخلوقات را آفریدم تا شناخته شوم.
4- دفتر چهارم، ص 264
ص: 19
کردهاند. البته منظور از اعتباری و سرابی بودنِ عالم، نمود و تعیّنات آن است نه حقیقت عالم؛ زیرا حقیقت عالم چیزی جز تجلّی و ظهور اسم «الخالق» نیست. بدین جهت آنانکه به ظاهرِ عالم دل بستهاند و از حقایق آن غافلند؛ مانند دلبند شدن انسانِ تشنه به سراب است که وقتی بدان میرسد میبیند که وجود واقعی نداشته است.
عالم چو حباب است ولیکن چه حباب نه بر سر آب بلکه بر روی سراب
آن هم چه سرابی، که ببینند به خواب آن خواب چه خواب، خواب بد مست خراب
منشأ این حجابها نفس آدمی است که خواهشهای خود را به صور گوناگون ظاهر ساخته و آدمی را بدان سو میکشد. از این رو، گاهی به این حجابها «حُجُب نفسانی» یا «منیّت» نیز اطلاق میشود.
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
***
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد ...
ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهی طمع مدار که کار دگر توانی کرد
حافظ
حُجُب حقیقی
حجب حقیقی عبارتند از حقایق موجودات و مظاهر اسما و صفات الهی در مجالی تجلّیات ربوبی هر کدام از مراتب ساحل تجلیات حجاب مراتب عالی و مراتب عالی حجاب مراتب اعلی تا برسد به منبع انوار که ذات اقدس و انوار حضرت باری تعالی است.
حُجُب نورانی در عین حجاب بودنشان، هادی و راهنما به مراتب بالا نیز هستند؛
ص: 20
زیرا انسان بدون واسطه و ابتداءً نمیتواند به نور محض نگاه کند؛ لذا ضرورتاً باید به چیزی که نور بر آن تابیده است نظر افکند و اندک اندک بعد از عادت کردن به آن مقدار از روشنایی به مراتب شدیدتر از نور توجه کند. بنابراین، اگر این حجب نورانی نبود انسان هیچگاه نمیتوانست با منبع انوار ارتباط برقرار کند. اما اینها آدمی را آماده میسازند تا به مراتب بالاتر و اعلا و اشرف تجلّیات و انوار الهی صعود کند.
صدر الدین قونوی در این خصوص میگوید:
«بدان که حضرت حق نور است و نور را در نور نمیتوان دید. و همانگونه که رؤیت نور لازمهاش وجود ظلمت است، از این رو اراده الهی بر ایجاد عالم تعلق گرفته است تا خدا به حسب شؤون هر چیزی در آن ظهور کند و چون شؤون مختلف است ولی دوام تنوّعات و ظهورات الهی و بینهایت و الی الابد بودن آن لازم میگردد.» (1) شیخ محمود شبستری نیز میگوید:
«اگر آفتاب را نمیتوان مستقیماً دید، میتوان آن را در آب مشاهده کرد. عالم خلقت به منزله آب است تا موجودات به خصوص انسان، بتواند به واسطه آن، با مبدأ فیض مرتبط گردد.»
فرشته گرچه دارد قرب درگاه نگنجد در مقام «لی معاللَّه»
چو نور او ملک را پر بسوزد خرد را جمله پا و سر بسوزد
بود نور خرد در ذات انور بسان چشم سر در چشمه خور
چو مبصر با بَصر نزدیک گردد بصر ز ادراک آن تاریک گردد
***
اگر خواهی که بینی چشمه خور تو را حاجت فتد با چشم دیگر
چو چشم سر ندارد طاقت تاب توان خورشید تابان دید در آب
ازو چون روشنی کمتر نماید در ادراک تو حالی میفزاید (2)
ولی در ادامه کلام خود میافزاید:
«با اینکه ما نمیتوانیم به انوار الهی نگاه کنیم و برای درک تجلیات ربوبی باید به
1- الفکوک، انتشارات مولی، صص 229 و 228
2- گلشن راز.
ص: 21
وسائط و حُجُب عالم متوسل شویم، ولی در عین حال او خود ما را به سوی انوار خویش رهنمون است؛ زیرا وسائط نیز مخلوق او و مظهر اسماء و صفات الهیاند. در واقع بیننده و دیده و دیده شده همه اوست.
چو نیکو بنگری در اصل این کار هم او بیننده هم دیده است و دیدار
حدیث قدسی این معنی بیان کرد و بی یسمع و بییبصر عیان کرد
جهان را سر به سر آیینه میدان به هر یک ذرهای صد مهر تابان
به نزد آنکه جانش در تجلّی است همه عالم کتاب حق تعالی است (1)
مولوی نیز میگوید:
جان طاقت رخسار تو بی پرده ندارد وز هرچه بگوییم جمال تو زیاده (2)
صدر المتألهین شیرازی نیز میگوید:
«همه ماهیات و ممکنات آیینههای وجود حق تعالی و مجالی آن حقیقت مقدساند و خاصیت هر آینهای این است که نمایانگر صورتی باشد که در آن آیینه تجلّی کرده است.» (3) بنابراین، هرکسی به میزان استعداد و قابلیت میتواند با تجلّیات ربوبی روبرو شده و از انوار آن مستنیر گردد. ضمن اینکه هر مرتبهای از تجلّی حجاب مرتبه مافوق است.
شعاع روی تو پوشیده کرد صورت تو که غرقه کرد چو خورشید نور سبحانت
هزار صورت هر دم زنور خورشیدت برآید از دل پاک و نماید احسانت
تو را که در دو جهان مینگنجی از عظمت ابو هریره گمان چون برد در انبانت (4) تجلّی تام
همانطور که گفته شد همه موجودات شؤون تجلیات حضرت حق بوده و هر کدام در حد استعداد ذاتی و قابلیت وجودی خود نمودِ مرحلهای از تجلّیات حضرت ربوبی است و هر کدام از موجودات در حد توان و سعه وجودی میتواند با تجلّیات الهی روبرو شود.
1- گلشن راز.
2- کلیات شمس تبریزی، چاپ امیر کبیر، ص 870، غزل 2331
3- اشعار، ج 2، ص 356
4- کلیات شمس تبریزی، غزل شماره 486
ص: 22
انسانها هر قدر کمال وجودی یابند، به همان مقدار میتوانند با تجلیات ربوبی روبرو شده و مجلای آن گردند.
تجلّی تام و تمام فقط در موجود تام و تمام و کامل قابل تحقق است. از این رو، فقط انسانهای کامل میتوانند مظهر و مجلای تام و تمام حضرت ذوالجلال باشند که توانستهاند مضامین قرآن کریم را، که خود مظهر اسماء و صفات الهی است در خود پیاده کنند؛ زیرا قرآن نخستین مظهر تام و مجلای اسماء و صفات الهی است که هر انسانی به قدر تخلق به اخلاق قرآنی مظهر اسماء ربّانی میشود.
امیر المؤمنین علی علیه السلام در این خصوص میفرماید:
«فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ بِمَا أَرَاهُمْ مِنْ قُدْرَتِهِ». (1)
«خداوند سبحان برای آنها در کتابش تجلّی کرد بدون اینکه او را به چشم ببینند.»
عارفانی که از فیوضات ولایت علوی برخوردار بودند و در پرتو انوار الهی آنان تربیت یافتهاند، در تفسیر کلام امام العارفین علی علیه السلام گفتهاند: تجلّی ذات حق در قالب اسماء و صفات جمالی و جلالی در قرآن کریم باعث شده است که متخلّق به اخلاق قرآنی، به اخلاق ربّانی متخلق گردد و از آنجا که اسما و صفات الهی با ذات وی اتحاد ماهوی دارند، لذا این اتحاد به قرآن و خدای قرآن نیز برمیگردد.
شیخ محمود شبستری میگوید:
متکلّم خدای ربّ رحیم به کلامی که همچو اوست قدیم
همه قرآن به کلّ است دلیل بلکه تورات نیز با انجیل
سخن او چو ذات او میدان خالی از حرف و صوت و این و زمان
سخن حق زحق نگشت جدا به خدای این چنین سزد به خود آ (2)
***
ذات حق بیسخن بود اکنون نیست لایق به حضرت بیچون
علم حق چون بدین کلام عظیم بود پیوسته او علیم و قدیم
1- نهج البلاغه، خطبه 147
2- گلشن راز.
ص: 23
کی شناسد وجود قرآن را تا نداند حقیقت آن را
متّکلم بود بدان دایم و آن معانی بدو بود قایم
زین سبب گفت شیخ ما که کلام با سخنگوست بر سبیل مدام (1)
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و خاندان وی همه مظهر تام و تمام قرآن کریماند و خدای سبحان همانگونه که در قرآن تجلّی کرده است، در وجود مقدس آنها نیز تجلی نموده است.
حضرت امام خمینی رحمه الله در دیباچه وصیت نامه سیاسی الهی خود بدین حقیقت چنین اشاره میکند:
«الْحَمْدُ للَّهِ وَسُبْحانَکَ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمّدٍ وَآلِهِ مَظاهِرِ جَمالِکَ وَجَلالِکَ، وَخَزائِنِ اسْرارِ کِتابِکَ الَّذی تَجَلّی فِیهِ اْلَاحَدِیَّةُ بِجَمیعِ اسْمائِکَ حَتَّی الْمُسْتَأثَرِ مِنْها الَّذی لا یَعْلَمُهُ غَیْرُکَ».
«حمد و سپاس مخصوص خداوند است. پاک پروردگارا! بر محمد و آل او درود فرست که مظاهر جمال و جلال و خزائن اسرار کتاب تو هستند. کتابی که احدیت در او به تمامی اسماء و صفات حتی اسمای مستأثری که غیر خدا از آن خبر ندارد تجلی کرده است.» (2) دوام تجلّی و تجدّد آن
دوام تجلّی که ناشی از کمال و قدرت بینهایت الهی است تجدد و نو شدن آن را ایجاب میکند. غنا و فیاضیت بینهایت الهی و فقر و نیاز مدام مخلوقات و خواهش و سؤال همیشگی آنها موجب بروز پی در پی برکات و خیرات ربوبی است که؛ یَسْأَلُهُ مَنْ فِی السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ؛ (3)
«هر آنچه در زمین و آسمان است از او میخواهند و او هر روز در کار جدیدی است.»
کلّ یوم هو فی شأن بخوان مر ورا بیکار و بیفعلی مدان
کمترین کارش به هر روز است آن کاو سه لشکر را کند این سو روان
لشکری زاصلاب سوی امهات بهر آن تا در رحم روید نبات
1- سعادتنامه، ص 206
2- این خطبه را در کتاب جاوید نامه شرح کردهایم.
3- الرّحمن: 29
ص: 24
لشکری زارحام سوی خاکدان تا زِ نَرّ و ماده پر گردد جهان
لشکری از خاک زان سوی اجل تا که بیند هر کسی حسن العمل (1)
باز بیشک بیش از اینها میرسد آنچه از حق سوی جانها میرسد
آنچه از جانها به دلها میرسد آنچه از دلها به گلها میرسد
اینست لشکرهای حق بیحد و مرز پی این گفت ذکری للبشر (2) عرفا و حکما از دوام تجلی و نو شدن به عدم تکرار در تجلی نیز تعبیر میکنند.
منظور از تجدّد تجلی و عدم تکرار آن این است که هر یک از تجلیات الهی، غیر از تجلی دیگر است و خداوند دو بار به یک صورت ظاهر نمیگردد و بلکه هر دم به صور گوناگون تجلّی میکند.
هر نظرم که بگذرد جلوه رویش از نظر بار دگر ببینمش خوشتر از آنچه دیدهام
عارفان و پاکان در اثر تعالی روحی و تخلق به اخلاق الهی، همانند وی هر دم تجلی جدیدی را شهود میکنند و لذا هر لحظه بر ایشان عید است.
سالی دو عید کردن کار عوام باشد ما صوفیان جان را هر دم دو عید باید
جان گفت من مدیدم زاینده جدیدم زایندگان نو را رزق جدید باید
ما را از آن مفازه عیشی است تازه تازه آن را که تازه نبود او را قدید باید (3)
فلاسفه این مسأله را در دو جا مطرح کرده و از دو زاویه بدان توجه میکنند؛ یکی در مبحث «امتناع اعاده معدوم» و دیگر در مسأله «کیفیت مظهریّت مخلوق برای خالق». (4) در مورد اول صحبت بر این است که خدا بر یک شیء دوبار تجلی نمیکند و در مسأله دوم گفته میشود خدا یک تجلی بیشتر ندارد و همه این کثرات «یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد».
عرفا و حکما از مسأله تجدد و تجلی به تجدد و نو شدن عالم معتقد شده و میگویند:
هر نفس نو میشود دنیا و ما بی خبر از نو شدن اندر بقا (5)
1- مولوی، مثنوی معنوی.
2- دفتر اول، ص 85
3- کلیات شمس تبریزی، ص 347، غزل 858
4- اسفار، ج 1، ص 353 و ج 2، ص 358
5- مثنوی، دفتر 3، ص 270، رمضانی.
ص: 25
شیخ محمود شبستری میگوید:
به هر جزوی ز کل کان نیست گردد کل اندر دم ز امکان نیست گردد
جهان کلّ است و در هر طرفة العین عدم گردد و لا یبقی زمانین
دگر باره شود پیدا جهانی به هر لحظه زمین و آسمانی
به هر ساعت جوان و کهنه پیر است به هر دم اندر او حشر و نشیر است
در آن چیزی دو ساعت مینپاید در آن ساعت که میمیرد بزاید (1)
تجدّد و نو شدن در خصوص انسان به دوگونه؛ «طبیعی» و «ارادی» ظاهر میشود.
انسان در نو شدن طبیعی با سایر موجودات یکسان است. همانگونه که زمین و آسمان و جماد و نبات هر لحظه در اثر حرکت مدام در حال خارج شدن از قوه و رسیدن به فعلیت هستند، انسان نیز طبیعتاً چنین است.
اما آدمی در اثر اندیشه و عمل میتواند تعالی و کمال وجودی یافته و هر لحظه کمال نو و شهود تازه حاصل کرده و بینش او از انسان و جهان و خدا، مدام در حال تجدد و تعالی باشد و با صدای بلند بگوید.
جان ما را هر نفس بستان نو گوش ما را هر نفس دستان نو
ما میانیم اندر آن دریا که هست روز روزش گوهر و مرجان نو
عیش ما نقدست وانگه نقد نو ذات ما کانست وانگه کان نو
این شکر خور این شکر کز ذوق او میدهد اندر دهان دندان نو (2)
عارفان واقعی مصداق کلام شریف حضرت رسول صلی الله علیه و آله هستند که فرمود:
«مَنِ اسْتَوی یَوْماهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ»؛
«هرکس دو روزش مساوی باشد، او زیانکار است.» بدین جهت نه تنها هر روزشان تازه میشود، بلکه روح و جان و دل و دلبر آنان نیز تازه میشود.
هر روز بامداد به آیین دلبری ای جان جان به من آی و دل بری
ای کوه من گرفته زبوی تو گلشنی وی روی من گرفته زروی تو زرگری
هر روز باغ دل را رنگی دگر دهی اکنون نماند دل را شکل صنوبری
1- گلشن راز، تصحیح دکتر صمد موحّد، انتشارات طهوری.
2- کلیات شمس تبریزی، ص 835، غزل 2228
ص: 26
هر شب مقام دیگر و هر روز شهر نو چون لولیان گرفته دل من مسافری (1)
اقبال لاهوری نیز در تفسیر مضمون حدیث حضرت رسول صلی الله علیه و آله میگوید: اگر آدمی تصویرش از زندگی همان باشد که دیروز داشته است، او زندگی را درست نشناخته است؛ زیرا زندگی دم به دم در حال نو شدن است، بنابراین باید شناخت ما نیز به همراه آن نو شود.
دمادم نقشهای تازه ریزد به یک صورت قرار زندگی نیست
اگر امروز تو تصویر دوش است به خاک تو شرار زندگی نیست (2)
پینوشتها:
1- کلیات شمس تبریزی، ص 1099، غزل 2875
2- کلیات اقبال لاهوری، ص 197
ص: 29
فقه حج
طرح جایگزین شود.
ص: 30
تحقیقی جدید در باره «رمی جمرات»
از مشکلات مهم حاجیان در سفر حج، رمی جمره عقبه، در صبح روز دهم ذیحجّه است که صدها هزار حاجی، به خصوص شیعیان- که بر اساس فتاوای مراجع عظام تقلید باید با چشم خود نظارهگر اصابت سنگ به ستون جمره باشند- یکباره به آن سو حرکت میکنند و با مشکل ازدحام جمیعت روبرو میگردند و ناگزیر میشوند جمعیت را بشکافند و تا نزدیکی جمره پیش روند و اقدام به رمی نمایند که این خود دشواریهای فراوانی را به وجود میآورد.
چارهاندیشی این معضل حج، سالهاست که مورد توجّه محافل علمی و حوزوی و حتّی مسؤولان اجرایی دو کشور ایران و عربستان قرار گرفته ولی تاکنون راه حلّ عملی برای آن ارائه نشده است. اخیراً حضرت آیةاللَّه آقای ناصر مکارم شیرازی دامت برکاته فتوایی در این رابطه صادر نموده و نیز در رسالهای با استناد به روایات و اقوال فقها به این نتیجه رسیدهاند که:
«اصابت در رمی شرط نیست».
ضمن تشکّر از معظّمله که رساله مذکور را جهت نشر در اختیار فصلنامه «میقات حجّ» قرار دادهاند، از دانشمندان و فرهیختگان انتظار داریم آن را با دقّت ملاحظه و دیدگاههای خود را برای فصلنامه ارسال نمایند. امید آنکه بتوان برای حلّ معضلات و مشکلات حاجیان چارهاندیشی نمود.
«میقات حجّ»
ص: 31
راه حلّ یکی از مشکلات مهمّ حج
یکی از مشکلات مهمّ حجّاج، مسأله رمی جمرات است؛ به خصوص در روز عید قربان، که همه برای رمی «جمره عقبه» هجوم میآورند و در بسیاری از سالها ضایعات جانیِ بسیاری رخ داده و عدّه زیادی در اطراف جمرات مجروح، یا کشته شدهاند و بسیاری از اوقات سر و صورتها یا چشمها آسیب دیده است!
بیشتر این ضایعات به خاطر آن است که تصوّر عموم، به دنبال فتاوی، بر این میباشد که در رمی جمرات واجب است سنگها به آن ستون مخصوص اصابت کند، حال آنکه دلیل روشنی بر این امر وجود ندارد؛ بلکه دلایلی بر خلاف آن داریم که نشان میدهد همین اندازه که سنگها به سوی جمره پرتاب شود و در همان دایرهای که محلّ اجتماع سنگهاست بیفتد، کافی است. در واقع «جمره» همان «محلّ اجتماع سنگریزه» هاست؛ نه آن «ستون» ها!
این رساله به این منظور تنظیم شده است که دلایل علمیِ این مسأله روشن شود و در معرض ملاحظه اندیشمندان اسلام قرار گیرد و بدانیم که این ستونها نه در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله وجود داشته و نه در اعصار ائمه علیهم السلام؛ بلکه نشانههایی است که بعداً برای محلّ جمرات گذاشته شده است، و گاه چراغی بر بالای آن نصب میشد، برای آنها که به حکم ضرورت در شب رمی میکردند.
از همه عزیزان خواننده خواهش میکنیم تا تمام این رساله را با دقّت مطالعه نکردهاند، قضاوتی نکنند.
جمره چیست؟
اصل وجوب رمی جمرات، به عنوان یکی از مناسک حج، از مسلّمات و ضروریات اسلام است و همه علمای اسلام بر این اتّفاق نظر دارند.
امّا مسأله مهم در باب رمی جمرات این است که بدانیم جمره چیست، که باید سنگها را به سوی آن پرتاب کرد؟ آیا جمره همین ستونهاست که امروز به آن سنگ میزنند؟ یا آن قطعه زمینی است که اطراف ستونها قرار دارد؟ یا هر دو؟ یعنی سنگ به
ص: 32
سوی هر کدام پرتاب شود کافی است.
بسیاری از فقها از شرح این مطلب سکوت کردهاند، ولی گروهی از آنها تعبیراتی دارند که به خوبی نشان میدهد «جمره» همان زمین اطراف ستونهاست؛ همان قطعه زمینی که سنگریزهها به هنگام رمی در آن جمع میشود.
درکتب اربابلغت وروایات معصومین علیهم السلام نیزاشارات گویاییبراینامر وجود دارد.
بلکه قراین نشان میدهد که در عصر رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و در ایّام ائمّه معصوم علیهم السلام ستونی در محلّ جمرات وجود نداشته و حاجیان سنگهای خود را بر آن قطعه زمین میانداختند و سنگها روی هم انباشته میشد و بدین جهت آنرا جمره؛ یعنی «مجتمع الحصی» (/ محل جمع شدن سنگریزهها) گفتهاند.
برای پی بردن به این حقیقت، نخست به سراغ عبارات فقهای شیعه و اهل سنّت میرویم، بعد کلمات ارباب لغت و سپس روایات اسلامی را بررسی میکنیم:
عبارات گروهی از فقهای شیعه در معنای جمره
همانگونه که پیشتر اشاره شد، بسیاری از فقها در توضیح معنای جمره سکوت اختیار کردهاند؛ ولی گروهی از آنها تعبیراتی دارند که نشان میدهد جمره همان قطعه زمین اطراف ستونهاست.
در اینجا قول چهارده کتاب از فقهای معروف (هفت کتاب از فقهای شیعه و هفت کتاب از فقهای اهل سنّت) را میآوریم که نشان میدهد جمره در عصر آنها به همان قطعه زمین اطلاق میشده است، که سنگ بر آن میانداختند:
1- مرحوم سید ابوالمکارم ابن زهره در کتاب «غُنیه» چنین میگوید:
«وإذا رمی حصاة فوقعت فی محمل أو علی ظهر بعیر، ثمّ سقطت علی الأرض أجزأت ... کلّ ذلک بدلیل الإجماع المشار إلیه».
هنگامی که سنگی بیندازد و آن سنگ در محمل یا روی پشت شتر بیفتد، سپس روی زمین (جمره) قرار بگیرد، کافی است ... تمام اینها به دلیل اجماعی است که قبلًا اشاره کردهایم!» (1)
1- غنیه، قسم الفروع، ص 189
ص: 33
2- مرحوم علّامه حلّی، در کتاب «منتهی» میفرماید:
«إذا رمی بحصاة فوقع علی الأرض ثمّ مرّت علی سَنَنها (1) أو أصابت شیئاً صلباً کالمحمل و شبهه ثمّ وقعت فی المرمی بعد ذلک أجزأه، لأنّ وقوعها فی المرمی بفعله و رمیه»
«هنگامی که سنگریزهای بیندازد و روی زمین بیفتد و سپس بغلتد، یا به چیز محکمی مانند محمل یا شبه آن بخورد، سپس در داخل محلّ رمی بیفتد، کافی است؛ زیرا افتادن در محلّ رمی، با فعل او و به وسیله او بوده است.» (2) این تعبیر نشان میدهد که محلّ رمی کمی گود بوده و اگر سنگ نزدیک آن میافتاده و غلط میخورده و در آن محل میافتاد، کفایت میکرده است. این دلیل بر آن است که ستونی در آنجا به عنوان «مرمی» (محلّ رمی) وجود نداشته است.
3- در کتاب فقه الرضا چنین آمده است:
«فَإِنْ رَمَیْتَ وَ وَقَعَتْ فِی مَحْمِلٍ وَانْحَدَرَتْ مِنْهُ الَی الْأَرْضِ أَجْزَأَ عَنْکَ». وفی ذیله عن بعض النسخ: «وَ إِنْ أَصَابَ إِنْسَاناً ثَمَّ أَوْ جَمَلًا ثُمَّ وَقَعَتْ عَلَی الْأَرْضِ أَجْزَأَهُ».
«اگر رمی کردی و سنگ تو در محمل افتاد و از آنجا روی زمین (جمرات) قرار گرفت، کافی است.» و در ذیل آن، از بعضی نسخ چنین نقل شده: «اگر سنگ به انسانی که در آنجاست اصابت کند یا به شتری، سپس بر زمین (جمرات) بیفتد کافی است.» (3) فقه الرضا خواه مجموعهای از روایات باشد و یا یک کتاب فقهیِ متعلّق به بعضی از قدما، عبارت بالا شاهد زنده مدّعای ماست، که جمرات ستونهایی نبوده است؛ بلکه آن قسمت خاص از زمین بوده است. (البتّه قرائن بسیاری در فقهالرضا دیده میشود که نشان میدهد فقهالرضا یک کتاب فقهی است و مربوط به بعضی از بزرگان قدمای ماست).
4- مرحوم علّامه در «تذکره» میفرماید:
«و لو رمی بحصاة فوقعت علی الأرض ثمّ مرّت علی سَنَنها، أو أصابت شیئاً صلباً کالمحمل و شبهه ثمّ وقعت فی المرمی بعد ذلک أجزأه، لأنّ وقوعها فی المرمی بفعله و رمیه ... و أمّا لو وقعت الحصاة علی ثوب إنسان فنفضها
1- سَنَن بر وزن بدن به معنای «طریق» است و «امض علی سَنَنک»؛ یعنی به راه خود ادامه بده. بنابراین، معنای جمله چنین میشود: سنگریزه به زمین افتاد و به راه خود ادامه داد و در جمره افتاد.
2- منتهی، ج 2، ص 731، چاپ قدیم.
3- مستدرک الوسائل، ج 10، ابواب رمی جمرة العقبة، باب 6، حدیث 1
ص: 34
فوقعت فی المرمی فإنّه لایجزئه».
«اگر سنگ را پرتاب کرد و بر زمین افتاد و غلتید یا اصابت به چیز محکمی؛ مانند محمل و شبه آن کرد، سپس در محل رمی افتاد، کافی است؛ چون افتادن در محل رمی، با فعل و رمی او بوده است، و امّا اگر سنگ بر لباس انسانی بیفتد و او لباسش را تکان بدهد و سنگ در محل رمی بیفتد کافی نیست. (چون به فعل دیگری بوده است).» (1) تعبیرات مختلفی که در عبارت بالا آمده است، بعضی صراحت دارد (مانند وقعت علی الأرض) و بعضی ظهور در مدعا دارد (مانند وقعت فی المرمی) و نشان میدهد که محلّ رمی، همان قطعه زمین است.
5- مرحوم شیخ بزرگوار، شیخ طوسی، در کتاب پرارزش مبسوط میگوید:
«فإن وقعت علی مکان أعلی من الجمرة و تدحرجتْ إلیها أجزأه».
«هرگاه سنگریزه بر محلّی بالاتر از جمره بیفتد و به سوی جمره بغلتد، کفایت میکند!» (2) 6- مرحوم یحیی بن سعید حلّی در کتاب «الجامع للشرائع» میفرماید:
«و اجعل الجمار علی یمینک ولا تقف علی الجمرة».
«جمرات را در طرف راست خود قرار بده و روی جمره نایست.» (3) اگر جمره ستون مخصوصی بود، ایستادن روی آن معنی نداشت؛ چون کسی بالای ستون نمیایستد. این نشان میدهد جمره آن قطعه زمینی است که محل اجتماع سنگهاست، که باید بیرون آن ایستاد و رمی کرد؛ نه روی آن.
7- مرحوم صاحب جواهر، از کسانی است که به سراغ معنای جمره رفته و احتمالات متعدّدی درباره جمره ذکر میکند و عبارتش در پایان بحث نشان میدهد که انداختن سنگ در محل جمرات را کافی میداند. عبارت چنین است:
«ثمّ المراد من الجمرة البناء المخصوص، أو موضعه إن لم یکن، کما فی کشف اللثام، و سمّی بذلک لرمیه بالحجار الصغار المسمّاة بالجمار، أو من الجمرة بمعنی اجتماع القبیلة لاجتماع الحصی عندها ... و فی الدروس: إنّها اسم لموضع الرمی و هو البناء، أو موضعه، ممّا یجتمع من الحصی، و قیل:
1- تذکره، ج 8، ص 221
2- مبسوط، ج 1، صص 369 و 370
3- الجامع للشرائع، ص 210
ص: 35
هی مجتمع الحصی لا السائل منه و صرح علیّ بن بابویه بأنّه الأرض، و لایخفی علیک ما فیه من الإجمال، و فی المدارک بعد حکایة ذلک عنها قال:
«و ینبغی القطع باعتبار إصابة البناء مع وجوده، لأنّه المعروف الآن من لفظ الجمرة، و لعدم تیقّن الخروج من العهدة بدونه، امّا مع زواله فالظاهر الاکتفاء بإصابة موضعه» و الیه یرجع ما سمعته من الدروس و کشف اللثام إلّاأنّه لاتقیید فی الأول بالزوال، و لعله الوجه لاستبعاد توقّف الصدق علیه».
«منظور از جمره، بنای مخصوص (ستون)، یا محلّ آن است، در صورتی که آن بنای مخصوص وجود نداشته باشد، همانگونه که در کشف اللثام آمده است. و از این جهت جمره نامیده شده که با سنگهای کوچک، که نامش «جمار» است رمی میشود، یا از جمره به معنای اجتماع قبیله گرفته شده، چون محلّ اجتماع سنگهاست ... و در کتاب «دروس» آمده است که «جمره» اسم است برای محلّ رمی، که همان بنای مخصوص یا محلّ آن است؛ یعنی همان جایی که سنگریزهها جمع میشود. و بعضی گفتهاند: «جمره» به معنای محلّ اجتماع سنگریزه است، نه محلّی که سنگریزهها جریان پیدا میکند. و مرحوم «صدوق» تصریح کرده که جمره همان زمین است، و کلام او خالی از اجمال نیست. و در کتاب «مدارک» بعد از نقلِ این مطلب از صدوق، میگوید: سزاوار است یقین داشته باشیم به لزوم اصابت سنگ به آن بنای مخصوص، در صورتی که بنا وجود داشته باشد؛ زیرا آنچه امروز به عنوان جمره معروف است، همان بنا است، به علاوه یقین به ادای تکلیف بدون آن حاصل نمیشود، امّا اگر این بنا از بین برود ظاهر این است که اصابت سنگ به محلّ آن کافی است.»
مرحوم صاحب جواهر بعد از نقل این عبارات میفرماید:
«آنچه از دروس و کشف اللثام نقل شد، به همان مطلبی که مدارک گفته برمیگردد، ولی شهید در دروس مقیّد به زوال نکرده (یعنی اصابت به ستونها و زمین هردو را کافی میداند، حتّی اگر ستونها وجود داشته باشد) صاحب جواهر سپس میگوید:
شاید صحیح همین باشد؛ زیرا بعید است که صدق جمره مشروط به وجود ستونها باشد (بنابراین هر دو کافی است). (1)
1- جواهر الکلام، ج 19، صص 106، 107
ص: 36
از سخنان پربار مرحوم صاحب جواهر چند نکته به خوبی استفاده میشود:
الف) خود ایشان تمایل به این دارد که اصابت به ستونها و زمین، هر دو کافی است، و این سخن با مقصود ما که همان کفایت انداختن سنگ در حوضچه اطراف ستونهاست موافق است.
ب) از کلامی که از صاحب مدارک نقل کرده، معلوم میشود که ایشان برای اصابت سنگ به ستونها، به دو چیز تمسّک جسته است؛ نخست اصل اشتغال و احتیاط، و دیگر اینکه در زمان ایشان معروف از لفظ جمره همان ستون بوده است، ولی هیچ یک از این دو دلیل قانع کننده نیست؛ زیرا وجود ستونها در عصر ایشان، دلیل بر این نیست که در عصر معصومین علیهم السلام نیز وجود داشته است و قاعده احتیاط در اینجا ایجاب میکند که هم ستون را رمی کند و هم در محلّ سنگریزهها بیفتد. بنابراین، سنگهای زیادی که به ستون میخورد و به بیرون پرتاب میشود کافی نیست و این مشکل عظیم دیگری برای حجاج فراهم میکند که اصابت به هر دو محل را رعایت کنند، به علاوه رجوع به اصل احتیاط هنگامی است که دلیلی بر وجوب رمی به محل سنگریزهها نداشته باشیم، در حالی که دلیل کافی داریم؛ زیرا هیچگونه دلیلی بر اینکه «منظور از رمی جمرات ستونهاست» در دست نداریم، بلکه شواهدِ روشن نشان میدهد که در اعصار پیشین ستونی وجود نداشته و تنها همان محلّی بوده که سنگریزهها روی آن انباشته میشدند.
عبارات گروهی از فقهای اهل سنت در معنای جمره
تعبیرات برخی از فقهای اهل سنت نیز گواه بر این است که در عصر آنها ستونی وجود نداشته و جمره همان قطعه زمینی بوده است که سنگها را بر آن پرتاب میکردند:
1- شافعی یکی از امامان چهارگانه اهل سنّت میگوید:
«فإنْ رمی بحصاة فأصابت إنساناً أو محملًا ثمّ استنت حتّی أصابت موضع الحصا من الجمرة أجزأت عنه».
«اگر به هنگام رمی، سنگی پرتاب کند و به انسان یا محملی برخورد نماید، سپس بغلتد تا به محلّ سنگریزهها از جمره اصابت کند، کافی است!» (1)
1- کتاب الأم، ج 2، ص 213، نشر مکتبة الکلیات الازهریة، چاپ اوّل، 1381
ص: 37
در اینجا به روشنی میبینیم که او مسأله غلتیدن سنگ به روی زمین و اصابت آن به محلّ سنگریزهها را مطرح میکند و همان را کافی میداند و این دلیل بر آن است که ستونی در کار نبوده است.
2- مالک، یکی دیگر از پیشوایان معروف اهل سنّت، در این زمینه چنین میگوید:
«و إن وقعت فی موضع حصی الجمرة و إنْ لم تبلغ الرأس أجزأ».
«هرگاه سنگ در محل سنگریزههای جمره بیفتد، هرچند به بالای آن نرسد (به بالای سنگریزهها نرسد) کافی است.» (1) روشن است که منظور از «رأس» همان «رأس الحصی» و بالای سنگریزههاست.
3- محییالدین نَوَوی، از فقهای عامّه، در کتاب «روضة الطالبین» میگوید:
«و لا یشترط کون الرامی خارج الجمرة، فلو وقف فی الطرف و رمی إلی الطرف الآخر جاز».
«شرط نیست که رمی کننده بیرون از جمره بایستد، بلکه اگر در یک طرف جمره بایستد و به طرف دیگر رمی کند کافی است.» (2) این تعبیر به خوبی نشان میدهد که جمره دایرهای است که سنگها را بر آن میاندازند و او لازم نمیداند که انسان در بیرون این دایره بایستد، بلکه اگر در یک طرف دایره بایستد و به طرف دیگر دایره سنگ بزند کافی است.
4- نامبرده در کتاب دیگرش «المجموع» میگوید:
«و المراد (مِن الجمرة) مجتمع الحصا فی موضعه المعروف و هو الذی کان فی زمان رسولاللَّه صلی الله علیه و آله ... و لو نحی الحصا من موضعه الشرعی و رمی الی «نفس الأرض» اجزأ، لأنّه رمی فی موضع الرمی. هذا الّذی ذکرته هو المشهور و هو الصواب».
«مراد از جمره همان محلّ اجتماع سنگریزههاست در همان محل معروف و این همان چیزی است که در زمان رسولاللَّه صلی الله علیه و آله بوده است (دقّت کنید). سپس میافزاید: اگر سنگریزهها را از آن محل کنار بزنند و سنگ را به آن زمین بیندازند کافی است؛ زیرا محلّ رمی «همان زمین» است، و این مطلبی را که من ذکر کردم در میان فقها مشهور است و حق نیز همین است.» (3)
1- المدونة الکبری، ج 1، ص 325، دارالفکر، 1411
2- روضة الطالبین، ج 3، ص 115، چاپ سوّم، 1412
3- المجموع، ج 8، ص 175، مکتبة الارشاد، جدّه.
ص: 38
این عبارت با صراحت کامل، جمره را همان قطعه زمین میداند و حتّی ادعای شهرت میکند و میگوید: در زمان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیز همین بوده است.
5- شهاب الدین احمد بن ادریس، یکی دیگر از فقهای عامّه، میگوید:
«فإنْ رمی بحصاة ... وقعت دون الجمرة و تدحرجت إلیها أجزأ».
«اگر سنگریزهای بیندازد ... و پایینتر از جمره بیفتد، ولی بغلتد و به جمره برسد کافی است!» (1) 6- در کتاب «عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری» چنین آمده است:
«و الجمرة اسم لمجتمع الحصی، سمّیت بذلک لاجتماع الناس بها».
«جمره نام محلّ اجتماع سنگریزههاست و به خاطر اجتماع مردم در نزد آن، به این اسم نامیده شده است.» (2) این سخن نیز صراحت دارد که جمره همان محلّ اجتماع سنگریزههاست.
7- در کتاب «الفقه علی المذاهب الأربعة» اینگونه آمده است:
«الحنابلة قالوا: و لو رمی حصاة و وقعت خارج المرمی ثمّ تدحرجت حتّی سقطت فیه أجزأته و کذا إن رماها فوقعت علی ثوب إنسان فسقطت فی المرمی».
«هرگاه سنگریزهای پرتاب کند و در خارج محلّ رمی بیفتد، سپس بلغطد و به داخل محل رمی سقوط کند، کافی است. همچنین اگر رمی کند و بر لباس انسانی بیفتد و از آنجا در محلّ رمی سقوط کند، آن هم کافی است.» (3)***
این فتاوی که نمونههای متعدّدی از آن ذکر شد، به قول معروف «ینادی بأعلی صوتها» (با صدای رسا) میگوید: جمره، به شکل ستون نبوده، بلکه همان گودالی بوده که سنگها را بر آن میانداختهاند.
در تعبیرات فقهای معروف؛ اعمّ از عامّه و خاصّه، تعبیر به «علی الجمرة» و «فیالجمرة» و «فیالمرمی» فراوان دیده میشود که نقل همه آنها به درازا میکشد و این تعبیرات مؤیّد خوبی است بر اینکه: جمره، به معنای ستونی که در اعصار متأخّر پیدا شده، نبوده است؛ بلکه همان قطعه زمینی بوده که سنگ بر آن میانداختهاند؛ زیرا تعبیربه
1- الذخیره، ج 3، ص 276
2- عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری، ج 10، ص 90
3- الفقه علی المذاهب الأربعه، ج 1، ص 667
ص: 39
«فیالجمرة» یا «علیالجمرة» تناسب باهمان قطعه زمین دارد؛ نه ستونها (دقّت فرمایید).
دو یادآوری لازم
1- به نظر میرسد بنای ستون فعلی در زمان قدمای اصحاب مطلقا وجود نداشته؛ زیرا عبارت «مبسوط» (1) به وضوح دلالت بر عدم وجود آن دارد. و کلامی که از یحییبن سعید حلّی در «الجامع للشرائع» در دست داریم نیز به خوبی شهادت بر این معنی میدهد؛ زیرا میگوید: «و لا تقف علی الجمرة»؛ «روی جمره نایست.» (2) به یقین اگر جمره ستونی بود، ایستادن روی آن مطلب مضحکی است، بلکه منظور این است که در یک طرف گودال، یا محلّ اجتماع سنگها نایست؛ زیرا بعضی از فقها عقیده داشتهاند که میتوان در یک گوشه آن ایستاد و گوشه دیگر را رمی کرد، ولی بعضی عقیده دارند این کار جایز نیست.
از کلام «مدارک» نیز استفاده میشود که اعتقاد قطعی و باور ایشان هم بر این بوده که ستونها در زمانهای گذشته وجود نداشتهاند؛ زیرا میگوید:
«چون در زمان ما لفظ جمره به همین بنا گفته میشود، احتیاط ایجاب میکند که حجاج سنگ را به ستونها بزنند.» (3) و شاید او از اوّلین کسانی باشد که چنین فتوایی داده است.
در کلمات بعضی از فقهای عامّه، یا زیدی مذهب (البتّه فقهای متأخّر آنها) نیز اشارهای به وجود ستون در زمان آنها شده است؛ از جمله امام احمد مرتضی، که از فقهای زیدی قرن نهم است، عبارتی دارد که نشان میدهد ستون در زمان او بوده؛ ولی جالب اینکه تصریح میکند بعضی از فقها گفتهاند: زدن سنگ به ستونها کافی نیست، باید به موضع جمره (محلّ سنگریزهها) اصابت کند. عبارت او چنین است:
«فإنْ قصد إصابة البناء فقیل لایجزی، لأنّه لمیقصد المرمی، و المرمی هو القرار لا البناء المنصوب».
«هرگاه قصد کند که ریگ ها را به ستون بزند، بعضی گفتهاند کافی نیست؛ چون قصد «محلّ رمی» نکرده، در حالی که محلّ رمی همان زمینی است که ستونها بر آن قرار گرفتهاند؛ نه بنایی که بر آن نصب شده است.» (4)
1- مبسوط، ج 1، صص 369 و 370
2- الجامع للشرائع، ص 210
3- مدارک، ج 8، ص 9
4- شرح الازهار، ج 2، ص 122
ص: 40
آری، در کلمات فقهای خاصّه و عامّه هرچه بیشتر کاوش میکنیم، بیشتر به این نتیجه میرسیم که محلّ رمی، آن قطعه زمین است و ستون را بعداً به عنوان یک علامت و نشانه ساختهاند.
*** 2- توجّه به این نکته نیز لازم است که جمعی از فقهای متأخّر، رمی محل را کافی دانستهاند؛ از جمله آنهاست مرحوم شهید اوّل در کتاب دروس. سخن ایشان چنیناست:
«و الجمرة اسم لموضع الرّمیِ، و هو البناء أو موضعه ممّا یستجمع من الحصی، و قیل: هی مجتمع الحصی لا السائل منه، و صرّح علی بن بابویه بأنّه الأرض». (1)
دیگر مرحوم فاضل اصفهانی در کشف اللثام است، که در تفسیر «جمره» میگوید:
«و هی المیل المبنی، أو موضعه»
«جمره عبارت از ستونی است که بنا شده، یا محلّ آن ستون.» (2) شهید ثانی در شرح لمعه نیز در تعریف جمره میگوید:
«و هی البناء المخصوص أو موضعه و ما حوله ممّا یجتمع من الحصی، کذا عرّفه المصنف فی الدروس، و قیل هی مجمع الحصی ... و قیل هی الأرض».
«جمره همان بنای مخصوص یا محلّ و اطراف آن است که سنگریزهها در آن جمع میشود، همانگونه که مرحوم شهید اوّل در دروس آن را تفسیر کرده است. بعضی نیز گفتهاند: جمره همان محلّ اجتماع سنگریزههاست و بعضی گفتهاند: همان قطعه زمین است.» (3) در بحثهای گذشته، در آخر کلام صاحب جواهر نیز خواندیم که این فقیه ماهر، تمایل به کفایت اصابت به هر یک از این دو (محل و بنا) پیدا کرده است. (4)
1- دروس، ج 1، ص 428، چاپ جدید.
2- کشف اللثام، ج 6، ص 114
3- شرح لمعه، ج 2، ص 282
4- جواهر الکلام، ج 19، ص 106
ص: 41
جمرات در کتب ارباب لغت
در متون معروف و مشهور لغت، برای جمره چهار معنی گفتهاند:
1- جمره در اصل به معنای اجتماع قبیله است و چون جمرات محلّ اجتماع سنگهاست، آن را جمره نامیدهاند.
2- جمره به معنای سنگریزه است و چون جمرات محلّ سنگریزه است، به آن جمرات گفتهاند.
3- جمره از «جِمار» به معنای «به سرعت دور شدن» است؛ زیرا هنگامی که حضرت آدم علیه السلام ابلیس را در این محل یافت، او را به وسیله سنگ رمی کرد و شیطان به سرعت از آنجا دور شد.
4- جمره به معنای قطعه سوزانی از آتش است (شاید اشاره به قطعههای کوچکی است که گاهی از میان شعله آتش پرتاب میشود و شبیه سنگریزه است).
در اینجا بخشی از کلمات لغویّین را از نظر خوانندگان عزیز میگذرانیم:
الف: در «مصباح المنیر» (نوشته فیّومی متوفّای 770) میخوانیم:
«کلّ شیء جمعته فقد جمّرته، و منه الجمرة و هی مجتمع الحصی بمنی، فکلّ کومة من الحصی جمرة و الجمع جمرات».
«هر چیزی که آن را جمع کنی، نام جمره دارد و جمره معروف، همان محلّ جمع سنگریزهها در منا است و هر تودهای از سنگریزه «جمره» نامیده میشود و جمع آن جمرات است.»
ب: مرحوم طریحی (متوفّای سال 1087) در «مجمع البحرین» مینویسد:
«و الجمرات مجتمع الحصی بمنی، فکلّ کومة من الحصی جمرة و الجمع جمرات و جمرات منی ثلاث».
«جمرات محلّ اجتماع سنگریزهها در منا است. هر تودهای از سنگریزه، جمرهای است و جمع آن جمرات است و جمرات منا سه عدد است.»
ج: ابن منظور (متوفّای سال 711) در «لسان العرب» مینویسد:
«و الجمرة اجتماع القبیلة الواحدة ... و من هذا قیل لمواضع الجمار الّتی
ص: 42
ترمی بمنی جمرات، لأنّ کلّ مجمع حصی منها جمرة، و هی ثلاث جمرات».
«جمره به معنای اجتماع یک قبیله است و به همین جهت به محلّ اجتماع سنگهایی که در منا پرتاب میشود، جمرات گفته شده، چون هر توده سنگریزهای از آن، جمرهای است و آنها سه عدد هستند.»
د: ابن اثیر (متوفّای سال 606) در «نهایه» میگوید:
«الجمار هی الأحجار الصغار و منه سمّیت جمار الحجّ للحصی التی یرمی بها و أمّا موضع الجمار بمنی فسمّی جمرة لأنّها ترمی بالجمار و قیل لأنّها مجمع الحصی، الّتی یرمی بها».
«جمار سنگهای کوچک است و به همین جهت به سنگریزههایی که در رمی در حج استفاده میشود «جمار» گفتهاند و امّا محلّ سنگریزهها را در منا به این جهت «جمره» میگویند که سنگریزه (جمار) بر آن میاندازند. بعضی گفتهاند به خاطر آن است که محلّ جمع شدن سنگریزههاست.»
ه: زبیدی (متوفّای سال 1205) در «تاج العروس فی شرح القاموس» میگوید:
«و جمار المناسک و جمراتها الحصیات الّتی یرمی بها فی مکّة ... و موضع الجمار بمنی سمّی جمرة لأنّها ترمی بالجمار، و قیل لأنّها مجمع الحصی».
«جمار مناسک و جمرات سنگهایی است که در مکّه رمی میشود ... و محلّ سنگریزهها در منا را جمره گفتهاند؛ چون با «جمار» (سنگریزه) رمی میشود و بعضی گفتهاند: به خاطر این است که محلّ جمع سنگریزههاست.»
از مجموع کلمات فوق و تعبیرات گروه دیگری از ارباب لغت، استفاده میشود که «جمرات» را از این جهت جمرات گفتهاند که محلّ اجتماع سنگریزهها بوده است و یا از این جهت که «جمار» (سنگریزه) در آنجا انباشته میشده، و همانگونه که میبینیم آنها جمره را به معنای «ستون» نگرفتهاند، بلکه به معنای زمینی که سنگریزهها در آن جمع میشود، میدانند.
این سخنان علاوه بر اینکه نشان میدهد در عصر بسیاری از آنها هنوز ستونی ساخته نشده بوده، وجه تسمیه جمرات و ریشه لغوی آن را، مسأله اجتماع سنگریزهها مطرح میکند.
ص: 43
این نکته نیز گفتنی است که به یقین جمرات جزو الفاظی نیست که دارای حقیقت شرعیّه یا متشرّعه بوده باشد. بنابراین، باید در فهم معنای آن به کتب لغت مراجعه کرد و اطلاق آن بر محلهای سهگانه؛ از قبیل اطلاق کلّی بر فرد است و کم کم این واژه برای آن اماکن «علم» شده است.
این ستونها از چه زمانی ساخته شده است؟
این سؤال مهمّی است که کمتر کسی به جواب آن پرداخته و شاید نتوان پاسخ دقیقی برای آن یافت؛ ولی قرائن فراوانی که از کلمات فقهای خاصّه و عامّه و همچنین از سخنان ارباب لغت استفاده میشود، نشان میدهد که این ستونها در عصر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام و قدمای اصحاب وجود نداشته و در اعصار بعد به وجود آمده است، و ساختن آنها به احتمال قوی برای این بوده که نشانه و علامتی بر آن محل باشد، امّا به تدریج تصوّر بر این شده که باید ستونها را رمی کنند و با گذشت زمان این پندار تقویت شده است.
ولی همانگونه که در بحثهای پیشین دیدیم، در کلمات بسیاری از فقها آمده است که رمی باید به آن زمین باشد و در این اواخر بعضی به تخییر میان رمی ستون و رمی زمین قائل شدهاند و کمکم بعضی ستون را متعین دانستهاند!
*** گواهی روایات
روایات رمی جمرات در کتاب «وسائل الشیعه» در دو قسمت نقل شده است:
نخست در ابواب «رمی جمره عقبه» است، که در ضمن هفده باب روایات زیادی درباره احکام جمرات ذکر شده است؛ ولی در هیچ یک از آنها تفسیر و توضیحی درباره جمره و اینکه: جمره ستون است یا محلّ اجتماع سنگریزهها؟ دیده نمیشود.
و آنگاه، بعد از ابواب ذبح و تقصیر، بار دیگر با عنوان «أبواب العود إلی منی
ص: 44
ورمی الجمار ...»، احادیث فراوان دیگری، طی هفت باب، درباره رمی هر سه جمره با عنوان «اعمال روز یازدهم و دوازدهم ذیحجه» بیان فرموده، که در هیچ یک از این روایات نیز سخنی درباره تفسیر جمرات دیده نمیشود.
ولی با بررسی دقیقی که در مجموع این ابواب بیست و چهارگانه به عمل آمد، در روایات متعدّدی اشارات پرمعنایی دیده میشود که نظر ما را تأیید میکند و نشان میدهد جمره همان محلّ سنگریزههاست.
به هفت روایت زیر توجّه کنید:
1- در حدیث معتبری از معاویة بن عمار از امام صادق علیه السلام میخوانیم که فرمود:
«فَإِنْ رَمَیْتَ بِحَصَاةٍ فَوَقَعَتْ فِی مَحْمِلٍ فَأَعِدْ مَکَانَهَا وَ إِنْ أَصَابَتْ إِنْسَاناً أَوْ جَمَلًا ثُمَّ وَقَعَتْ عَلَی الْجِمَارِ أَجْزَأَکَ».
«اگر سنگریزهای پرتاب کردی و در محملی افتاد، یکی دیگر به جای آن رمی کن.
و اگر به بدن انسان و یا شتری خورد، سپس روی جمرات افتاد، کفایت میکند.» (1) تعبیر به «علی الجمار» نشان میدهد که جمره همان قطعه زمینی است که محلّ سنگهاست؛ که سنگها روی آن میافتد، در ضمن توجّه داشته باشید که بسیاری از ارباب لغت «جمار» را به معنای سنگهای ریز تفسیر کردهاند؛ از جمله:
ابن اثیر در «نهایه» میگوید «الجمار هی الأحجار الصغار».
و فیّومی در «مصباح المنیر» میگوید: «و الجمار هی الحجارة».
همچنین ابن منظور در «لسان العرب» میگوید: «الجمرات و الجمار الحصیات الّتی ترمی بها فی مکّة».
بنابراین، افتادن سنگ بر جمار؛ یعنی افتادن روی سنگریزهها و همین امر طبق روایت بالا کفایت میکند.
افزون بر این، سنگیکه به بدن انسانی یا شتری بخورد، در برگشت، چنان قوّتی ندارد که به ستونها اصابت کند (اگر به فرض آنجا ستونی باشد)، حدّاکثر آن است که روی سنگریزهها میافتد.
2- در حدیث بزنطی (احمدبن محمّدبن ابینصر) از
1- وسائل الشیعه، ج 10، ابواب رمی جمرة العقبه، باب 6، ح 1
ص: 45
ابوالحسن (علی بن موسی الرضا علیه السلام) میخوانیم:
«وَ اجْعَلْهُنَّ عَلَی یَمِینِکَ کُلَّهُنَّ وَ لا تَرْمِ عَلَی الْجَمْرَةِ».
«تمام جمرات را هنگام رمی در طرف راست خود قرار بده و به هنگام رمی روی جمره نایست.» (1) این حدیث به خوبی نشان میدهد که جمره همان محلّ سنگریزههاست؛ زیرا بعضی روی یک طرف آن میایستادند و طرف دیگر را رمی میکردند. امام علیه السلام از این کار نهی میکند وگرنه کسی روی ستون به هنگام رمی جمره نمیایستد.
در کلمات فقهای عامّه، در بحث گذشته نیز به این معنی برخورد کردیم که بعضی از آنها میگویند: ایستادن روی جمره جایز نیست.
3- در حدیث معتبر دیگری از معاویةبن عمار از امام صادق علیه السلام میخوانیم که فرمود:
«خُذْ حَصَی الْجِمَارِ ثُمَّ ائْتِ الْجَمْرَةَ الْقُصْوَی الَّتِی عِنْدَ الْعَقَبَةِ فَارْمِهَا مِنْ قِبَلِ وَجْهِهَا وَ لا تَرْمِهَا مِنْ أَعْلاهَا».
«سنگریزههای جمرات را برگیر و به سراغ آخرین آنها که در نزد عقبه (گردنه) واقع است بیا و آن را از طرف مقابل رمی کن، نه از طرف بالا.» (2) این تعبیر و تعبیرات فقها نشان میدهد جمره عقبه قطعه زمینی بوده است که یک طرف آن بلند و طرف دیگرش پایین بوده و به تعبیر دیگر، یک طرف آن وادی (درّه) و طرف دیگرش تپّه بوده است. دستور داده شده آن را از طرف وادی، که در واقع پشت به مکه بوده، رمی کنند، نه از طرف تپّه؛ (زیرا از روایات دیگری استفاده میشود که پیامبرخدا صلی الله علیه و آله چنین کرد).
و اگر جمره به معنای ستون باشد، جمله «وَ لا تَرْمِهَا مِنْ أَعْلاهَا» نامفهوم خواهد بود زیرا کسی برای رمی، بالای ستون نمیرود.
4- در کتاب فقه الرضا آمده است:
«وَ إِنْ رَمَیْتَ وَ دَفَعْتَ فِی مَحْمِلٍ وَ انْحَدَرَتْ مِنْهُ إِلَی الْأَرْضِ أَجْزَأَتْ عَنْکَ»
هرگاه رمی کردی و در محمل افتاد و از آنجا به روی زمین غلتید، کافی است.»
1- وسائل الشیعه، ج 10، ابواب رمی جمرة العقبه، باب 10، ح 3
2- وسائل الشیعه، ج 10، ابواب رمی جمرة العقبه، باب 3، ح 1
ص: 46
و در نسخه دیگری آمده است:
«إِنْ أَصَابَ إِنْسَاناً ثَمَّ أَوْ جَمَلًا ثُمَّ وَقَعَتْ عَلَی الْأَرْضِ أَجْزَأَهُ».
«هرگاه به انسان یا شتری که در آنجاست اصابت کند، سپس بر زمین افتد (و در مرمی قرار گیرد) کفایت میکند.» (1) پرواضح است که مراد از این عبارت، غلتیدن و افتادن در زمین محلّ رمی است.
بنابراین، اشکال مرحوم صاحب جواهر که میگوید: «حدیث مبهم است»، موجّه به نظر نمیرسد.
5- در حدیث دیگری در فقه الرضا، درباره چگونگی رمی جمره عقبه چنین آمده است:
«وَ تَرْمِی مِنْ قِبَلِ وَجْهِهَا وَ لا تَرْمِهَا مِنْ أَعْلاهَا ...».
آن را از طرف مقابل رمی کن، و از طرف بالای جمره رمی مکن!» (2) اگر جمره به معنای ستون باشد، معنی ندارد کسی روی آن برود و آن را رمی کند، بلکه به قرینه اینکه میگوید: «از روبرو رمی کن، نه از بالا» مفهومش این است که: این قطعه زمین- همانگونه که گفتیم- در یک سراشیبی بوده و مستحب این است که از طرف پایین آن را رمی کنند نه از بالا، همانگونه که از فعل پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است.
*** پرسش: شاید منظور این است که قسمت بالای ستون را نزن، بلکه پایین آن را رمی کن، چه میگویید؟
پاسخ: اوّلًا: اگر منظور این بود، باید تعبیر چنین باشد: «و لا ترم أعلاها» نه «و لا ترم من أعلاها» (دقّت فرمایید).
ثانیاً: تقابل در میان «ترمی من قبل وجهها» و «وَ لا تَرْمِهَا مِنْ أَعْلاهَا» دلیل آشکاری است بر اینکه منظور آن قطعه زمینی بوده، از یک طرف پایین بوده و از طرف دیگر بالا؛ یعنی از طرف پایین (از طرف وادی) رمی کن، نه از طرف بلندی.
و فقه الرضا خواه حدیث باشد یا فتوی، شاهد خوبی بر این مدّعاست.
6- در کتاب «دعائم الاسلام» از امام صادق علیه السلام شبیه به همین معنی آمده که فرمود:
1- المستدرک، ج 10، ابواب رمی جمرة العقبه، باب 6، ح 1- در مصدر آمده: و إن رمیت و دفعت.
2- المستدرک، ج 10، ابواب رمی جمرة العقبه، باب 3، ح 1
ص: 47
«وَ تَرْمِی مِنْ أَعْلَی الْوَادِی ... وَ تَجْعَلُ الْجَمَرَةَ عَنْ یَمِینِکَ».
«از قسمت بلند درّه رمی کنید و از بالای جمره رمی نکنید.» (1) این تعبیر نیز نشان میدهد که جمره همان قطعه زمین است که یک طرف آن بلندتر بوده، و در این روایت نهی شده است که از آن طرف رمی کنند، وگرنه کسی روی ستون برای رمی نمیایستد.
7- در سنن بیهقی از عبداللَّه بن یزید نقل میکند و میگوید: با عبداللَّهبن مسعود بودم، هنگامی که به جمره عقبه رسید، از سمت پایین آن را رمی کرد، به او گفتم:
«النّاس یرمونها مِن فوقها»؛ «مردم از بالا آن را رمی میکنند!»
او گفت سوگند به خداوند یکتا، این جای کسی است که سوره بقره بر او نازل شد. (2) یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله از طرف پایین آن را رمی میکرد و در سمت بالای جمره نایستاد.
در اینجا حدیثی وجود دارد که ممکن است تصوّر شود اشاره بر وجود ستون برای جمرات میکند.
«عَنْ أَبِی غَسَّانَ حُمَیْدِ بْنِ مَسْعُودٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ رَمْیِ الْجِمَارِ عَلَی غَیْرِ طَهُورٍ، قَالَ: الْجِمَارُ عِنْدَنَا مِثْلُ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ حِیطَانٌ إِنْ طُفْتَ بَیْنَهُمَا عَلَی غَیْرِ طَهُورٍ، لَمْ یَضُرَّکَ وَ الطُّهْرُ أَحَبُّ إِلَیَّ فَلا تَدَعْهُ وَ أَنْتَ قَادِرٌ عَلَیْهِ».
«ابو غسّان حمید بن مسعود میگوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدیم: آیا میتوان رمی جمرات را بدون وضو انجام داد؟ امام فرمود: جمرات در نزد ما مانند صفا و مروه حیطانی بیش نیست، اگر بدون وضو سعی صفا و مروه کنی ضرری ندارد (اگر جمرات را هم بدون وضو رمی کنی مانعی ندارد) امّا با وضو بودن نزد من بهتر است، تا میتوانی آن را ترک نکن.» (3) بعضی از فقهای متأخّر تصوّر کردهاند حیطان (جمع حائطبه معنای دیوار) نشان میدهد که در آنجا دیواری وجود داشته و این دیوار احتمالًا همان ستونهای جمرات بوده است.
ولی این استدلال از چند جهت قابل مناقشه است؛ زیرا:
اوّلًا: سند حدیث ضعیف است؛ زیرا حمید بن مسعود از مجاهیل است. بنابراین، با
1- المستدرک، ج 10، ابواب رمی جمرة العقبه، باب 3، ح 2
2- بیهقی، السنن الکبری، ج 5، ص 129
3- وسائل الشیعه، ابواب رمی جمرة العقبه، باب 2، ح 5
ص: 48
حدیث مزبور، که خبر واحد ضعیفی است، نمیتوان چیزی را اثبات کرد، در حالی که روایاتسابق، متضافربودند؛ بهعلاوهدرمیان آنها حدیث صحیح و معتبر نیز وجود داشت.
ثانیاً: از نظر دلالت هم اگر برخلاف مطلوب آنها دلالت نکند، بر وفق مطلوب نیست؛ زیرا:
1- «حیطان» جمع «حائط» به معنای دیواری است که دور چیزی را میگیرد و این کلمه از ماده «حوط» و «احاطه» گرفته شده است. لذا به باغهای محصوری که اطراف آن را دیوار کشیدهاند «حائط» میگویند.
ابن منظور در «لسان العرب» میگوید «و الحائط: الجدار لِأَنَّهُ یحوط ما فیه، و الجمع حیطان». «حائط» به معنای دیوار است؛ زیرا آنچه را در وسط آن قرار دارد، احاطه میکند و جمع آن حیطان است.
جالب اینکه معنی اصلی «حوط» حفظ و نگهداری چیزی است و به دیوارهایی که گرداگرد چیزی را میگیرد حائط گفتهاند؛ زیرا آن را حفظ میکند.
بنابراین، معنی ندارد که به ستونی شبیه ستون فعلی جمرات، حائط بگویند، و اگر دیواری در آنجا بوده، دیواری شبیه دیوار حوضچه فعلی جمرات بوده که اطراف آن قطعه زمین مخصوص کشیده شده است، و ارتباطی به ستون ندارد (دقّت بفرمایید).
2- تشبیه به صفا و مروه معنی خاصّی را در اینجا القا میکند؛ زیرا صفا و مروه دو کوه است؛ یکی کوچک و دیگری کمی بلندتر و در آنجا دیواری وجود نداشته است.
وانگهی دیوار بودن چه ارتباطی به مسأله وضو دارد، که میفرماید این هر دو (صفا ومروه و جمرات) حیطان هستند و نیازی به وضو ندارد.
تصوّر ما این است که منظور از حدیث بالا این است که: صفا و مروه یک محوّطه معمولی است؛ مانند جمرات و حکم خانه کعبه و مسجدالحرام را ندارد، که برای انجام طواف، وضو گرفتن واجب باشد و برای دخول در مسجد مستحب باشد.
بنابراین حدیث مزبور هیچگونه دلالتی بر وجود ستون در جمرات ندارد، اگر دلالت بر خلاف نداشته باشد. به علاوه، همانگونه که گفته شد، حدیث مزبور حدیث ضعیفی است که چیزی را ثابت نمیکند.
***
ص: 49
نتیجه بحث روایی
گرچه در هیچ یک از روایاتی که در بالا آوردیم، سخنی ازماهیّت «جمره» به میان نیامده بود، لیکن از تعبیرات موجود در آنها میتوان اطمینان یافت که در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه اهل بیت علیهم السلام چیزی جز محلّ اجتماع سنگریزهها در آن قطعه زمین معیّن از منا وجود نداشته و در زمان فقهای پیشین خاصّه و عامّه نیز وضع به همین منوال بوده است.
و به تعبیر دیگر، ستونی به نام جمره در منا نبوده که به آن سنگ بزنند؛ بلکه حجاج سنگها را به همان محلّی که امروز به صورت حوضچههایی در اطراف جمرات بنا شده است، پرتاب میکردند.
نکته:
از تواریخ معروف؛ مانند تاریخ «مروج الذهب» مسعودی و «تاریخ کامل» ابن اثیر استفاده میشود که در عصر جاهلیّت، قبر بعضی از افراد منفور و خیانتکار را رجم میکردند.
مسعودی در مروج الذهب میگوید: هنگامی که «ابرهه» همراه لشکر فیل برای خراب کردن کعبه آمد، نخست به «طائف» رفت.
قبیله «بنی ثقیف» شخصی به نام «ابورغال» را همراه او فرستادند تا راه آسان به سوی مکّه را به او نشان دهد. ابورغال در اثنای طریق، در محلّی به نام «مغمّس» (میان طائف و مکه) از دنیا رفت و او را در همان محلّ دفن کردند و بعد از آن، عرب «قبر او را (همه ساله) به خاطر خیانتش سنگسار میکرد». حتّی این کار به صورت ضربالمثل درآمد چنانکه یکی از شعرا، که با فرزدق مخالف بوده، میگوید:
«إذا مات الفرزدق فارجموه کما ترمون قبر أبیرغال
«هنگامی که فرزدق از دنیا میرود (قبر) او را رجم کنید، همانگونه که قبر «ابورغال» را رمی میکنید.»
همان مورّخ در نقل دیگری میگوید:
بعضی گفتهاند: ابورغال کسی بود که در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله در مأموریّتی که از سوی آن حضرت در امر جمعآوری زکات پیدا کرده بود، خیانت کرد. قبیلهاش (بنیثقیف) او را
ص: 50
کشتند و هر سال قبرش را رجم میکردند و در این زمینه این شاعر گفته است:
و ارجم قبره فی کلّ عام کرجم الناس قبر أبیرغال» (1)
این احتمال نیز وجود دارد که آنها دو نفر بودند؛ یکی در زمان «ابرهه» و دیگری در دوران حکومت اسلامی پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه.
«ابن اثیر» نیز در کتاب معروف «تاریخ کامل» داستان ابرهه و ابورغال را نقل کرده، بعد از ذکر مرگ او در محلّی به نام «مغمّس»، میگوید:
«فرجمت العرب قبره فهو القبر الّذی یُرجم». (2)
در سفینة البحار، در داستان ابولهب (واژه لهب) آمده است:
بعد از مرگ ابولهب جسد او سه روز گندیده به روی زمین بود. تا اینکه آن را در بعضی از ارتفاعات مکّه (سر راه عمره) زیر سنگی دفن کردند و بعد از نشر اسلام قبر او را سنگباران میکردند!
از این تعبیرات استفاده میشود که عرب، قبل و بعد از اسلام، قبور افراد منفور را رمی میکردند و ظاهراً آن را از رمی جمرات گرفته بودند و در این تواریخ نوشته نشده است که ستونی بر بالای قبور مزبور ساخته باشند و آن را «رمی» کنند.
اگر واقعاً در آن زمان در جمرات ستونی وجود داشت، مناسب بود که عرب به همان صورت تقلید کنند.
نمیخواهیم این مطلب را به عنوان دلیلی مطرح کنیم؛ بلکه تنها به صورت یک مؤیّد محسوب میشود.
*** نتیجه نهایی بحث
از مجموع بحثهای گذشته چنین میتوان نتیجه گرفت که:
1- نه تنها دلیلی بر لزوم اصابت سنگریزهها به ستونها از نظر فقه اسلامی؛ اعم از فقه شیعه و اهل سنّت در دست نیست؛ بلکه کفایت رمی ستونها اگر سنگریزهها در دایره
1- مروج الذهب، ج 2، ص 78- ذکر الیمن ملوکها-
2- تاریخ کامل، ج 1، ص 284- ذکر امر الفیل-
ص: 51
اطراف ستونها نیفتد، محل تأمّل است. (دقّت شود).
آنچه مسلّم است کفایت انداختن سنگریزهها در همان دایره اطراف ستونهاست.
2- بنا بر آنچه در بالا آمد، حُجّاج محترم نباید به خود زحمت دهند و به استقبال خطرات مختلف بروند و ستونها را رمی کنند، بلکه به راحتی میتوانند هفت سنگ کوچک به دائره اطراف ستونها پرتاب کنند و بیدرنگ از محل دور شوند و راه را برای بقیّه بگشایند.
3- اگر سنگها احیاناً به ستونها بخورد و در پای آن بیفتد کافی است؛ ولی تحمّل این مشقّت لازم نیست.
4- هرگاه از طبقه بالا رمی کنند و سنگ را به حوضچههایی که در طبقه بالا قرار دارد پرتاب کنند، کافی است؛ زیرا حوضچههای بالا به صورت قیفی ساخته شده و سنگها را به حوضچههای پایین منتقل میکند.
5- سزاوار است همه محقّقان اسلامی این مسأله را مورد بررسی قرار دهند و هرگاه علمای اعلام شیعه و بزرگان اهل سنّت، پس از بررسی لازم، بر این مسأله توافق کنند، یکی از مشکلات عظیم حج، که سبب ازدحام شده و بارها موجب از بین رفتن و یا مجروح شدن گروه زیادی از حجاج عزیز گردیده است، ان شاء اللَّه حل خواهد شد، در عین اینکه عملشان هماهنگ با اعمال رسول خدا صلی الله علیه و آله و ائمّه هدی علیهم السلام خواهد بود.
حوزه علمیّه قم
ربیعالاوّل 1423- خرداد 1381
پینوشتها:
ص: 53
تاریخ و رجال
طرح جایگزین شود.
ص: 54
مناسبات اصفهان و حجاز
رسول جعفریان
مقدمه
در باره روابط خارجی ایرانِ صفوی با دیگر کشورها، کارهای عالمانه بسیاری صورت گرفته است. از دید محققان، این روابط که در بُعد سیاسی واقتصادی اهمیت بیشتری دارد، به طور معمول با چهار بخش اروپا، عثمانی، هند و ازبکان است. (1) سیاست ایران در بخش اروپایی با تحوّلات منطقه خلیج فارس نیز مربوط بوده و در این میان، اشاراتی هم به برخی از امیران این منطقه میشود. مع الأسف در میان این آثار، اشارهای به روابط ایران و حجاز نشده است. این در حالی است که در آن روزگار، همه ساله، شمار فراوانی زائر از ایران راهیِ حرمین شریفین میشدند و علاوه بر آن، جمعی از عالمان و فقیهان شیعه از ایران در آن دیار اقامت داشتهاند.
پیشتر در باره دو موضوع «زائران» و «اقامت برخی از علمای ایرانی در حرمین»، در مقاله «پارهای از مسائل حجاج شیعه و شیعیان مقیم حرمین شریفین در دوره صفوی» (2) به بحث پرداختیم (3) و اکنون در این مقاله، به دو نکته دیگر در ضمن دو فصل، میپردازیم:
الف: ارتباط سیاسی حکام صفوی با اشراف مکه، که از طرف سلطان عثمانی برای حکومت بر حجاز منصوب میشدند.
ب: مهاجرت سادات مدینه به ایران عصر صفوی، که آثار فرهنگی و مذهبی در دو طرف از خود برجای گذاشت.
1- برای مثال، در کتاب «روابط سیاسی و اقتصادی ایران در دوره صفوی» عبدالحسین نوایی، تهران، سمت، 1377 این روابط تنها در قالب «روابط ایران و عثمانی» و «ایران و کشورهای اروپایی» و «ایران و هند» بررسی شده و نه تنها از ازبکان و ممالیک یادی نشده بلکه اشاره هم به روابط دولت صفوی با حجاز و شرفای مکه و مدینه نشده است. همینطور بنگرید به: اسناد و مکاتبات سیاسی ایران، از سال 1038 تا 1105، عبدالحسین نوایی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1360
2- صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، ج 2، صص 849- 825
3- بدیهی است افزودههایی بر آن مباحث وجود دارد که باید در اینجا به آن بپردازیم.
ص: 55
فصل اول:
شاه صفوی و شریف مکه
در باره روابط اشراف مکه با دولتمردان صفوی، اطلاعات قابل توجهی در دست نیست. اما مسلّم است که حجاز در این زمان زیر سلطه عثمانیها بود و دولت مستقلی نداشت؛ بنابراین نباید انتظار داشت که به عنوان یک دولت مستقل، طرف خطاب دولت صفوی قرار گیرد. اما به هر روی، دولت اشراف، هم به دلایل مذهبی و هم استقلال نسبی خود و نیز به دلیل مسأله حج، با ایرانیها روابطی داشتهاند، که بهطور پراکنده در مقاله پیشگفته، به آن اشاره کردهایم. از آن زمان، تنها یک سفرنامه، آن هم به صورت منظوم (1) برجای مانده که در آن، آگاهیهای اندکی در این زمینه وجود دارد. مطالب پراکنده دیگر، در آثار مرحوم آخوند ملامحمدتقی مجلسی و میرزا عبداللَّه افندی آمده است که هیچکدام به نوع مناسبات میان دولتمردان صفوی با اشراف اشارهای ندارند.
آنچه میماند و خوشبختانه برجای مانده، یک نامه مفصل عربی است که از سوی شاه عباس دوم (سلطنت از 1052 تا 1077) برای شریف مکه ارسال شده است. متن این نامه توسط عالم بزرگِ نیمه دومِ قرن یازدهم هجری، مرحوم آقاحسین خوانساری (م 1098) نگاشته شده است. به نظر میرسد این نامه برای شریف زیدبن محسن نگاشته شده است؛ زیرا وی از سال 1040 تا 1077 امارت مکه را در اختیار داشته است. (2) نامه یاد شده در باره دشواریهای راه حج از طریق بصره است که گستردگی آن سبب تعطیلی امر حج از سوی دولت ایران شده است. اندکی بعد، حاکم بصره به شاه ایران قول داده است تا از این دشواریها بکاهد و در عوض از دولت ایران خواسته است تا اجازه عبور کاروانهای حج ایرانی را از آن مسیر بدهد. نامه یاد شده توضیحاتی در این باره برای شریف مکه است.
از آنجاکه همین یک نامه مغتنم بوده و بر حسب اطلاع ما تاکنون به چاپ نرسیده، متن آن را در اینجا میآوریم.
پیش از آن شرحی در باره مجموعهای خطی که این سند در آن درج شده و در کنار آن نامههای با ارزش دیگری هم در
1- نک: سفرنامه منظوم حج، از قرن دوازدهم، بانوی اصفهانی! به کوشش رسول جعفریان، تهران، مشعر، 1374
2- نک: تاریخ امراء مکة المکرمة، صص 731- 727؛ در آنجا آمده است: در سال 1047 در مکه اعلام شد که زائران عجمی- ایرانی- حق انجام اعمال حج را ندارند، اما روز بعد گفته شد: امسال حج خود را انجام دهند اما از سال دیگر نباید به حج بیایند! امراء مکة فی العهد العثمانی، اسماعیل حقی اوزون چارشی لی، بصره، 1406 ق. صص 115- 113
ص: 56
ارتباط با شرفای مکه درج شده، به دست میدهیم:
مجموعهای با عنوان «مکاتبات» با شماره 11639 در کتابخانه آیتاللَّه مرعشی رحمه الله نگهداری میشود که حاوی چندین متن مختلف است. در جمع این مکاتبات ادبی، نامههایی دیده میشود که از میان آنها، نامه شاه عباس دوم به شریف مکه، که به انشای آقاحسین خوانساری نگاشته شده، تاریخیتر و قابل استفادهتر است. اما در دیگر نامههای آن نیز مطالب سودمندی وجود دارد. اصل مجموعه به عنوان یک متن ادبی، فراهم آمده از نامهها و منشآت و وقفنامههای عربی، با خطی زیبا نوشته شده و دارای «سرلوحهای با زمینه طلا و لاجورد گل و برگ مرصّع اسلیمی به سبک اواخر دوره صفوی» است. (1) در ابتدا، نامهای ادبی آمده که بیشتر به هدف ارسال سلام و دعاست. نامه دوم با عنوان «جواب مکتوب شریف سعدبن زید» (2) است که تنها اشارات تاریخی آن به مسأله راههای حج و تأمین امنیت حجاج میباشد. (برگ 9- 5) ممکن است این پاسخ از آقاحسین خوانساری باشد که در آن از شریف مکه که از سادات حسنی و فردی مقتدر بوده، به خاطر تلاشش در راه تأمین امنیت، ستایش شده است. نامه بعدی با عنوان «ایضا پاسخ دیگری به همان مکتوب شریف سعد»، در ستایش او و تمجید از نامه اوست. (برگ 12- 9) نامه بعدی از سعد بن زید شریف مکه (میان سال های 1077- 1113) به فرزندش سعید است که باز به لحاظ ادبی در این مجموعه آمده است. (16- 15) عناوین نامههای بعدی عبارت است از: «جواب مکتوب شیخ سعدان» (برگ 17) «جواب مکتوب شیخ ناصر الاحسائی» (برگ 19)، «جواب نامه دیگر او» (برگ 20) «جواب کتاب لبعض الاحباب» (برگ 21) «جواب سید فرجاللَّه خان والی حویزة فی البشارة بفتح البصرة» (برگ 23) «جواب السید عبدالمحسن المکّی» (برگ 24) و چند نامه متفرقه دیگر که برخی جنبه تاریخی نیز دارد. و با «جواب کتاب الشریف سعد بن زید» (برگ 48) «أیضا جواب مکتوب بعض شرفاء مکة» (برگ 50) «جواب مکتوب بعض سادةفضلاءمکة» (برگ 51) «کتاب الی الشیخ بنی خالد» (برگ 55) که مربوط به راه بصره میباشد؛ (... إنّ فی فتح طریق البصرة یفتح لکم أبواب النصرة وتستفیدون
1- فهرست نسخههای خطی کتابخانه آیتاللَّه العظمی مرعشی، ج 29، صص 409- 408
2- وی به «الشریف الأفضل» مشهور بوده و از سال 1077 تا 1113 بر مکه حکم کرد اما سالدرگذشت او 1116 بوده است. نک: تاریخ امراء مکة المکرمة، عارف عبدالغنی، دمشق، دارالبشائر، 1413 صص 745- 738؛ امراء مکة فی العهد العثمانی، صص 120- 115
ص: 57
بذلک فوائد غزیرة و لکم فیها منافع کثیرة و قد رخّص من ذلک السبیل وفد حجاج بیتاللَّه الحرام و رهْط المعتمرین المتمتّعین بادراک المشاعر العظام و اذن لهم فی هذه السنة و أجْر من أحسن الیهم أجر من جاء بالحسنة ... برگ 56).
«جواب مکتوب بعض مشایخ مکة» (برگ 57) «من جملة المکاتیب ایضا الی شرفاء مکة» (برگ 59- 58) «کتب ایضا الی شریف مکه» (برگ 63- 60) این نامه طرحی از یک نامه سلطانی است که به شریف مکه نگاشته شده تا از زائر ایرانی خاصی که از وی در این نامه یاد نشده (تنها با تعبیر فلان آمده) مراقبت کرده، به او احترام بگذارند. «نامه دیگر به ابن الشریف» (برگ 63) این نامه هم مانند نامه پیشین است. «و کتب ایضا الی المولی شریف مکه» (برگ 66) «و من اجوبة المکاتیب المکیة» (برگ 69) «و منها ایضا» (برگ 70) این نامهها بیشتر از همان نوعی است که اشاره شد. در این زمان، برخی از اعضای خاندان سلطنتی یا کسانی از علما به حج مشرف میشدند و همراه خویش از این نامههای توصیه به اشراف مکه میبردند. «و منها ایضا الی بعض مشایخ مکة» (برگ 71).
در ادامه دو متن برای وقفِ قرآن، متنِ نوشته شده در پشت ترجمه کتاب «مفتاح الفلاح» [شیخ بهایی]، چند دیباجه از جمله دیباجه کتاب «وقایع الشهداء»، متنی که پشت کتاب تفسیر «کنز الدقایق» بوده، دیباجه رساله در «شرح حدیث البیضة»، قباله وقف کتاب «الصحاح» و چند نمونه متن دیگر آمده است. برخی از آن متنها عباراتی است که در شهادت نامههایِ نوشته شده در کناره وقف نامهها بکار میرود که جالب توجه است.
آخرین متن در این نسخه، نامه شاه عباس دوم به شریف مکه است که آقا حسین خوانساری آن را نگاشته است:
«کتبه النحریر العلّامة آقا حسین خوانساری- قدّساللَّه روحه الی السلطان الأعظم- شاه عباس الثانی الی شریف مکه» (برگ 95- 92):
نامه شاه عباس دوم به شریف مکه
الحمد للَّهالّذی شرّف مکة المبارکة و صیّرها امّالقری و الأمصار، و جعل المولودَیْن الذین نَشَاءا فی ذیلها و ربّیا فی حِجرها أفضل من کلّ مولود لفّ [یلفّ] فی قماط اللیل و النّهار، أعنی
ص: 58
جدّنا و نبیّنا محمّد، سیّد الکونین الذی أُسری به من المسجد الحرام إلی السّماء، و رأی عند سدرة المنتهی ما رأی، و ارتقی إلی مقام قاب قوسین، و کانَاللَّه هو الّذی رمی إذ رمی؛ و أبانا و إمامنا علیّاً [ثانی الثّقلین] الّذی وضعته أُمّه فی بطن بیت هو أوّل بیت وضع للناس و رفعه ربُّ هذا البیت و طهّره و أذهب عنه و عن أهل بیته جمیع الأرجاس و و الأدناس- صلواتاللَّه و سلامه علیهما و آلهما المعصومین الأخیار و أولادهما الطیّبین الأطهار- أجدادنا الأئمة [الإمامین] العظام و آبائنا [المیامین] الغّر الکرام ما لم تُعَد جمار البطحاء و لاتحصی حصی البیداء.
أما بعد: فإنّ القرابة القریبة العلویّة و الرّحم الماسّة الفاطمیّة، تستدعی أن یکون لایزال من حضرتنا العلیّة و سُدّتنا السنیّة هدایا نسائم تسلیمات تهبّ من مهبّ الشفقة و المودّة وتحائف روائح تَفُوح منها نفحة العطوفة و المودّة توجّه تلقاء نجد المجد و تهامة الشهامة، وتنحّی شطر مسجد العزّ و مشعر الکرامة؛ یعنی حضرة من خصّهاللَّه تعالی بالنّسب الطاهر المصطفوی و الحسب الزاهر المرتضوی، و حَباهُ الشوکة الباهرة والرفعة الظاهرة، و أعطاه المجد الرفیع و القدر المنیع، و جعله من أهل بیتٍ أنبتهماللَّه نباتًا حسنًا بواد غیر ذی زرع، [و صیّره من أشرف اصل و الکرم فرع] و عظّمه [کرّمه] بملازمة حرمه الشریف الّذی یأوی إلیه کلّ قویّ وضعیف، و شرّفه بخدمة بیته العتیق الّذی یؤتی من کلّ فجّ عمیق، زادهاللَّه سبحانه تعظیمًا و تبجیلًا کما فرض حجَّه علی من استطاع إلیه سبیلا، و هی الحضرة الشریفة الشریفیّة الحَسَنیّة، لازالت مَهْبطًا للفیوضات البهیّة و الفتوحات السنیّة و یقتضی أن یکون دائمًا جنابهم الشریف ملحوظًا بعین العنایة السلطانیة و جانبهم المنیف مراعی حقّ الرّعایة الخاقانیّة. فما زال إن شاءَاللَّه الرّحمن رکن المودّة بین الجانبَیْن إلی قیام الساعة رکینًا و حبل المواصلة بین الطرفین الی یوم القیامة متینًا.
ثمّ المنهیّ الی جنابهم العالی، إنّ قبلذلک بسنین وصل إلی شریف مسامع حضّار المجلس الأعلی الخاقانی- ما برح محفوفًا [محفوظا] بالنصر و التأیید السبحانی- أنّ قوافل الحاج والمعتمرین الامّین لطواف بیتاللَّه الّذی من دخله کان من الامنین، القاصدین لزیارة رسوله
ص: 59
سیّد المرسلین و ائمته الکرام المعصومین- صلواتاللَّه علیهم اجمعین- الّذین یجیئون من بلادنا المحروسة- حرّسهااللَّه تعالی- یصل إلیهم فی الطریق مِحَن کثیرة بَدنیّة و مالیّة و یصیبهم بلایا عظیمة جسمانیّة ونفسانیّة من جهات مختلفة و طرائق [أنحاء] شتّی. حتّی یکون یستلب منهم اللصوص و الذؤبان ثیابهم و أسلابهم و جمیع ما کانوا یتمتعون، و یذرونهم بالبیداء بایدین و یحلّونهم منزلة ما کانوا یحرّمون.
و مع ذلک، لأجل تسویف المباشرین لإمارة الحاج فی الخروج وتأخیرهم فی الذهاب، و بسبب توقفات فی أثناء الطریق من شؤمة سماجة الأعراب، یتفق فی بعض السنین أن یفوتهم الحجّ إذ لم یدرکوا الموقفَین ویرجعون من هذه الشقّة الشاقّة خائبین بِخُفَّی حنین. (1)
و لمّا کان فی مثل هذه الحال، لما فیها من المخاطرة بالأنفس و الأموال، الاستطاعة التی هی شرط وجوب الحج علی ما قال الملک المتعال مفقودة، إذ من جملتها تخلیة السرب، و ظاهرٌ أنّها لیست حینئذ موجودة و [کأن] لم یکن الحج فی هذه الصورة واجبا و لا مثل هذا السفر سائغا، فلاجرم قد صدر عن موقف السلطنة العظمی الحُکم بِمَنْعَیِ القوافل والوفود و سدّ الطّرایق و الصدود امتثالًا لأمراللَّه و شفقةً علی خلقاللَّه و حمایة للرعیّة لا رعایةً للحمیّة.
و فی هذه السّنة أرسل حاکم البصرة إلی خدمتنا و استدعی من حضرتنا أن نرخّص الحاجّ [و نفتح هذا الطریق] و شرط أن (2) لایؤخذ منهم من کلّ نفر سوی الجمّال و الطبّاخ و البرید فی الذهاب والعود جمیعًا من کلّ جهة وعلّةٍ، أزید من ثلاثین أحمر نقیرًا و لا قطمیرًا، [و أنّهم لایصیبهم ظمأٌ و لا نصب و لا مخمصة إلّاأن یشاءاللَّه و لایظلمون نقیرًا] و أن لایدع أن یصل الیهم أذًی من الأعراب قلیلًا و لا کثیراً، و تعهّد أن یزعجهم [ینفرهم] من البصرة الیوم الأوّل أو الثانی من شهر ذی القعدة و لایقیمهم بعد ذلک بقدر قومة و لا قعدة.
و لمّا کان حینئذ مظنّة أن یکون منع الحاج فی هذا الحال، معاذاللَّه صدّاً عن سبیلاللَّه- جلّ ذکره- و منعًا لمساجده أن یذکر فیها اسمه، فأجبنا مسؤوله [و أسعفنا مأموله] و رخّصنا الحجاج
1- و مع ذلک یتّفق أیضاً فی بعض السنین أن یفوتهم الحجّ، اذ لمیدرکوا الموقفین و یرجعون عرافة حفاة بحفی حنین.
2- و عرض علی أولیاء دولتنا الباهرة مؤکّدا بالعهود و المواثیق أن لایؤخذ منهم من کلّ نفرٍ ...
ص: 60
و العمّار و أنفذنا الأحکام المُطاعة و الفرامین النافذة الی خوانین [خواقین] الأطراف و الأقطار بأن یجهّزوا القوافل و یسبّلوا [السوابل، و یتوجّهوا] من درب [صوب] البصرة [الی الأرض المقدّسة التی بالتهامة، بادین من کلّ بایر و عامر، آتین رجالًا و علی کلّ ضامر، جائین من نائی البلاد و جابین للبوادی الصخرة الوعرة من کلّ واد] لیجیبوا الدّعوة التّامّة الخلیلیّة و یدعو فی تلک المقامات الکریمة، لدوام هذه «الدولة القائمة الصفویة الإسماعیلیّة». (1)
و حیث کان خدّامکم الکرام لایزال یسعون فی رعایة الحجاج و الزوّار، سیّما أهل هذه البلاد و الأمصار و یبالون جدًّا بمراقبة أحوالهم و لایألون جهدًا فی محافظة أنفسهم و أموالهم، و لایترکون أن یصل الیهم أذی و ظلم من أحد من الناس (2) و یکونون لهم بمنزلة الحَفَظةِ والحرّاس، أمرنا أن یؤخذ من کلّ رأس منهم الّا ما استثنی خمسة حمر سوی الثلاثین المذکور، و یرسل الی خدمتکم علی سبیل النذر و الهدیّة، ازدیادًا للمحبّة و المودّة و مجازاة للمشقّة الّتی یتحمّلها خدمتکم السنیّة.
فإذَنْ طریقة الإخلاص و الصفوة التی لایزال یسلکها تلک الزمرة الشریفة الشریفیّة بالنسبة الی هذه السلسلة العلیّة الصفویّة، أن لایقصّروا فی إکرام القوافل الّتی تجیء من ظهر البصرة و کفّ أیدی الناس عنهم ببطن مکّة، کیف و هم أضیافاللَّه و أضیافکم و إکرام الضیف من سنن أکارم أسلافکم، و أن لا تدعوا أحدًا أن یکلّفهم بالرّجوع من طریق آخر (3) و یجعلهم الیه ملْجاة، إذ قد سمعنا أنّ فی السّنین السابقة کان یلحقهم خسران عظیم من هذه الجهة.
ثمّ إن کان الأمر بعد ذلک علی ما شرطوا و لم یغیّروا شیئاً ممّا تعهّدوا وأخرجوا القوافل حیث ما التزموا وحفظوهم من شرّ الإخوة اللّئام و الأعراب الجفاة الطّغام و أوصلوهم إلی ذلک البلد الأمین فی سعة الوقت آمنین و رجعوهم من الطّریق الّذی أسلکوهم منه سالمین غانمین، فائزین بالمُنی والمرام، [مدرکین بالمشاعر العظام، طائفین بالبیت الحرام، عاکفین بین الرکن و المقام] و مشرّفین بزیارة بیتاللَّه ورسوله و الأئمة الکرام- علیهم صلواتاللَّه تعالی إلی یوم القیام- [عایدین عقیب الاحلال إلی ما کانوا علیه من الاحرام، راجعین بعد البلوغ
1- حتی یجیبوا الدّعوة التامّة التی لأبینا الخلیل و یصغوا لأن یدعوا فی تلک المقامات الکریمة لدوام هذه الدّولة الصفویّة القائمة فی ذرّیّة اسماعیل- علی نبیّنا و علیهما الصلوات الملک الجلیل.
2- و لایدعون أن یعدو علیهم أحد من النّاس.
3- و أن لاتدرؤا أحداً یدعوهم الی الرجوع من طریق آخر.
ص: 61
والکمال إلی یوم یخرجون من الاحرام، حیث یعرون عن الثیاب التی خاطتها أیدیهم من الخطیئات و الاجرام و یتطهّرون بصب ذنوب من ماء زمزم الغفران من جمیع الذنوب و الآثام] فذاک هو [المستبغی والمرام] المراد و یکون دائمًا بعون اللَّه تعالی و حسن توفیقه هذا الطریق الإلهیّ مفتوحة فی جمیع البلاد و القوافل و الوفود من الأطراف و الأکناف لاتزال فی کلّ سنة تربو و تزداد.
و هذا الأمر العظیم [و الخطب الجسیم] مع قطع النّظر عن حصول المثوبات العظیمة الاخرویة تکون سببًا لأن تصیر تلک البلاد الطیّبة الکریمة المعمورة و سکّانها و قطّانها بالیُسر و الخصب و رفاه الحال و فراغ البال مغمورة، و أن یشهدوا من أجل کثرة اختلاف الناس و تردّدهم إلیهم منافع عظیمة، و یستفیدوا فوائد جسیمة.
و إن لمیقیموا علی ما قالوا، و غیّروا أمرًا ممّا قرّروا، و بدّلوا شیئاً ممّا عیّنوا، فیلزمُ علینا إذَنْ برخصة الشرع القویم أن لا نرخّص أحدًا بعد ذلک فی سلوک هذا الطریق المستقیم و نحرمَهُم من هذه الفوائد و نقطع عنهم تلک العوائد ویکون إثمه علی الذین یبدّلونه و یرون عاجلًا و آجلًا مکافاة ما صنعوا، و یجزون فی الأولی و الآخرة جزاء ما فعلوا، و لبئس ما یصنعون و ساء ما یفعلون و السلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته.
خلاصه ترجمه: در این نامه با یاد از اینکه شهر مکه شهری است که محمد صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام در آن به دنیا آمدهاند و بهخصوص، امام علی علیه السلام در کعبه متولد شده است، بر رابطه خویشاوندی دو دولت صفوی و اشراف به دلیل سیادت تأکید شده و همان را زمینه فرستادن درودها و سلامها از سوی دربار صفوی به سوی نجد و تهامه و مسجد و مشعر؛ یعنی دربار اشراف کرده است. در مقدمه آرزو شده است که روابط دو جانبه تا قیام قیامت بر اساس مودّت و دوستی پایدار بماند.
سپس در باره هدف اصلی از این نامه آمده است: چند سال قبل، سلطان ایران شنید که قافلههای حج و عمره، که از ایران به مکه اعزام میشوند، در راه گرفتار صدمات مالی و جسمی فراوانی شده و بلایای عظیمی از جهات مختلف بر آنان فرود میآید؛ بهطوری که دزدان، دارایی و لباس و وسائل آن را میگیرند.
ص: 62
علاوه برآن، به خاطر اهمال مباشرینِ راه نسبت به ورود و خروج و ایجاد تأخیر در حرکت کاروانها و به سبب توقّفاتی که اعراب میان راه ایجاد میکنند، در برخی سالها، زمان حج از زائران فوت میشود؛ چرا که آنان موقف عرفه و مشعر را درک نمیکنند و از این راه دشوار و با این همه زحمت، دستخالی بر میگردند.
در چنین وضعیتی که ترس جانی و مالی وجود دارد، «استطاعت» که شرط وجوب حج است، از میان میرود؛ طبعی است حج در این وضعیت واجب نخواهد بود و طبعی است چنین سفری روا نیست.
به همین دلیل از سوی سلطان ایران، فرمان تعطیلی حج و منع قافلهها صادر شد؛ کاری که بر اساس امتثال دستور خداوند و ملاحظه حال رعیت بود.
امسال حاکم بصره نمایندهای نزد ما فرستاد و از ما خواست تا به کاروانها اجازه حرکت دهیم. وی شرط کرد که جز ازشتردار وآشپزوبرید دررفتو برگشت، به هر جهت و علتی، بیش از سی سکه طلا، درهمینگیرد واجازهندهدتا اعراب آزار و اذیتی به آنان برسانند. همچنین متعهد شد که روز اول یا دوم ذی قعده آنان رااز بصرهحرکتدهد و جز به اندازه ضرورت آنانرا میان راه معطل نکند.
از آنجایی که تصور بر این بود که در چنین وضعیتی دیگر منع حجاج از حج روا نیست، به درخواست او پاسخ مثبت داده و دستورات و فرامین خود را به خانهای اطراف و اکناف صادر کردیم تا قافلهها را آماده کرده، از راه بصره روانه سازند تا به دعوت ابراهیم پاسخ دهند ودر آن مقامات برای دولت صفویه اسماعیلیه (بهنام شاه اسماعیل) دعاکنند.
از آنجاکه مأموران بزرگوار شما همیشه در رعایت حال حجاج و زوار، به ویژه زائرانی که اهل بلاد و شهرهای ما هستند، میکوشند و از هیچ کوششی در حفاظت از جان و مال آنان دریغ نمیکنند و اجازه نمیدهند که از سوی احدی بر آنان آزار و ستمی برود و به منزله نگاهبانان آنان هستند، ما هم دستور دادیم که از هر نفر- به جز موارد استثنا- پنج سکه طلا، منهای آن سی سکه، گرفته شده وبرسبیلنذر و هدیه به شما پرداخت شود تا رشتههای محبت و الفت استوار شده و تسکینی بر مشقت و رنجی باشد که در این خدمت خود متحمّل میشوید.
طریق اخلاص و دوستی که پیوسته
ص: 63
آن دستگاه شریف با این دولت علیّه صفویه دارد، اقتضا میکند تا در اکرام به قافلهها که از طریق بصره میآیند کوتاهی نکرده، دست اهل مکه را از تجاوز به آنان باز دارند. چون آنان میهمانان خدا و شمایند و کرامت در حق میهمان از سنن اسلاف بزرگوار شماست، اجازه ندهند کسی آنان را مجبور کند تا از راه دیگری برگردند که در سالهای پیش، از این بابت، ضررهای زیادی پیش آمده است.
اگر بر شروط خود باقی مانده و چیزی از آن را تغییر ندادند و قافلهها را همانگونه که ملتزم شدهاند حرکت داده و از شرّ اعراب حفظ کرده، در وقت مناسب آنان را به مکه رساندند و از همان راهی که بردهاند باز گرداندند، در حالی که آنان به فیض زیارت بیتاللَّه الحرام و حرم پیامبر صلی الله علیه و آله نائل آمدهاند، مقصود حاصل شده است. طبیعی است که در این صورت، راه حج در تمامی بلاد و برای همه کاروانها از هر نقطه باز است و هر سال بیشتر و بیشتر خواهد شد.
این کار بزرگ، علاوه بر ثواب عظیم اخروی آن، میتواند وسیلهای برای آبادانی آن سرزمین مقدس و ثروتمندی و رفاه حال ساکنان آنجا باشد که شاهد رفت و آمد مردمان از هر نقطه به آنجا هستند. اما اگر به شروط خود پایبند نباشند، در این صورت ما بهلحاظ شرعی، به احدی اجازه حرکت در این مسیر را ندهیم و آن نواحی را از این همه فواید محروم گردانیم. گناه آن هم بر عهده کسانی است که شروط را عوض کردهاند و آنان پاداش عمل خود را میبینند.
*** این نامه به نوعی روشنگر برخی از دشواریهای سفر حج در دوره صفوی است. نمونه زنده این دشواریها را در سفرنامه بانوی فرهیخته و شاعره اصفهان در دوره اخیر صفوی میتوان دید که به زبان شعر، بخشی از آنها را یادآور شده است. (1) فصل دوم:
رفت و آمد اشراف بنوحسین مدینه به اصفهان
بر اساس اطلاعاتی که در باره گرایش مذهبی سادات حرمین- که اصطلاحاً به آنان «اشراف» گفته میشود (2)- در اختیار است، میتوان چنین اندیشید که بهطور کلّی، هر دو گرایش تشیع و تسنن در آنان
1- سفرنامه منظوم حج، ص 50
2- در باره اصطلاح شریف، نک: جامع الانساب، سید محمدعلی روضاتی، اصفهان، 1335 ش. ص 30- 32
ص: 64
وجود داشته است. در این باره دو یادآوری مناسب است:
نخست آن که، سادات شیعه مذهب، در بسیاری از موارد به دلیل سلطه دولتهای قدرتمند سنی در این دیار، مجبور به تقیه بودهاند.
دوم آنکه، ساداتی هم که سنی بودهاند، به دلیل آنکه از نسل امام علی علیه السلام بودند، بهطور طبیعی علایق شیعی بسیار شدیدی داشتهاند. به سخن دیگر، تسنن افراطی در میان سادات و اشراف به ندرت دیده شده است. اما اینکه درصد جمعیتی شیعه و سنی سادات در حرمین تا چه اندازه بوده، نمیتوان به جایی رسید. دلیل آن نیز دقیقا همان دو نکتهای است که اشاره کردیم. (1) وجود چنین فضایی به لحاظ گرایشِ مذهبی در میان اشرافِ حرمین، راه را برای ایجاد ارتباط میان آنان و دولت شیعه صفوی فراهم میکرد.
مسأله سیادت خود صفویان از یک سو و علاقه شدید و عمیق این دولت نسبت به سادات، و نیز تشیع دولت صفوی از سوی دیگر، در فراهم کردن زمینه ارتباط میان صفویان و اشراف تأثیر بسزایی داشت. اشراف با آمدن به ایران، انتظار آن را داشتند تا دولتمردان صفوی به آنان توجه کرده و ایشان را مورد حمایت مالی خود قرار دهند که آنان نیز چنین میکردند؛ هرچند مواردی نیز وجود داشت که آنان به چیزی دست نمییافتند. (2) افزون بر ایران، سرزمین هند نیز که ایضاً قبلهگاه بسیاری از عالمان و شاعران ایرانی بود، برای اشراف حرمین هم، عرصهگاه مناسبی برای استفاده از مواهب بیحد و شمار آن به حساب میآمد.
نمونههای فراوانی از مهاجرات سادات مدینه به هند را سید ضامنبن شدقم (زنده 1090) در «تحفة الأزهار» آورده است.
به علاوه، کسانی از سادات که در زمره عالمان بودند، در اصفهان و دیگر شهرهای ایران با علما ارتباط برقرار کرده و نزد آنان به شاگردی مینشستند و اجازه روایتی و علمی دریافت میکردند. در این زمینه، آنان همانند برخی از طلاب و علمای بحرین، جبل عامل و عراق- بیشتر از حلّه و نجف و کربلا- عمل میکردند که برای تحصیل، تدریس و بهرهگیری از دیگر زمینههای علمی و کتابخانهای، پس
1- در این باره نک: وِرنر انْده، جامعه شیعه نخاوله در مدینه منوره، ترجمه رسول جعفریان، قم، دلیل، 1379؛ رسول جعفریان، مقالات تاریخی، دفتر چهارم، قم، دلیل، 1377 مقاله «تاریخ تشیع در مکه، مدینه و ...» صص 56- 45
2- تحفة الأزهار، ج 2، ص 466. در باره شخصی آمده است: سافر الی العجم مرّتین و لم ینل بها حظاً ثمّ عاد الی وطنه.
ص: 65
از تشکیل دولت صفوی به دیار عجم رفت و آمد میکردند.
باید توجه داشت که حضور این قبیل افراد که دستشان از نسخ خطی آثار شیعی هم خالی نبود، به نوعی در انتقال بخشی از فرهنگ شیعه از مناطق عربی به ایران کمک کرده است. در واقع تشیع ایران در این برهه، در درجه نخست از شهرهای عراق، سپس از جبل عامل و بحرین و در مقیاس کمتری از ناحیه سادات و اشراف حرمین بوده است.
همچنین، بهطور متقابل، ارتباط اشراف حرمین با ایران، سبب تقویت تشیع در آن دیار نیز میشد. (1) این ارتباط از طریق علمایی نیز که از ایران به حرمین رفته، در آنجا مجاور میشدند، تقویت میگردید که نمونههایی از آن را در جای دیگر آوردهایم. (2) به علاوه، حضور اینان سبب تقویت ادبیات عرب در ایران میشد. بیشتر این افراد شاعران و منشیانی بودند که نثر و نظم فراوان میگفتند. (3) نمونه بسیاری از این اشعار را در «تحفة الأزهار» میتوان یافت.
جامعترین اطلاعات در باره حضور اشراف مدینه در ایران، و بهطور خاص اصفهان، در یک اثر علمیِ ارجمند با عنوان «تحفة الأزهار و زلال الأنهار فی نسب أبناء الائمة الأطهار علیهم السلام» از سید ضامن بن شدقم بن علی (زنده در 1090) آمده است. (4) این اثر که در شرح انساب سادات است، در قرن یازدهم هجری تألیف شده و حاوی اطلاعات فراوانی از رفت و آمد سادات به شهرهای مختلف ایران و روابط آنان با دربار صفوی است.
ما در این نوشته، میکوشیم اطلاعات پراکنده این کتاب را در این زمینه، به صورتی منظم عرضه کنیم تا بدین ترتیب بخشی از تاریخ روابط صفویان با اشراف مدینه روشن شود.
ابتدا باید به این نکته اشاره کنیم که اشراف مکه، از سادات بنی الحسن و اشراف مدینه از سادات بنی الحسین بودند. طبعاً ریاست و امارت حرمین در اختیار اشراف مکه بود و اشراف مدینه موقعیت محدودتری داشتند. به همین دلیل، بیشتر، این سادات بنیالحسین بودند که به ایران و هند مسافرت میکردند. به علاوه تشیع امامی در مدینه نیز ریشهدارتر از مکه (5) بود که این نیز خود برای کوچ آنان به ایران و هند مؤثر بود. حضور سادات بنوالحسین در جنوب هند، تأثیر خاص خود را در نشر تشیع در
1- برای نمونه میتوان به تلاش یکی از ایرانیها «رجلًا اعْجمیاً» مبالغی پول برای تزیین بقعهامامان علیهم السلام در بقیع در سال 1074 اهدا کرد. زمانی که بین بوّابین و متولیان بقعه در سال 1077 و 1078 درگیری پیش آمد، یکی از آنان به عثمانیها خبر داد که شیعیان در اینجا کارهای غیر صحیح انجام میدهند! آنان نیز به بقعه یورش برده و حاصل کارهای انجام شده را از میان بردند و مانع از خواندن نماز توسط شیعیان در بقعه ائمه شدند؛ از جمله کارهای انجام شده، تهیه کردن خُمْرههای فراوان از درختان نخل بود که برای سجده ساخته میشد حصیرهای کوچک 20 در 20 سانتیمتر برای سجده که هنوز هم در میان شیعیان مدینه معمول است. همچنین قندیلها و فرشهای تازهای برای آن خریداری شده بود.
سید ضامن، سپس از جدش نقل میکند که در سال 988، یک شیرازی با نام سید علی حیدر ملک شیرازی به بازسازی مسجد علی علیه السلام در نزدیکی کوه سلع پرداخت و به علاوه خانهای در مدینه خرید و آن را وقف مسجد کرده دربانی هم برای آن قرار داد. به علاوه وی بیت الاحزان فاطمه زهرا علیها السلام را در بقیع تعمیر کرد. وی همه این کارها را از اصل مال خود انجام داد و قاضی مدینه حسین مالکی ناظر اجرای آنها بود. تحفة الأزهار، ج 2، ص 44.
بحث کمک به شیعیان مدینه؛ اعم از سادات و غیر سادات، یکی از سنتهای ریشه داری است که از عصر صفوی تا دوره قاجار و حتی تا زمان ما برقرار بوده است.
2- نمونه دیگر جمالالدین محمدبن علیبن عبدالعزیز است که سید ضامن ستایش فراوانی از علمو دانش و تقوای وی کرده، میافزاید: وی از سادات آل شمالی بود که در جرجان ساکن بودند. او در مکه اقامت گزید و نزد سلطان آنجا سخت محترم بود تا آنکه درگذشت و در نزدیکی قبر خدیجه مدفون شد. تحفة الأزهار، ج 2، ص 206
3- در این باره میتوان به کتاب ارجمند «سلافة العصر فی محاسن شعراء العصر» از سید علیصدرالدین مدنی، مشهور به «ابن معصوم» قاهره، الطبعة الاولی 1324 ق. مراجعه کرد که ادبیات شیعه را در زبان عربی در این دوره، با نام «شاعران برجسته شیعه» شناسانده است.
4- چاپ شده به کوشش کامل سلمان الجبوری، تهران، میراث مکتوب و کتابخانه تخصصی تاریخاسلام وایران، 1378 ش.
5- در مکه بیشتر سادات، شیعیان زیدی مذهب بودند.
ص: 66
آن دیار داشته است.
مجلد نخست «تحفة الأزهار» شرح انساب سادات حسنی و شرفای مکه است که افزون بر انساب، بخشهایی از تاریخ مکه را نیز در بر دارد. مجلد دوم و سوم این کتاب به سادات حسینی اختصاص دارد که ضمن آن نسل تک تک امامان را به صورتی مستقل تا امام عسکری علیه السلام آورده است.
مؤلف «تحفة الأزهار» سید ضامن [بن شدقم بن علی بن حسن بن علی بن حسنبن علیبن شدقم] از سادات حسینی مدینه و از طایفه شداقمه (1) است که مانند اجدادش، عالمی فرهیخته بوده و بهویژه در دانش انساب و تاریخ تبحّری ویژه داشته است. این خاندان تا چند نسل منصب نقابت را در شهر مدینه عهدهدار بودند و سفرهایی به هند و ایران داشتند:
* نورالدین علی نقیب (بن حسن بن علی بن شدقم) (م 960) عالم و نقیب سادات مدینه بود که به درخواست برهان شاه از سلاطین نظامشاهیه هند (2) در سال 954 بهدکن رفت و شخص شاه به استقبال او آمد. وی دو سال بعد به مدینه برگشت و به سال 960 در همانجا درگذشت. (3)* فرزندش حسن بن نورالدین علی (932- 999) از علما و فضلای قابل و شایسته بوده و در شهرهای مختلف ایران نزد شیخ حسین بن عبدالصمد (پدر شیخ بهایی) و نیز خود شیخ و عدهای دیگر در قزوین و جایهای دیگر تحصیل کرده است. وی پس از درگذشت پدرش در سال 960 نقابت علویان حسینی مدینه را عهدهدار شد؛ اما دو سال بعد، از این مسؤولیت کناره گرفت. وی در سال 963 به دکن و احمدآباد رفت و مورد استقبال حسین نظام شاه پسر برهان شاه قرار گرفت. در آنجا بود که نظام شاه خواهرش فتحشاه را به عقد وی درآورد.
وی سپس به شیراز آمده، مدتی در آنجا به تحصیل پرداخت، و پس از آن در سال 964 نزد شاه طهماسب (930- 985)- طبعاً در قزوین- رفت که شاه اکرام و انعام فراوانی به وی کرد. (4) وی به سال 976 به مدینه بازگشت (5) بعدها در سال 982 باز به هند رفت و به سال 999 در دکن درگذشت که جسدش را به وطنش مدینه آورده، دفن کردند. از وی آثاری برجای مانده است که یکی از آنها کتاب «زَهْر الریاض و زلال الحیاض» است. (6) محمد فرزند همین حسن (م 1008) از شاعران برجسته است که نثر و نظم فراوان از وی
1- این خاندان چهرههای برجستهای داشته که در بسیاری از منابع، شرح حال آنان آمده است. سیدعلیخان مدنی شرح حالِ شماری از آنها را در «سلافة العصر» صص 255- 249 آورده است.
به علاوه، مرحوم میرزا عبداللَّه افندی در موارد مختلف از کتاب «ریاض العلما و حیاض الفضلا» قم، به کوشش سید احمد اشکوری، کتابخانه مرعشی، 1401 خود- که نامش هم به نوعی اقتباس از کتاب «زهر الریاض و زلال الحیاض» است- یاد کرده است. از جمله: ج 1، صص 243- 236، ص 248، 259، ج 2، ص 61 همچنین در مقدمه «زهرة المقول» چاپ نجف سید محمد حسن آل طالقانی شرححال مفصلی برای آنان نوشته است.
به علاوه در «تحفة الأزهار» و «تحفة لب اللباب» و مقدمههای آنها و نیز در خود «تحفه» و همچنین «طبقات اعلام الشیعه» شیخ آقا بزرگ قرن یازدهم ص 258 شرح حال آنان آمده است. بهطور قطع با توجه به برخی از آثار چاپ نشده آنان، میتواند برای این خاندان که از عالمان امامی مذهب مدینه منوره هستند، یک تک نگاری مفصل نگاشت.
سید ضامن در یکی از رسالههایش، خود را به لحاظ نسبی این چنین معرفی میکند: ضامنبن شدقمبن حسن النقیب بن علیّ النقیب بن حسن الشهید بن علی بن شدقم الشدقمی الحمزیّ الحسینی المدنی. نک: مجموعه عکسی ش 601 مرکز احیاء میراث اسلامی، ص 192
2- این دولت در احمدنگر هند توسط احمد بن نظام الملک در سال 896 تأسیس شد. در سال 914 برهان شاه به قدرت رسید که تا سال 961 زنده بود. از این سال حسین شاه فرزند وی حکومت یافت. این دولت تا سال 1007 پایدار بود تا آن که اکبرشاه آن ناحیه را فتح کرد.
3- تحفة الأزهار، ج 2، صص 222- 219
4- تحفة لب اللباب، ص 166: فأجری علیه النعم الجسام بالعشیّ و الابکار، و أمدّه العطایا الفخار.
وی در ص 168 و 169 از مشایخ خود یاد کرده که شماری از آنان در ایران میزیستهاند. سید ضامن در «تحفة» شرح حال مفصل سید حسن را آورده است. یکی از کسانی که به وی اجازه علمی داده است، سید محمد عاملی صاحب «مدارک الاحکام» است که وی را در سفر حج ملاقات کرده و از او ستایشی شایسته کرده است. نک ریاض العلماء، ج 1، ص 237
5- نک: زهرة المقول، مقدمه، ص 9، متن ص 17 گویا در این سفر بود که فتحشاه به عقد ازدواجوی درآمد.
6- این کتاب به شماره 5055 در کتابخانه مرعشی موجود است. نسخه کتاب «معالم العلماء» ابنشهرآشوب که متعلق به این سید بوده، با تصحیحات او در اختیار میرزا عبداللَّه افندی قرار گرفته و به ملکیت او درآمده است. وی این مطلب را ذیل شرح حال «سید حسن» آورده است. نک: ریاض العلماء، ج 1، ص 238
ص: 67
برجای مانده بوده است. (1)* علی بن حسن بن نورالدین علی (976- 1033) از علما و مؤلفان و فردی نسب شناس بوده است. مادر وی، فتحشاه دختر برهان شاه نظامشاهی است و در همان دکن هم به دنیا آمد. از وی کتاب «زَهْرة المقول فی نسب ثانی فرعی الرسول» (2) یعنی شرح سادات حسینی که در مدینه بودند، برجای مانده است. (3) سید ضامن شرح حال وی و برخی از اشعارش را آورده است. (4) از دیوان وی نیز نسخهای به خط سید ضامن برجای مانده که بیتردید سزاوار نشر است. (5)* شدقم بن علی بن حسن نیز سیدی جلیل القدر و از علما بوده که به سال 1006 متولد شده و نزد علمای مختلف به تحصیل پرداخته است. (6) وی به سال 1038 درگذشته است. (7)* سید ضامن بن شدقم عالم امامی مذهب است که اطلاعات ارجمندی را در زمینه مورد بحث ما؛ یعنی حضور سادات بنی الحسین در ایران و به ویژه اصفهانی صفوی در اختیار ما گذاشته است. وی خود سالهای متوالی به ایران رفت و آمد داشته و در لابلای کتاب خود؛ یعنی «تحفة الأزهار و زلال الأنهار» به سفرهایش اشاره کرده است. آخرین تاریخی که از خود برجای گذاشته، سال 1090 هجری است. (8) سید ضامن به شهرها و بلاد زیادی سفر کرده و از جمله در سالهای مختلفی در شهر اصفهان اقامت داشته است. یکی از همسران وی نیز اصفهانی بوده که از وی دو فرزند با نام زینب و عبدالرسول محمد داشته است. (9) سالهایی که وی در اصفهان بوده، به طور پراکنده در میان سالهای 1052 (10) تا 1088 (11) است. (12) اخبار حضور اشراف بنی الحسین در ایران
از مجموعه آگاهیهایی که در باره حضور اشراف در ایرانِ صفوی در اختیار داریم، چنین به دست میآید که آنان از مهاجرت موقت یا دائم، سه هدف داشتهاند؛ نخست: زیارت قبر امام رضا علیه السلام (13) دوم: تحصیل علم (14) و سوم:
بهرهمندی از مواهب مادی که شاه یا دیگران ممکن بود به آنان بدهند. این قبیل مهاجران، در مواردی بهطور موقت به ایران آمده و گاه فرزندانشان را نیز همراه خویش میآوردند. (تحفه، 2/ 373) این ممکن بود که به دفعات به
1- تحفة الأزهار، ج 2، ص 260- 254
2- تصحیح السید محمد صادق آل بحرالعلوم، نجف، المکتبة الحیدریه، 1380 ق. سید علی اینکتاب را در دفاع از کتاب جدش که نامش «المستطابة فی نسب سادات طابة» بوده و مورد اعتراض برخی قرار گرفته، نگاشته است.
3- این کتاب در شناخت سادات حسینی است که آن را در سال 1013 نگاشته و تکملهای هم باعنوان «نخبة الزهرة الثمینة فی نسب اشراف المدینة» تحقیق عادل عبدالمنعم ابوالعباس، مدینة المنورة، المکتبة الثقافیة، بیتا 1420؟ در سال 1014 بر آن افزوده است.
4- تحفة الأزهار، ج 2، ص 263 و 264 یک مجموعه با ارزش از «رسائل» سید علی بن حسنبننورالدین به شماره 6662 مرعشی موجود است که بیشتر آنها پرسشهای فقهی از علمای برجسته این دوره، مانند شیخ بهایی و پاسخهای آنهاست. سزاست که مجموعه یاد شده تصحیح شده، به چاپ برسد.
5- مع الأسف در «فهرست نسخههای خطی مرکز احیاء میراث اسلامی» این دیوان به نام سید ضامن آمده است. در حالی که همانگونه که سید ضامن در صفحه اول این نسخه یادآور شده، وی دیوان جدش سید علی را همراه با توضیحاتی به خط او یافته و استنساخ کرده و برخی از اشعار خود را در انتها بر آن افزوده است. نسخه اصل دیوان به شماره 702 در مرکز احیاء موجود است. این اشعار حاوی اطلاعات جالبی در باره سید علی و اندیشهها و افکار اوست. همینطور اطلاعات فراوانی در باره شماری از علمای معاصر، اتفاقاتی که در مکه و مدینه افتاده، روابط شاعر با شرفای مکه و نیز جریان ادبی جاری آن روزگار دراین دیوان- که همراه با شرح وتوضیح لغات دشوار آناست- یافت میشود. همچنین در این دیوان، برخی از قصاید سید حسن پدر سید علی هم آمده و منشآتی نیز در انتهای آن وجود دارد. شدقم نیز اشعار اندکی از خود در صفحات پایانی دیوان آوردهاست ص 295.
6- تحفة الأزهار، ج 2، ص 279
7- نک: طبقات اعلام الشیعة القرن الحادی عشر، تصحیح منزوی، تهران، مؤسسة فقه الشیعة ص 297
8- وی همچنین کتابی با عنوان «تحفة لب اللباب» دارد که به چاپ رسیده است به کوشش سیدمهدی رجایی، قم، کتابخانه آیتاللَّه مرعشی، 1376. مؤلف در این کتاب شرح حالِ شماری از برجستگان خاندان علوی را، که طی ده قرن در تحوّلات سیاسی و اجتماعی و انقلابی نقشی داشتهاند، با استفاده از منابع مختلف آورده است.
9- تحفة الأزهار، ج 2، ص 280
10- در این سال وی در مشهد بوده است. نک: تحفة الأزهار، ج 3، ص 439
11- وی در شعبان این سال، در اصفهان بوده است. تحفة الأزهار، ج 2، ص 334
12- سالهای 1057 3/ 371 1063 1/ 188 1069 2/ 425، 1079 2/ 396 1080 2/ 465 1081 1/ 295 1082 2/ 393، 1/ 280 1083 / 294 1087 1/ 247 1088 2/ 334.
13- نک: تحفة الأزهار، ج 2، ص 223
14- شهرهایی که در این زمینه فعال بودند، یکی قزوین بود- تا پیش از پایتختی اصفهان- دوم شهر اصفهان و سوم شیراز. شهر سوم به ویژه برای مهاجران عرب، به خصوص بحرینیها نک: تحفة الأزهار، ج 2، ص 264، ج 3، ص 389 جاذبه خاصی داشت. شیراز یکی از سه ضلع مثلثی بود که دو ضلع دیگر آن مناطق عربی و هند بود و مسافران زیادی در این مثلث حرکت میکردند.
ص: 68
ایران آمده و حتی در اصفهان مدفون شوند. (تحفه، 2/ 452).
چنانکه خواهیم دید، اعتنای شاهان صفوی به سادات بنی الحسین مدینه، از زمان شاه اسماعیل و شاه طهماسب به این سوی بوده و در دوره شاه عباس اول (996- 1038) در جریان موقوفه مهمی که شاه عباس برای آنان معین کرد، این اعتنا به نهایت خود رسید. بعد از آن، موقوفه مزبور در دوره شاه عباس دوم تجدید شد که قاعدتاً باید تا پایان دوره صفوی ادامه داشته باشد. ما در جریان ارائه اخباری که سید ضامن بن شدقم در باره مهاجرت سادات بنی الحسین به ایران و به خصوص اصفهان آورده، اشاراتی به این وقف خواهیم داشت، اما نص صریح آن خبری است که «ولی قلی شاملو» در «قصص الخاقانی» آورده است. متن این وقفنامه که مربوط به سال 1014 هجری است، پس از مقدمات، چنین است:
همگی و تمامی و جملگی کاروانسرای واقع در صدر «میدان نقش جهان دارالسلطنه اصفهان مع قیصریه متصل بدان و کلّ بازار دور میدان» مذکور و حمام واقع در حوالی آن، مشهور به «حمام شاهی» که جمیع آنها احداث کرده کلب آستان علیبن ابیطالب علیه السلام، بندگان نواب کامیاب سپهر رکاب اعلی حضرت واقف است- خلداللَّه ملکه و اجری فی بحار الخلود فُلْکه- و در بین صیغه وقف شرط فرمودند که نصف حاصل اجاره موقوفات مذکوره در وجه وظیفه و ارتزاق و مدد معاش سادات عالی درجات «بنی حسین که ساکن و عاکف مدینه طیبه مقدسه باشند»، صرف نمایند، خواه مرد و خواه زن؛ به شرط آنکه وظیفه و سیورغال و مواجب نداشته باشند و شیعه امامی اثنیعشری باشند و شرط زن آن است که بیوه باشد یا بکری که هنوز در حباله زوجیت احدی در نیامده باشد. و چون اختیار شوهر نماید دیگر چیزی به او ندهند. و نصفی دیگر را در وجه وظیفه و مدد معاش و ارتزاق ساکنان و متوطنان نجف اشرف نمایند ... (1) در این زمینه، به بیان نمونههایی که هر کدام به یکی از ین اهداف اشاره دارد، میپردازیم:
تقی بن علی (عموی سید ضامن) که به هدف زیارت قبور امامان علیهم السلام راهی عراق شده، از آنجا برای زیارت امام
1- قصص الخاقانی، ولی قلی شاملو، به کوشش سید حسن سادات ناصری، تهران، وزارت ارشاد، 1371، ج 1، صص 189 و 190
ص: 69
رضا علیه السلام به ایران آمده و سپس به دربار شاه عباس و شاه صفی (1038- 1052) رفته است. وی پس از مدتی اقامت در ایران، در سال 1040 به مدینه برگشته اما بار دیگر در سال 1046 به اصفهان بازگشت و در سال 1048 در این شهر درگذشت.
علی فرزند تقی هم در سال 1055 سفری به ایران داشته و بعد از آن سالها در قاهره اقامت کرده و به سال 1065 به مدینه برگشته است. وی توسط شریف زید، امیر حجاز، به نقابت بنیالحسین در مدینه منصوب گشته و در این زمان، با گزارش وضعیت سادات مدینه به شاه عباس دوم، از وی خواسته است تا درآمد موقوفاتی را که جد وی شاه عباس اول وقف سادات کرده بوده، باز برقرار سازد که او هم پذیرفته و چنین کرده است. (1) حسین بن حسن بن علی (عموی سید ضامن و متولد 978) پس از تحصیلات اولیه، عازم ایران شد تا از عالمان این دیار بهره علمی ببرد. وقتی اوصاف وی را برای شاه عباس اول گفتند، او را به مجلس عالی خود طلب کرد. وی در فقه مطالعاتی داشت و محل رجوع بود. شاه در حق وی انعامی شایسته کرده، مقرریهای فراوانی قرار داد که از آن جمله، پرداخت 1500 تومان در یک مرتبه بود. پس از آن بجز قرار پرداخت مخارج او، سالانه دویست تومان برای او قرار داد که وی چیزی از آن را نگرفت.
شاه او را در مجلس خود در کنار یکی از سادات حسنی با نام سیدهاشم عجلانی قرار داد که بر اساس نزاعی که میان سادات حسینی مدینه و سادات حسنی مکه بود. او از این کار ناراحت شد. پس از آن، سید مزبور عازم حویزه شده، نزد حاکم آن دیار رفت که مقرری در حد سالانه دویست تومان، و پنجاه محمدی برای هر روز بجز مخارج روزانه او قرار کرد و وی هم نزد او ماند. سپس به بصره رفت و در راه بازگشت به وطن مفلوج شد. وقتی خواست به حویزه بازگردد، در راه درگذشت؛ جسدش را به کربلا برده، دفن کردند. (تحفه، ج 2، صص 292 و 293).
علی بن فواز بن جماعه، از ساداتی است که در ابرقوی ایران فرزندانی از وی بر جای مانده است؛ از جمله فرزندانش شهربابان است که مادرش سیدهای کاشانی بوده است. فرزندی هم با نام
1- تحفة الأزهار، ج 2، ص 283
ص: 70
اسماعیل داشته، که مادرش ابرقویی بوده است. (تحفه، ج 2، ص 374)
سلیمان بن محمد (از عموزادگان سید ضامن) برای زیارت قبور ائمه و تحصیل علم به عراق آمد. پس از آن به ایران شتافت و از محضر شیخ بهایی و میرداماد و دیگران بهره برد. زمانی که شاه عباس وصف وی را شنید، او را نزد خود خوانده، به وی سخت احترام و اکرام کرده، جدای از آنچه همان لحظه به او بخشید. در اوده- در هند- نیز حوالهای به وی اعطا کرد. شاه عباس، از وی احوال بنی الحسین یعنی سادات و اشراف مدینه را پرسید که وی احوال آنان را برای شاه بازگفت. پس از آن از شاه خواست تا برای آنان چیزی از (وقف) قرار دهد تا منفعتش عاید آنان شود. همین امر سبب شد تا شاه عباس وقفی را برای آنان قرار دهد تا حاصل آن به اهالی حرمین شریفین و مشاهد مشرفه ائمه برسد. (تحفه، ج 2، صص 260 و 261). (1) بعدها شاه عباس دوم، بار دیگر آن را احیا کرده مستمری سادات را میپرداخت.
محمد بن جویبر از سادات آل مُهنّا، که سیدی جلیل القدر و متقی بود، روزگاری را در هند گذراند و رفاقتی هم با حسن (جد سید ضامن) داشت. پس از آن به عراق عرب و عجم آمده، به تحصیل علوم پرداخت و سپس به وطن خویش بازگشت. این محمد، همسری شیرازی گرفت که فرزندش جابر از او بود. همچنین دختری با نام دلالا داشت که مادرش زنی ترک بود. (تحفه، ج 2، ص 336) علی و جابر دو فرزند محمد، هر دو در شمار علمای فقیه و ادیب بودند. جابر که در علوم مختلف دست داشت و شاگرد حسن (جد سید ضامن) بود، سفری هم به ایران داشت که هدفش استفاده علمی بود (بقصد الاستفادة و النقل عن العلماء العاملین و الفضلاء المجتهدین). پس از آن از طریق لحسا به وطنش بازگشت و مدتی بعد راهی دارالسلطنه صفویه؛ یعنی اصفهان شد.
سید ضامن میگوید: وی دراصفهان درگذشت وقبرش درمقبره «هارونولایت» است که گویند از اولاد موسیبن جعفر علیه السلام است. فرزند وی محمد در سال 1048 به اصفهان آمد و همانجا درگذشت که وی را کنار قبر پدرش دفن کردند. حسن بن جابر نیز در
1- پیش از این، وقفنامه شاه عباس را در این باره آوردیم.
ص: 71
شیراز ماندگار شد. (تحفه، ج 2، صص 337 و 338).
در واقع کسانی از اشراف و سادات مدینه که به ایران میآمدند، همسرانی از مردم این شهر میگرفتند. (1) نمونه آنان مبارک بن علی از سادات مدینه بود که مادرش زنی اصفهانی بود. (تحفه، ج 2، ص 314) این در حالی بود که اشراف، به دلیل سیادت، حاضر به تزویج دختران خود به ایرانیهای غیر سید- و حتی سید- نبودند.
عامربن بدیوی از سادات مدینه است که به ایران آمد و نزد شاه عباس رفته، شاه برای او از موقوفات دو روستای کلیل (2) و سرمه (3) سالی بیست تومان تبریزی قرار داد. وی این پول را تا زمان مرگش میگرفت. وی سه پسر با نامهای محمدباقر، محسن (4) و قاسم داشت که مادرشان ایرانی بود. با این حال، به آنان توصیه کرد که: «أن لایزوّجوا البنت من الأعاجم و إن کانوا صحیحَیِ النسب إلّا لبنی أعمامه بنی حسین أهل المدینة». (تحفه، ج 2، ص 315) در این باره، حتی در موردی که مردی از کُردها زنی از سادات مدینه گرفته بود، اقوام وی به سراغش آمدند و از وی درخواست کردند تا دختر آنان را طلاق دهد، چرا که «لیس من عادتنا أن نزوّج نساءنا للأجانب و إن کان صحیح النسب ذا مال.» در این مورد اعتراض آنان به آن شخص کُرد این بود که «أنت لسْتَ منّا و لست بشریف و لا کفوا لها» اما این شخص کُرد حاضر به طلاق دختر نشد و آنان نیز در فرصت مناسب او را کشتند. برادران آن کردی، این افراد را گرفته نزد شاه طهماسب فرستادند، او هم آنان را نزد قاضی فرستاد. برخورد بهگونهای شد که گویا به حسب ظاهر شرع، قتل او ثابت نشد، اما در اصل به دلیل تمایل شاه به سادات، آنان رها شدند. (تحفه، ج 2، صص 374 و 375) دقیقا شبیه این حکایت در مورد دیگری هم نقل شده است (تحفه، ج 2، ص 331).
فاضل بن حمود یکی از این سادات به اصفهان آمده، نزد شاه سلیمان (1077- 1105) رفت و پس از آن هم عازم دیار هند شد. (تحفه، 2/ 441)
علی بن امیر مسعود دو بار به اصفهان آمد؛ بار نخست در سال 1069 و بار دوم در سال 1080. به همراه وی جمعی از آل جماز و آل عرار هم بودند.
آنان نزد شاه سلیمان رفتند. وی اندکی
1- برای نمونه نک: تحفة الأزهار، ج 2، ص 374، 280
2- روستای کوچکی با نام کلیل از بهش کوهپایه اصفهان است که از دهستان رودشت به حسابمیآید. نک: فرهنگ جغرافیایی اصفهان، سازمان جغرافیایی ارتش جمهوری اسلامی، 1367 ص 219
3- در فرهنگ جغرافیایی ارتش یادی از این روستا نشده است. تنها روستایی به نام «سرما» در سمت سمیرم و دهاقان وجود دارد تاریخ اصفهان، میرزا حسن خان انصاری، تصحیح جمشید مظاهری، اصفهان، 1378، ص 446 که بعید مینماید مقصود روستای «سرمه» مورد نظر باشد.
4- سید ضامن نوشته است که محسن با مادرش- که اصفهانی بوده- در سال 1069 به اصفهانبرگشته و وی کتاب المتسطابة جدش حسن را در دست وی دیده است. ج 2، ص 315.
ص: 72
بعد در سال 1082 در اصفهان درگذشت.
شاه همچنان نسبت به نزدیکان او توجه داشته، آنان را انعام میکرد. حتی شاه برخی از قریهها را در حاشیه شط ... (1) نیز بهآنانواگذار کرد. (تحفه، ج 2، ص 428).
ضامن بن شدقم مینویسد: عذیفان ابن سعود یکی از شرفا بود که زبانی شیرین داشت و شعر میسرود. وی با عسرت میزیست و کسی هم به فریادش نمیرسید. طبعا به هوای گرفتن کمک عازم اصفهان شد. زمانی که به تختگاه صفویان رسید، رسیدنش همراه با رسیدن نامه من (یعنی ضامن) و برادرم و عموزادهام به شاه عباس دوم بود که از وی درخواست کرده بودیم [گویا از همان موقوفه شاه عباس] تا حقوقی برای سادات بنیالحسین مدینه معین کند. شاه نام عذیفان را نیز داخل آن افراد کرده برای او 9 تومان که معادل هفتاد و اندی زر سرخ بود قرار داد. وی سپس به وطنش بازگشت اما مجددا پس از انجام مناسک حج، راهی اصفهان شد. ضامن میافزاید: منزل او روبروی منزل من در اصفهان بود و درخت توتی هم قرار داشت! یکبار هم با میرزا مسعود بن نورالدین محمد جابری انصاری وزیر وقف درگیر شد؛ چرا که حقوق او را نپرداخته بود و البته حق به جانب وزیر بود؛ زیرا سید یاد شده، حکم سلطانی نداشت. وی در ربیع الاول سال 1062 به مدینه بازگشت. اندکی بیش از یکسال نقیب بود و در رجب سال 1063 درگذشت. (تحفه، ج 2، ص 433).
قناع بن محمد بن علی بن رملی بن قداح، از سادات مدینه بود که فردی بلند مرتبه، کریمالنفس وسخاوتمند به حساب میآمد. وی دو بار بر شاه طهماسب اول وارد شد؛ نخست در سال 965 و بار دوم در سال 968 که هر دو بار او را اکرام کرد و بار دوم بیشتر. وی سپس به وطن خود بازگشته، در سال 979 درگذشت.
از همین خاندان، محمد بن رمال بن قداح نیز در مدینه متولد شد، اما در دیار عجم بالید و ملازمت شاه اسماعیل (اول) و سپس فرزندش طهماسب را اختیار کرد. مدتی بعد به وطن بازگشته، از آنجا به دکن رفت که اکرام فراوان دید. پس از آن از طریق سند به ایران بازگشت و در حالی که تنها سه دختر داشت در سال 967 در لار درگذشت. (تحفه، ج 2، صص 330 و 331).
سید مهنّا بن صالح از آلجماز،
1- در اصل سفید است.
ص: 73
سالها در هند بسر برد، پس از آن عازم اصفهان شده، مدت اندکی در آنجا ماند و سپس به بندر بنیتمیم! رفت که خاندانش در آنجا بودند. شاه سلیمان نیز به واسطه او اکرام بر آنان کرده و او نیز شیخوخیت قوم خویش را داشت. سید ضامن با اشاره به اینکه او همچنان درآنجاست، اشعار وی را که با لهجه بادیه مدینه مشرفه در باره حضرت محمد صلی الله علیه و آله سروده شده، آورده است. (1) سید ضامن و دشواریهای او در اصفهان
از سید ضامن مجموعهای نفیس، به خط خود او، حاوی رسالههای چندی برجای مانده است. در این مجموعه نفیس، اطلاعات تاریخی جالبی در باره مسائل مختلف، از جمله وضعیت خود وی و مسائلی که در اصفهان با آن درگیر شده، آمده است. همچنین اشعاری از وی در این مجموعه دیده میشود. مرور بر برخی از این اطلاعات در روشن کردن آنچه ما در پی آن هستیم، مناسب است:
نخستین رساله این مجموعه، «حمایة الدین فی ردع المنافقین» است.
مقدمه این رساله اشارتی به وقایع زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله نقش منافقان و قریش در مبارزه با آن حضرت دارد که در لابلای آنها آیاتی از قرآن نیز آمده است. پس از آن، باب اول کتاب در باره وقایعی است که طی سالهای سلطان عادل (شاه سلیمان) رخ داده است؛ مانند زلزله خراسان و خراب شدن بقعه مبارکه حضرت رضا علیه السلام. همینطور دو خسوف رخ داده، و دیگر آیات الهی. اما آنچه به سید ضامن مربوط میشود، مصیبتی است که در این روزگار خیانت پیشه و حیلهگر از سر دروغ و بغی و طغیان بر وی فرود آمده و از هر طرف وی را در فشار قرار داده است. وی این حکایت را به صورت مختصر بیان کرده و پس از بیان هر بخشی از آن، آن هم به شکلی مبهم، شروع به ارائه آیات و روایات میکند. با این حال، اصل حکایت روشنگر برخی از نکات در باره وضعیت سادات مدینه در اصفهان دوره اخیر صفوی است.
عبارات وی حکایت از آن دارد که عدهای به دلایلی کوشیدهاند تا وی را نزد صدر اعظم که «شیخ علی خان زنگنه» بوده، بدنام سازند. باب بعدی در باره رفتن آنان نزد اعتمادالدوله است. وی بی آن که در ادامه، شرح ماوقع را بدهد، با
1- تحفة لب اللباب، صص 363 و 364
ص: 74
نثری مسجع و ارائه آیات و روایات در باره سادات و صله ارحام و غیره مطالبی آورده است (صص 13- 10). پس از آن مینویسد: آنان به اعتمادالدوله گفتند: ای وزیر، بدان اینکه این مرد، فردی معتبر و معروف نیست. پس از آن در این باره گفتگو شده، اعتمادالدوله از سخنان آنان قانع نشده اما قلوب آنان همچنان پر از بغض و کینه بوده و همچنان به توطئه ادامه میدادهاند. (صص 14 و 15). در این شرایط، سید ضامن، قدری در خود تفکر کرده و خویش را به دست قضای الهی سپرده است. بعد از آن، اعتماد الدوله طبیبی به سراغ سید ضامن فرستاده، در حالی که وی سخت مریض الاحوال بوده است. طبیبی از نسل قوم عاد و فرعون که قرار بوده است سید را به خانه اعتمادالدوله برده در آنجا معالجه کند. وقتی طبیب به خانه او میآید و معاینهاش میکند، نزد وزیر میرود و میگوید او مریض نیست! (ص 18) دشمنان وی همچنان به توطئه بر ضد او ادامه میدهند. در اینجا به یاد مظلومیت امام علی علیه السلام و فاطمه زهرا علیها السلام میافتد و شرحی از وقایع پس از سقیفه میدهد. در این میانه، از کسانی هم یاد میکند: السید محمد الشولستانی (ص 19) راشد بن حمدان بن راشد الموسوی الحسینی (23). بعدهم اشاره به مصیبتهایی میکند که روزگار بر سر آنها آورد.
کسانی از دوستانش نیز خواستند تا میان آنان را مصالحه دهند، اما وی با توجه به بغض و کینه آنان گفته است که آشتی امکانپذیر نیست (ص 26). در ادامه باز به شرح مظلومیت حضرت زهرا علیها السلام و وقایع شهادت آن بزرگوار میپردازد (ص 30).
وی در فصلی دیگر، به سبب اصلی این وقایع و آنچه که در شوال 1083 بر سر وی آمده، اشارتی کرده است. عامل آن قضایا چیزی جز طغیان و تکبر و بغی نیست (ص 36).
از آنچه بعد از این آورده، چنین به دست میآید که اختلاف سر موقوفهای خاص است. شاید همان موقوفهای که شاه عباس برای سادات بنی الحسین مدینه قرار داده بود. وی مینویسد: شرط واقف این بوده است که حقوق افراد را سالانه پرداخت کنند. سید ضامن نیز بر همین اساس، حقوق خود و اولادش را طلب کرده است، اما گویا از سوی کسی که اداره موقوفه در اختیارش بوده،
ص: 75
اوراقی به او داده شده که هیچ ارزشی نداشته است. این اوراق دو سال در دست او بوده و وی حتی با توسل به دوستانش نتوانسته آنها را نقد کند. وی دست به دامان اعتمادالدوله شده و او هم یکی از خدام خود را فرستاده است. این شخص، در روزی که وزیر غایب بوده، به سراغ آن شخص رفته و عاشور غلام او را گرفته حبس کرده است. همین امر سبب برآشفتن وی شده و بر بغض و عدواتش نسبت به سید ضامن افزوده است (ص 39).
ادامه ماجرا گفتگوی آنها گویا در حضور مسؤول دفترخانه موقوفات است که شخصِ طرفِ سید ضامن مدعی داشتن وکالت نامه از طرف «قوم»- شاید اشاره به سادات بنی الحسین- بوده و در دفتر حکومتی هم چیزی در این باره بوده است، اما سید ضامن آن را انکار میکرده است (صص 41 و 42). و باز گویا کسی که مدعی وکالت بوده، مال را تفریط یا تصاحب کرده و الآن به همان وکالت نامه که سید ضامن مدعی است که مزورانه درست شده، استناد میکند (ص 44).
وی در اثبات موضع خود با استناد به روایات، فراوان کوشیده است (تا ص 52). سید ضامن که نتوانسته کاری انجام دهد، دست به دامان خالق یکتا شده است.
او مینویسد: هفتهای نگذشت که میرزا سلمان کاتب استیفا مرد.
امااشخاصیکه طرف وی بودهاند، همچنان علیه وی کار کرده و نزد این و آن از او بدگویی میکردند (ص 53). در نهایت اعتماد الدوله از وی پرسش کرده و او نیز واقعیت را برای او شرح داده است. پس از آن روشن شده است که این شخص خیانت پیشه در دفاتر به مقدار دوازده تومان دست برده و به مقدار 122 سکه طلا در خزانه خیانت کرده است. به علاوه نامهای هم از زبان شیخ [سید؟] حسین بن سلیم مدنی جعل کرده و بر تعداد مهرها در آن افزوده است. در واقع شیخ حسین هیچ وکالتی به او نداده بوده و این امر چند سال ادامه داشته است. در این وقت، کسانی نزد خان از او شفاعت کرده و خان (گویا شیخ علی خان؛ یعنی همان اعتماد الدوله) از او گذشته است (ص 55).
باب بعدی در باره هجوم سید دویرج بن مناع الحسینی به خانه اوست.
وی او را متهم به جهالت کرده و عامل آن
ص: 76
را هم تولد و نشأت وی در منطقه نجد با بدویها دانسته است. برای همین فهم کافی ندارد و از شریعت هم سر در نمیآورد. آنها سید ضامن و فرزندش را گرفته و به زندان میاندازند (ص 57، 59، 60). در این وقت، وی شعری سروده و از مصیبتی که در این دار غربت بر او فرود آمده، سخن گفته است. زندانی شدن وی و فرزندش محمد برهان الدین از ظهر تا غروب آفتاب بوده تا آن که دو نفر از سادات؛ یکی جبربن حصن جمازی و دیگری ناصر بن منصور خان بن مطلب الموسوی الحسینی الحویزی به یاریاش میشتابند. بعد از آن نزد میربداخان و سپس نزد دیوان بیگی ابوالقاسم خان بن غرشی باشی جانی خان رفته که از وی ستایش هم کرده است. در محفل خان، باز سیدی که طرف وی بوده مطالبی گفته اما خان تبسم میکرده و دیگران نیز از سخنان وی میخندیدند؛ چرا که وی را به عنوان رأس منافقین و محرک اصلی میدانستهاند (ص 64). وی عامل دشمنی این سید را هم چنین توضیح داده است که زمانی که دست سید ضامن خالی بوده به منزل او آمده، درخواست کمک از درهم و لباس و غیره داشته و وقتی او کمکی به وی نکرده- که آن زمان نمیتوانسته بکند- به دشمنی با وی پرداخته است. (ص 65 و 66) وی در شعری که باز در باره دشواریهایش سروده، از چند نفر عرب با نامهای خالد و دویرج یاد کرده است (ص 66).
در نهایت، دیوان بیگی متوجه ظلم آنان در حق سید ضامن شده، همه اینان را به متابعت از شرع دستور داده است (ص 67). در اینجا رساله حمایة الدین شاید به صورتی ناتمام، به اتمام میرسد.
رساله بعدی هدایة الدین فی قمع المعتدین است که این رساله نیز حاوی اخباری در باره او و مسائلی است که برای وی رخ داده است. این رساله نیز بسان رساله پیشین است که مؤلف ضمن آن، به برخی از مشکلاتی که برایش پیش آمده اشاره کرده و در ذیل آنها به نصایح دین در آن زمینه پرداخته است (ص 70).
نصایح با خطاب «یا نفس» آغاز میشود و ذیل آن روایاتی ارائه میگردد (تا ص 101). در اینجا باز مؤلف اشاره به وقایعی دارد که در سال 1083 رخ داده و مهمترین آن همان زلزله مشهد است.
رعد و برق وحشتناکی هم در سال 1088 در شبی آمده که مانند روز هوا را روشن
ص: 77
کرده و صدای آن مردم را به هراس انداخته است. (ص 102) در ادامه، به مصیبات و بلایایی که در برخی از سالهای پیش از آن رخ داده اشاره کرده است. یکی از آنها وقوع آتش سوزی در مسجد النبی در سال 654 است که سنیان، شیعیان را- که آن زمان تسلط بر مدینه داشتند- متهم کردند که آتش برای پاک کردن محل تماس آنها با در و دیوار برافروخته شده است! (1) (ص 112) وی برخی از این حکایت را به نقل از جدش حسن بن علی که از وی با عنوان «حسن المؤلف» یاد میکند، آورده است. به نظر میرسد این نقلها از کتاب زهر الریاض است.
روال بحث از ص 124 با آنچه پیش از آن است، جدا میشود و در اینجا باز اشارتی به منافقین دارد. گویا کسانی به آزار سیدی پرداختهاند که وی نزد سید ضامن آمده و به او پناه آورده است (ص 126). او نیز این شکایت را برای شاه سلیمان صفوی نقل کرده و شاه طرفهای درگیر را خواسته است. در این مجلس، قاضی القضاة اصفهان، سید ماجد بن سید محمد بحرانی نیز برای قضاوت حاضر بوده است. گویا ماجرا هنوز، همان ماجرای سابق و بحث وکالت ساختگی بوده است. به هر حال سید ماجد قاضی از آنها خواسته است تا با یکدیگر صلح کنند. سید ضامن نیز اصرار دارد که صلح گرچه خوب است، اما نه اینکه به قیمت پایمال شدن حقی بینجامد (ص 132).
به دنبال این بحث صفحات زیادی، به اشعاری که به احتمال از مؤلف با اجداد اوست، اختصاص یافته است. رسالهای هم در نصایح به فرزندش در ادامه آمده است (تا ص 189). به دنبال آن، سید ضامن در ده صفحه، خلاصهای از کتاب تحفة الأزهار را آورده است.
(صص 200- 191) رسالهای با عنوان وقعة الجمل (صص 325- 276) و کتابی با عنوان زهرة الریاض فی نسب الأئمة الأطهار (صص 425- 327) در ادامه آمده است. بخش نهایی کتاب، چند نمونه انشاء عربی و نیز چند رساله کوچک دیگر است. (2) در ص 455 این مجموعه، زمان تألیف رسالهای را که موضوعش فهرست نام سلاطین عثمانی است، 1089 یاد شده است.
*.*.*
1- نیز نک: تحفة الأزهار، ج 2، ص 357، 360 در آنجا پاسخی که یکی از شیعیان داده، آورده است؛ پاسخی که تاکنون در منابع رؤیت نکرده بودیم. در این باره، پاسخ دیگری بود که ما در «صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، ج 2، ص 827» آوردیم.
2- نک: فهرست نسخههای عکسی مرکز احیاء میراث اسلامی، ج 2، صص 195- 196. نسخه مورداستفاده ما برای استخراج مطالب بالا همین نسخه عکسی است که به شماره 601 در مرکز یاد شده نگهداری میشود و اصل آن در کتابخانه سپهسالار شهید مطهری فعلی است.
ص: 83
حج در رهگذر تمدنها
ماجده مؤمن/ محمد تقی رهبر
پیش در آمد:
پیشینه حج را میتوان با تاریخ حیات انسان پیوند داد. به بیان قرآن کریم نخستین خانهای که برای مردم بنا شده، کعبه است در مکه مکرمه، که از همان آغاز حیاتِ انسان در زمره شعائر موحّدان و پیامبران خدا از آدم علیه السلام تا خاتم صلی الله علیه و آله بوده، که همواره برای طواف و انجام مناسک حج، به آن دیار بارِ سفر بستهاند.
بدینسان، حج در ادیان آسمانی جایگاه ویژه داشته است، هر چند در رهگذر تاریخ کهن حیات جامعهها و فرهنگها، دستخوش تحوّلاتی گردیده و گاه با خرافات و تحریفها آمیخته شده و از مسیر اصلیاش به انحراف گراییده است.
حج در رهگذر تمدّنها از موضوعات جالب و قابل تحقیق و پژوهش است که محققان کمتر بدان پرداختهاند.
کتاب «الحجّ عبر الحضارات و الأمم» این موضوع را به بررسی نهاده و مباحثی را در این خصوص ارائه نموده که در جای خود شایسته تقدیر است.
آنچه در این نوشتار میخوانید بخشهایی از کتاب یاد شده است که به شیوه گزینشی ترجمه شده و از نظر خوانندگان گرامی فصلنامه «میقات حج» میگذرد:
ص: 84
نگاهی به تاریخ حج
برخی بر این باورند که حج مراسمی است ویژه آیین اسلام و آداب مسلمین و تنها بدانگونه عمل میشود که در فقه اسلامی و کتاب و سنت تفصیل داده شده است. در حالی که برای یک کاوشگر که تمدنهای باستانی و ادیان آسمانی و یا ساختگی را بررسی میکند، مبرهن میگردد که حج یک رکن اساسی دینی است که تمدنهای گوناگون با آن سر و کار داشته و ادیان آسمانی و آیینهای ساختگی به شکلی که بعضاً به حج اسلامی شباهت دارد، با آن مأنوس بودهاند. همچنین کشفیات جدید از آثار بر جای مانده و پیشین و تطوّرات فرهنگی و معرفتی و شناخت ملتهای بدوی از خلال مطالعات میدانی میتواند ما را در دستیابی به معلومات از این فریضه بزرگ جهانی یاری رساند.
بسیاری از ابنیه، معابد و مراکز دینی پراکنده در سراسر عالم بهویژه مناطق مسکونی دجله و فرات و وادی نیل و نمادهای پرستش در بسیاری از شهرها و کشورها، در حقیقت مراکزی هستند برای حج که زائرانی برای انجام اعمال عبادی آهنگ سفر به آنها نموده و آداب و اعمال دینی ویژهای را که برای پیروان ادیان تعریف شده است، به انجام میرسانند. آیا این چیزی جز معنای حج است که تشکلهای خاص به قصد عبادت در زمان معین به این مراکز بار سفر میبندند؟
حج، هر چند در میان تمدنها و آیینها یکسان نبوده است، اما نمونه بارز آن، همانا حجی است که خدای متعال بر بندگان خود واجب ساخته است.
نمونه بارز حج و مرجع حقیقی انواع حج در تاریخ حیات بشر، همانا حج پیامبران و حج ابراهیم خلیل علیه السلام است که مردم را برای زیارت نخستین خانه مقدس در کره خاک فراخواند، نخستین خانه از بیوت خداوند که برای هدایت بشر و آمرزش گناهان بنا شده، بیتاللَّه العتیق در مکه مکرمه است، همانگونه که فرمود:
إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکاً وَهُدیً لِلْعَالَمِینَ. (1) «نخستین خانهای که برای مردم نهاده شده، خانهای است مبارک در مکه مکرمه و هدایتگر جهانیان است.»
پیام آیه این است که این خانه را خداوند، از آغاز حقیقت برای همه مردم
1- آل عمران: 96
ص: 85
و تمامی ادیان قرار داده و تا قیامت با همین عنوان پا بر جا خواهد ماند و به گروه خاص و آیین بهخصوص اختصاص ندارد؛ زیرا مبدأ و منبع دعوت به دین خدای یگانه است و جز او چیزی وجود ندارد. آفریدگار جهان و انسان یکی است و دعوت به هدایت در همه ادیان آسمانی توحیدی نیز یکی بیش نیست و امکان ندارد که آفریدگار میان بندگان خود فرق بگذارد که برای گروهی از آنها خانهای مبارک و کانون رحمت و خیر و برکت را قرار دهد و برای دیگران قرار ندهد. تعبیر آیه کریمه با عبارت:
«وُضِعَ لِلنَّاسِ» و «وَ هُدیً لِلْعَالَمِینَ» مؤدّی همین مفهوم است؛ یعنی کعبه برای مردم نهاده شده و هدایتگر جهانیان است.
لیکن در گذرگاه حیات انسان، ادیان الهی و تعالیم آسمانی و کتابهای فرود آمده از سوی خداوند مانند: صحف ابراهیم، تورات موسی، انجیل عیسی و زبور داود دستخوش تحریف گردیده و هواهای نفسانی و امیال بشری در آن دخالت کرده و آنها را به بازی گرفته است چنانکه آیه کریمه بیان میکند:
اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَلَهْواً وَغَرَّتْهُمْ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا (1)
«دینشان را بازیچه و سرگرمی گرفتند و زندگی دنیا آنان را فریفت.»
و بهکلّی از دین منحرف شدند جز آنان که از هدایت و دستگیری خداوند بهرهمند گردیدند؛ وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَی اللَّهُ وَمِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلَالَةُ؛ (2)
«ما در میان هر امت پیام آوری فرستادیم تا آنان را به بندگی خدا و اجتناب از طاغوت فرا خواند، برخی از آنان را خداوند هدایت فرمود و برخی مستوجب ضلالت و گمراهی شدند.»
و آنگاه که بیشتر مردم از آیین حنیف و دین خدا دور افتادند، به پرستش بتان روآوردند و خدایان متعدد گرفتند؛ خدای آفتاب، خدای ماه، خدای خیر و خدای شرّ ...
برخی ظواهر طبیعت، همچون درختان و جنگلها و کوهها و نهرها و ستارهها و افلاک را تقدیس و پرستش کرده و برخی قبور مردگان و حیوانات مخصوص را مورد ستایش قرار دادند و برای آنها اماکن و مراکزی ساختند و در اوقات معیّن و غالباً اعیاد، به زیارت آنها آمدند و به صورت دسته جمعی
1- انعام: 70
2- نحل: 36
ص: 86
آهنگ آن اماکن نمودند و از اینجا حج ادیان پدید آمد!
حج در تمدّن وادی نیل
سرزمین مصر در دوران فراعنه به معابد و مقابر همچون اهرام و تعدّد خدایان معروف است و تنها در عهد «اخناتون» به آیین توحید شهرت یافته است. مراکز پرستش در نواحی مختلف مصر قدیم پراکندهاند، که مشهورترین آنها «کَرْنَک»، «اقصُر»، «ادفُوا» و «دَنداره» میباشد. برخی از این اماکن در قلّههای کوهها بنا شده؛ مانند معبد «ابی سنبل» در بلاد «نوبه» که مشهورترین آنها و به قولی قدیمیترین هیاکل میباشد. این معبد در نگاه مصریهای قدیم، از اهمیت بسیاری برخوردار بوده که رامسیس دوم در دوره سلطنت خود به حفاری بیشتر آن فرمان داد و بنای آن را به اتمام رسانید. (1) هر چند مصریها به خدایان متعدد عقیده داشتند اما از آن میان دو مورد را بر همه خدایان مقدم میداشتند؛ یکی «ازیریس»[Osiris] که به عقیده آنها مقهور مرگ نیست و دیگری، خورشید که در آسمان شفاف مصر چشمهارا خیره میکند و به نام «رَع» موسوم است و بزرگترین خدایان مصر میباشد؛ مانندخدای زندگی بخش که مصریها برای عبادت آن بزرگترین معبدهایشان را به پا داشته و اهرام مصری نمادی است مقدس برای آلهه مورد ستایش آنها.
بزرگی این هیاکل به اعتقاد آنان در خور خدایان مورد ستایش بوده؛ مانند معبد کرنک که طول آن به صد متر میرسد.
این خدایان در نهایت به صورت انسانها درمیآیندوبه عبارت صحیحتر؛ انسانها در قالب خدایان ظاهر میشوند.
خدایان مصر در قالب انسانها مردان یا زنان مقتدرند که در سیمایی قهرمانی ظهور میکنند. مصریها «ازیریس» را خدای خود میدانستند و پس از مرگ، قبر او مورد توجه نسلهای بعدی قرار گرفت. آنها عقیده داشتند که خدایانشان در معبد «ازیریس» در شهر «ابیدوس»[Abydos] در ایام عید این معبود اجتماع میکنند. از این رو، به همین مناسبت قصد زیارت آن را مینموده و بدانجا جهت اعمال ویژه حج گرد میآمدند.
شهر «ابیدوس» تاریخ دینی و سیاسی با اهمیت و شایان توجهی دارد.
در این شهر قدیمیترین شاهان مصر به
1- نک: تاریخ تمدن ویل دورانت، ج 1 و 2 و کتاب «الحضارات»، صص 26 و 27 و دائرة المعارف، «المورد»، ج 1، ص 30
ص: 87
خاک سپرده شدهاند. عبادت «ازیریس» بدان جا انتقال یافته و در جایی که امروز به «ام عقاب» معروف است قبر او را قرار دادهاند. «ابیدوس» به اصطلاح، کعبه مصریها بود که در اطراف قبرش طواف میکردند و به اعتقاد آنها «ازیریس» سرسلسله شهدای آنها است که دیگر شهیدان جز از دربِ او وارد بهشت نمیشوند و به همین مناسبت مزار دیگر شهیدان را در آنجا قرار میدادند! (1) معبد ابیسنبل که قبر ازیریس در آنجاست.
1- نک: به کتاب الموسوعة العربیة المیسرة، ص 159
ص: 88
برای «ازیریس» اسطورهای است که بر دیوار معبد با لغت عبری نوشته شده، این اسطوره خرافی به اعتقاد آنها تا بدانجا اهمیت داشته که قبر قهرمان داستان آن، کعبه طواف علاقهمندانش بوده که هدایای نفیس و گرانبها به آن هدیه میکردند.
حج در تمدّن بین النهرین
تمدّن بینالنهرین (دجله و فرات) شامل: سومری، بابل، کلدانی و آشوری، با سه هزار سال پیشینه تاریخی، کانون معابد و آیینها بوده است. در وادی «رافدین» خدایان متعدد بودند. در هر شهری معبودی یا معابدی وجود داشته است.
مهمترین بناهای دینی به نظر آنان، معابد و مقابر بوده که «زقوره» نامیده میشد و قدیمیترین آنها برج بابل است که سومریها آن را بنا کرده و خدای «نَبُؤ» را در آن پرستیدهاند. در هر یک از شهرهای بزرگ سرزمین بینالنهرین یک معبد بزرگ وجود داشته که یک برج بلند در آن بنا میشده است که آن را زقوره مینامیدند که در ابنیه مربع شکل، مربع و در ابنیه بیضوی شکل مدوّر بوده است و از آنجا ستارگان را رصد میکردند. چه، علوم فلکی در آن عصر رواج داشته است و برای آن در زندگی روزانه و حیات دینی اهمیت خاصی قائل بودهاند.
و بدین وسیله آغاز سال جدید را اعلام میکردند که همزمان آداب دینی برگزار میشد و زائران «زقوره» بدانجا بار سفر میبستند.
از جمله مذاهب سرزمین بینالنهرین که تاریخ آن به عهد قدیم باز میگردد، آیین صابئین، که پیروانش مدعیاند که معلم نخستین آن دو پیامبر و فیلسوف به نام «عاذیمون» یعنی روح پاک و «هرمس» بودهاند و میگویند «عاذیمون» همان شیث فرزند سوم آدم علیه السلام و هرمس همان «ادریس» علیه السلام میباشد و نیز به گفته آنان «ارفئوس» از فلاسفه و پیامبران آنها بوده است. (1) این گروه در شهر حران، در جنوب شرقی ترکیه کنونی میان موصل و شام سکنی داشتهاند ... حران شهری مقدس در نظر صابئین بوده که به قصد زیارت معبدی که در آن قرار داشته و به نام «سن» خدای ماه موسوم بوده، میآمدهاند.
گروه دیگری از صابئین به قصد زیارت
1- نک: دائرة المعارف الاسلامیه، گروهی از مستشرقین، ج 14، ص 89 و کتاب الملل والنحل شهرستانی، ص 47
ص: 89
رهسپار «حاران» یا «حران» میشدهاند که محل هجرت ابراهیم علیه السلام بوده و صابئین حرانی بدانجا منسوبند. (1) صابئین به رغم کمی عدّه، گروههای متعددی هستند؛ بعضی به کاظمبن تارخ که به گفته مقریزی به آیین برادر ابراهیم بودهاند، نسبت داده میشده و در برابر آیین ابراهیم قرار گرفتهاند.
صابئین فرق مختلفی هستند و در کتابهای ملل و نحل نامشان و عقاید و آدابشان آمده که در اینجا در صدد آن نیستیم.
فرقهای از صابئین هستند که بیتاللَّه الحرام را بزرگ میشمرند و کعبه را احترام میکنند و همه ساله به زیارت آن میآیند. این فرقه بر این باورند که کعبه و بتهای آن به آنها تعلق داشته است و بت پرستان از آنان بودهاند و آنها «لات» و «عزّی» را به نام ستاره زحل و زهره نامیدهاند!
نقل میشود که صابئین کعبه را تعظیم میکنند و معتقدند آن را هرمس یعنی ادریس بنا کرده و آنجا خانه زحل بزرگترین ستاره سیّاره است، از قول برخی عارفان آنها نقل شده که آنها صفات حضرت محمد صلی الله علیه و آله را در کتابهایشان خواندهواو را پادشاه عرب مینامیدهاند. (2) قرآن کریم در سه مورد از صابئین سخن گفته است: سوره بقره آیه 62، سوره مائده آیه 69 و سوره حج آیه 17.
این آیین در پارهای موارد، با دیگر آیینها مشترک و در پارهای موارد متفاوت است.
حج در تمدّن ایران باستان
در تمدن فرس قدیم آداب و رسوم و عقاید و اندیشههایی وجود داشته که شرح آن از این مجال بیرون است و تنها به بخشی کوتاه از آن بسنده میکنیم و آن آیین زردشتی است که مشهورترین آیین ایران باستان بوده و در قرن دهم یا ششم قبل از میلاد مورد توجه ایرانیان بوده و هنوز برخی از پیروان آن در یزدِ ایران و هندوستان به سر میبرند. پیروان آیین زردشتی تعالیم خود را از پنج کتاب مقدس که پیامبرشان زردشت آن را وحی خدای یگانه به نام «اهورا مزدا» یعنی خدای نور و آسمان میداند، گرفتهاند.
یکی از این کتابهای مقدس کتاب «الیاسنا» میباشد که به شعائر و آداب میپردازد و میتوانیم از آن چنین برداشت کنیم که این آداب و شعائر،
1- عقاد، ابراهیم ابو الأنبیاء، ص 89
2- همان، ص 91
ص: 90
شکلی از اشکال حج را به نمایش میگذارد، از جمله آنهاست زیارتهای سالانه از معابد در اعیاد دینی که در آن قربانی و نذورات و مراسم و آیینهای مقدس انجام میشود.
پیروان آیین زردشت زیارتهای سالانهای دارند که در آن مراسم، آداب ویژه دینی را انجام میدهند، لباس سفید میپوشند و قربانی میکنند و این حج به معنای لغوی است.
حج در تمدّن روم
در تمدن روم نیز مراسمی به عنوان حج وجود دارد که در آن مراسم آداب ویژه دینی تنظیم شده است. آنها ابنیه بزرگ و چهارگوش و مدور ساختهاند و برای آنها قربانی و هدایا و نذوراتی را تقدیم میکنند. برای هر یک از این هیاکل، خدایی را نهاده و برای جلب خشنودی خدایان و احتراز از خشم آنها بدانها تقرّب میجویند. کاهنان به زائران هیاکل و معابد توصیه میکنند که با دقت مراسم و آداب دینی را انجام دهند و به این منظور در اعیاد سالانه و غیر آن، حضور به هم رسانند و هر گاه در یکی از این آداب دینی خطایی رخ دهد، واجب است آن را اعاده کنند حتی اگر سی بار آن عمل تکرار شود. (1) مهمترین این آداب قربانی کردن است که در یکی از اعیاد به نام عید خوک و گوسفند و گاو انجام میشود. آنها عقیده دارند که هرگاه صیغهای خاص بر قربانی خوانده شود به آن خدایی تعلّق خواهد داشت که به نام او قربانی شده و بدین ترتیب قربانی برای خدایان صورت میپذیرد ...
رومیان محل دیگری نیز برای حج برگزیدهاند و آن خدای ماه به نام «دیانا» میباشد. دیانا به زعم آنها، روح درختی است که از اریسا آوردهاند، آنگاه که این اقلیم در برابر حکومت رم تسلیم شد! در نزدیکی اریسا دریاچهای است به نام «نیمی» و بیشه انبوهی که در آن زیارتگاه قرار دارد و ملجأ زائران و حجگزاران میباشد. آداب دینی رومیان تا قرن دوم میلادی ادامه داشته و از آن پس روم مسیحی اشکال و انواع دیگری از حج را متداول ساخته که در بحث حج و مسیحیت خواهد آمد.
حج در تمدن هند
آیینهای هند را به لحاظ کثرت
1- نک: تاریخ تمدن، ج 2، ص 133 متن عربی.
ص: 91
ساکنان و ادیان متعدد آن، نمیتوان احصاء کرد. هند مانند مصر یا بابل یا روم نیست بلکه یک قاره است که آیینهای بیشماری از بتپرستی و بربریت گرفته تا آیینهای روحانی متعالی در این کشور وجود دارد.
هندوها نیز مانند دیگر ملل، اعیاد سالانه دارند. بعضی از این اعیاد با آداب زیارت و احترام به معبد یا ضریح یا بنای ویژهای همراه است که میتوان آن را چیزی شبیه حج به مفهوم لغوی آن برشمرد.
هندوها به تقلید پیشینیان خود دعاها و نمازها و آداب دیگری را به زبان سانسکریت میخوانند و کاروانهای بزرگی به راه میاندازند و به عبارت دیگر حجّ گزاران زیادی را حرکت میدهند و رهسپار حرمها و معبدهایی میکنند. آنها از عبادات نماز و ادعیه چیزی نمیفهمند؛ زیرا به زبان سانسکریت خوانده میشود. آنها فقط بتهایی را میشناسند که با زیور آراسته شده و با طلا مزیّن گشته است و با جواهرات قیمتی آرایش دادهاند و به نوعی با آنها عمل میکنند که گویی انسانند و شعور دارند!
بزرگترین مراسم و آداب جمعی از دیدگاه هندیها، قربانی کردن است. به نظر هندوها، قربانی فقط یک عمل صوری نیست بلکه آنها عقیده دارند که اگر برای خدایانشان قربانی نکنند، از گرسنگی خواهند مرد! آن زمان که خوردن گوشت انسان هنوز در میان هندوها رایج بود قربانی را از انسانها میگرفتند و تدریجاً با پیشرفت اخلاق و فرهنگ مردم این کشور، قربانی انسان به قربانی حیوانات تبدیل شد.
مهمترین مرکز عبادی هندوان که از قرن شانزدهم قبل از میلاد مورد توجه بوده، شهر بنارس است که اهمیت ویژهای به آن داده و همه ساله به عنوان کعبه حج برگزیده شده و حدود یک میلیون بودایی از هند و چین رهسپار زیارت آن میشوند و آرامگاههایی را زیارت میکنند و معبد طلایی در آنجا قرار دارد.
ویل دورانت در توصیف این شهر مینویسد:
«بنارس یکی از شهرهای مقدس هند است که عنوان کعبه برای میلیونها زائر دارد. مردان کهن سال و زنان سالخورده از اطراف و اکناف، قصد آن
ص: 92
میکنند و بدان جا میآیند تا در نهر مقدس (نهر کنج) خود را شست و شو دهند تا از گناه پاک شوند و از آلودگی پیراسته گردند و به زیارت مردگان بروند.
این نمونهای است از حج هند باستان، اگر چند قرن جلوتر بیاییم و به قرن هشتم هجری برسیم، با نوع دیگری از حج مواجه میشویم که برخی منحرفان آن را به اسلام نسبت میدهند که یکی از مدّعیان مهدویت به نام «ملا محمد مهدی اتکی» پایهگذار آن بوده و آرای خود را در کتابی به نام برهان به نگارش در آورده است. داستان این حج آنگونه که «مولانا عبد الخالق» نوشته، بدین گونه است: «فردی گمراه به نام ملا محمد مهدی اتکی ساکن پنجاب بود. از آنجا هجرت کرد تا به محلی از بلوچستان به نام کیج رسید و از جهل و نادانی مردم آن جا سوء استفاده کرد و خود را مهدی موعود خواند و گروهی به وی گرویدند. او گفت: در قیامت از نماز و روزه و حج و زکات کسی سؤال نمیشود! و با این بدعت کفرآمیز، گروهی را به ترک نماز و روزه و حج و زکات وادار ساخت و به جای حج کعبه مشرفه اعمالی مشابه حج را بدعت نهاد و اماکنی شبیه اماکن مقدسه بنا کرد، مانند کوه عرفات و کوه ثور و غار حِرا و خانه کعبه تا مردم آن را به عنوان حج زیارت کنند.
احمد مولانا مینویسد: «حج آنها نه به سوی کعبه مکرمه و در ماههای حرام است، بلکه کوه معروفی به نام «کوه مراد» را که در جنوب شهر تربت قرار دارد محل برگزاری اعمال خود قرار داده و در روزهای آخر ماه رمضان از 27 به بعد، طی سه روز حج میگزارند!» (1) حج در چین
چین نیز مانند هند، کشور یک ملت و مذهب نیست بلکه آمیختهای است از ملیتهای مختلف و زبانهای گوناگون و نامتجانس. تاریخ نگاران فرهنگ و تمدن هند را از سه هزار سال قبل از میلاد تاکنون به رشته تحریر درآورده و عادات و رسوم و ادیان آنان را به ثبت رسانیدهاند که از ذکر آن میگذریم و تنها به شمّهای از آنچه به حج چینیها و اعمالشان مربوط میشود، بسنده میکنیم:
مشهورترین بنایی که چینیها به قصد زیارت آن میروند، «هیکل و
1- الفاروق، مجله اسلامی- فرهنگی، پاکستان.
ص: 93
قربانگاه آسمان» است. میگویند:
امپراتور بزرگ چین به نام «تایدزونج» در ساعت سه بامداد روز اول سال چینی به جهت نیایش برای خانواده خود و مردم دیگر به آنجا میآمده و قربانی میکرده است و مردم چین این سنت را ادامه دادهاند.
حج در ژاپن
به سراغ ژاپن میرویم، میبینیم مردم این کشور در بسیاری از امور؛ چون فلسفه و عقاید و فن معماری و بنای معابد از چین تقلید کردهاند. با این تفاوت که معابد ژاپن از نظر زیبایی و منبّت کاری غنیتر از معابد چین میباشد. از دروازههای بزرگی که در مدخل ورودی به حرم و اماکن مقدسه در ژاپن وجود دارد، در چین دیده نمیشود؛ از جمله آداب دینی ژاپن این است که بوداییها رهسپار شهر «نارا» میشوند تا با زیارت معابد آن شهر، یاد نیاکان خود را گرامی دارند که در گذشته در آنجا همسوگند شدند که کشور ژاپن را از استعمار چین آزاد سازند و مردم ژاپن پیوسته به زیارت این شهر میآیند و به یاد گذشتگانشان، نیایش و قربانی میکنند. گروهی از مردم ژاپن عادت دارند ارواح اسلاف خود را تقدیس کنند تا آنجا که عبادت آنها را جزو آداب دینی میشمرند ... این معابد در لغت ژاپنی «فی جا یاما» نامیده میشود. فوجی به معنای آتش است.
نوعی دیگر از حج در ژاپن وجود دارد که مربوط به شکوفهها است و میتوان آن را «حج شکوفه» نامید.
شکوفهها در نظر ژاپنیها از قداست برخوردارند و آنها را میپرستند و برای آنها قربانی میکنند. آنها در هر فصل نوعی از شکوفه را تقدیس میکنند.
حجّ پیامبران و تمدنها
حج را در تمدّنها دیدیم، جای این پرسش است که پیامبران کجا بودند؟ مگر آنها برای ارشاد مردم نیامدند و مردم کجا بودند؟ مگر آنها فرزندان تمدّنهای پراکنده در اقطار جهان نبودند؟
حقیقت این است که پیامبران با عدد انبوهشان در میان همین تمدّنها میزیستهاند و سنت و سیره آنان ارشاد مردم به دین خدا بوده است. به رغم اینکه ابراهیم علیه السلام در تمدن بینالنهرین میزیسته و یوسف و موسی در وادی نیل زندگی میکردهاند و پیامبران بنیاسرائیل
ص: 94
در تمدّن فینیقی و برخی از تمدّنهای دیگر روزگار میگذراندهاند اما شناخت همه آنها که بنا به روایات وارده از پیامبر و ائمه علیهم السلام عددشان به 124 هزار میرسد، میسر نیست.
همینقدر میتوانیم بگوییم که آنچه از شعائر دینی صحیح در تمدّنها بر جای مانده، بیتردید به وسیله انبیا پایهگذاری شده است. پیامبران در همه تمدنهای پیشین پیشوای حقیقی ملتهای خود، بلکه همه مردم بودهاند و در هدایت آنان از آسمان الهام میگرفتهاند.
و از آنجا که حج نیز یک فریضه بزرگ دینی است، پیامبران طلایه دار آن بوده و در اقامه شعائر حج، مردم را رهبری میکردهاند.
روایات بسیاری از پیامبران و اهلبیت علیهم السلام آمده است که همه انبیا و مرسلین، حج خانه خدا کردهاند و هیچ پیامبری از این فریضه ربّانی رخ بر نتافته است.
و اکنون برخی روایات این باب را مینگریم:
1- بنا به روایت حلبی، از امام صادق علیه السلام میپرسند: آیا قبل از بعثت حضرت محمد صلی الله علیه و آله حجّ خانه کعبه وجود داشته است؟ امام در پاسخ میفرمایند:
«آری، و دلیل آن گفتار شعیب است که در قرآن آمده که در برابر ازدواج دخترش به حضرت موسی، گفت:
... عَلَی أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمَانِیَةَ حِجَجٍ .... (1) مهریهاش این است که هشت حج اجیر من باشی و نگفت هشت سال.
همچنین، آدم و نوح حج گزاردند و سلیمان با همراهی جن و انس و پرندگان و بادها حج به جای آوردند و موسی بر شتر سرخ موی آهنگ حج کرد در حالی که میگفت: «لبیک، لبیک» و همانگونه که قرآن کریم بیان میکند: «نخستین خانهای که برای مردم نهاده شد، خانهای است که در مکه است و هدایتگر جهانیان میباشد»؛ إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکاً وَهُدیً لِلْعَالَمِینَ.
و نیز خاطرنشان میسازد: «و آنگاه که ابراهیم و اسماعیل دیوارهای خانه را بالا میبردند» و نیز خطاب به ابراهیم و اسماعیل میفرماید: «خانه مرا برای طواف کنندگان و مجاوران و رکوع و سجود کنندگان، پاک و پاکیزه کنید و همانا خداوند حجرالأسود را برای آدم فرستاد و خانه از همان زمان وجود داشت». (2)
1- قصص: 27
2- بحار الأنوار، ج 99، ص 44، ح 33
ص: 95
2- از امام رضا علیه السلام است که اگر کسی بپرسد: چرا موسم حج ماه ذی حجه مقرر گردیده است؟ در پاسخ گفته شود:
«برای اینکه خداوند دوست داشت که با این مناسک در ایّام تشریق پرستیده شود و نخستین کسان که حج خانه نمودند، فرشتگان بودند که در همین ایام طواف کردند و این سنت همیشگی شد تا روز قیامت و اما پیامبران: آدم، نوح، ابراهیم، عیسی، موسی و محمد صلی الله علیه و آله و سایر انبیا در همین وقت حج بهجا آوردند و این سنت شد برای فرزندانشان تا روز قیامت». (1) و در کتاب «اخبار مکه» ازرقی آمده است: «میان رکن و مقام تا حوالی زمزم قبر نود و نه تن از پیامبران است که به قصد حج بدین جا آمدند و پس از وفات به خاک سپرده شدند». (2) حج در جاهلیت
مردم عصر جاهلیت در جزیرةالعرب و نواحی آن را عادت بود که خانه کعبه و منا و عرفات را تقدیس و احترام کنند. آنها طواف میکردند، تلبیه میگفتند و شتر قربانی مینمودند و رمی جمره میکردند، در حالی که جامه احرام در بر داشتند. حج آنها از روز نهم ذیحجه آغاز میشد و چون حاجیان به عرفات میرسیدند، جامه مخصوصی که برای حج همراه داشتند به تن میکردند.
جاحظ در این باره مینویسد:
«سیمای اهل حرم آنگاه که در غیر ماههای حرام از حرم خارج میشدند، این بود که قلاده به گردن افکنند و چیزی به آن بیاویزند و هرگاه یکی از آنان آهنگ حج میکرد لباس حاجیان در بر مینمود.» (3) محور حج جاهلیت، حج ابراهیمی بود. اعراب جز آداب حج چیز دیگری را از شریعت ابراهیم حفظ نکردند. هر چند چیزی از آن کم کردند یا چیزی بر آن افزودند. آنها بتها را در خانه کعبه جای دادند که عددشان به بیش از سیصد میرسید و از جمله آنها هبل و لات و عزّی و مَنات بود.
کلبی مینویسد:
«آنها کعبه و مکه را تعظیم مینمودند و حج و عمره به جای میآوردند و این میراثی بود که از ابراهیم و اسماعیل برای آنان مانده بود.» (4) و نیز مینویسد:
«اعراب جاهلیت بنا بر آنچه از عهد ابراهیم و اسماعیل برایشان به جای مانده بود خانه را تعظیم و طواف میکردند. حج و عمره و وقوف به عرفه و مشعر و هدیه کردن شتر قربانی و محرم شدن برای حج
1- بحار الأنوار، ج 99، ص 45
2- اخبار مکه، ج 1، ص 68
3- البیان والتبیین، ج 3، ص 69
4- کلبی، الأصنام، ص 6
ص: 96
و عمره، از جمله آداب آنها بود که با برخی آداب خودساخته آمیخته شده بود.» (1) قرآن کریم از حج اعراب جاهلی و اعمال آنها در جوار خانه کعبه سخن گفته و اعمال شرکآمیز و زشت آنان که با تفاخر و تجارت و هرج و مرج همراه بود، خاطر نشان میسازد: وَمَا کَانَ صَلَاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلَّا مُکَاءً وَتَصْدِیَةً؛ (2) «نیایش آنها در جوار کعبه جز سوت و کف زدن نبود ...»
هر یک از قبایل عرب جاهلیت بت مخصوص به خود داشتند که به دنبال آن هلهله میکردند تا به مکه میرسیدند و چون حج به جا میآوردند، با صدای بلند هوسه میکشیدند و نزد آن بت میایستادند و نماز میخواندند و چون تلبیه را تکرار میکردند، کف میزدند و سوت میکشیدند و تلبیه آنها این بود:
«لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ لا شَرِیکَ لَکَ إِلَّا شَرِیکٌ هُوَ لَکَ، تَمْلِکُهُ وَ مَا مَلَکَ». (3)
و از جمله شعائر برخی از آنها در هنگام طواف این بود که برهنه و بدون لباس طواف کنند.
شایان ذکر است که حج خانه کعبه در عصر جاهلیت، منحصر به اعراب نبود. تاریخ میگوید که ایرانیان و دیگر ملتها به قصد حج کعبه میآمدند و آن را بزرگ میداشتند و طلا و نقره و قربانی و نذورات به آن هدیه میکردند.
در مروج الذهب مسعودی آمده است: «ایرانیان پیشین آهنگ حج خانه خدا میکردند و آن را طواف و تعظیم مینمودند.» آخرین کسی که از ایرانیان حج نمود ساسان پسر بابک نیای اردشیر پسر بابک، که نخستین پادشاه و پدر سلسله ساسانیان بوده است. ساسان کسی بود که به زیارت کعبه آمد و آن را طواف نمود و در کنار چاه زمزم، زمزمه مناجات سر داد. (4) برخی سرایندگان ایرانی پس از ظهور اسلام به این موضوع اشاره کرده و میگویند:
وما زلنا نجح البیت قدما و نلقی بالاباطح آمنینا
و ساسان بن بابک سار حتی اتی البیت العتیق یطوف دینا
فطاف به و زمزم عند بئر لاسماعیل تروی الشار بینا (5)
«ما همواره از عهد دیرین، طواف خانه مینمودیم و در سرزمین مکه در امن و امان دیدار داشتیم.
و ساسان پسر بابک که به زیارت خانه کهن آمد و بنا به وظیفه دینی
1- همان.
2- انفال: 35
3- الأصنام، ص 7
4- مروج الذهب، ج 1، ص 254
5- همان.
ص: 97
طواف آن نمود.
و بر سر چاه زمزم که از آنِ اسماعیل است و تشنهکامان را سیراب میکند به زمزمه پرداخت.»
و نیز مسعودی میگوید:
«ایرانیان اموال و هدایا و جواهراتی را به کعبه هدیه میکردند؛ از جمله ساسان پسر بابک، مجسّمه دو آهو که از طلا و جواهر ساخته شده بود و همچنین چند شمشیر طلا و جواهرات فراوانی به کعبه هدیه کرد که در چاه زمزم ریخته شد.»
سپس میافزاید:
«برخی تاریخ نگاران و ارباب سیره بر آنند که این هدایا از سوی جُرهُم بوده که در مکه میزیستهاند، در حالی که آنها مال و منالی نداشتند. و شاید دیگران اینها را هدیه نمودند و خدا داناتر است.» (1) پینوشتها:
1- همان، ص 255
ص: 99
اماکن و آثار
طرح جایگزین شود.
ص: 100
برهنه کردن کعبه از جامه، به هنگام تجدید جامه
محمد الدقن/ هادی انصاری
بیشک برهنه کردن کعبه مشرّفه از جامه، به منظور آویختن جامه نوین بر آن، امری است مباح و بیاشکال؛ زیرا کعبه از دوران حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام به مدت طولانی، عاری از جامه بود تا اینکه با آمدن تُبَّع حمیری به مکه مکرمه، جامهای بر آن قرار داده شد. به گفته مشهور، وی نخستین کسی است که کعبه را با جامه آراست.
ازرقی از ابن ابیملیکه روایت کرده است که: «کعبه در دوران جاهلیت به وسیله چندین جامه پوشانده میشد هرگاه شخصی جامهای را به کعبه هدیه میکرد، آن جامه آویخته میشد ودیگر جامهها را در خزانه کعبه به ودیعت میسپردند و وقتی جامهای که بر روی کعبه قرار داشت آسیب میدید، جامه نوین دیگری را بر روی آن قرار میدادند و هیچگاه جامههای پیشین را از روی آن بر نمیداشتند ...» (1) بدیهی است باقی ماندن جامههای کهنه ومندرس براندام بیتاللَّهالحرام، مورد پسند هیچ انسان با ذوق و سلیمی نبود، لیکن مردمان جاهلیت را نمیتوان سرزنش کرد؛ زیرا آنان این کار را بر اساس اعتقاد و حسن نیت انجام میدادند، هنگامی که اسلام ظهور کرد و ذهنیت آنان را ترقّی داد و سطح زندگی اجتماعی آنان پیشرفت نمود، مسلمانان به هنگام قرار دادن جامه نوین بر کعبه، جامه
1- ازرقی، اخبار مکه، ج 1، ص 251
ص: 101
پیشین را از روی آن برداشتند.
تاریخ نگاران در مورد عاری نمودن کعبه از جامه روایات متعددی را آوردهاند. برخی نقل کردهاند که عمربن خطاب هر سال جامه پیشین کعبه را از روی آن بر میداشت و در میان حاجیان تقسیم میکرد که آنان از جامه قدیمی کعبه به هنگام اقامت خود در مکه، به عنوان سایبان استفاده میکردند، لیکن بیشتر تاریخنگاران تقریباً به صورت اجماع آوردهاند: نخستین شخصی که کعبه را از جامه قدیمی عاری نمود و به جهت تمیز کردن و سبک نمودن آن از جامههای قدیمی و قرار دادن جامه جدید، به همراه خوشبو کردن آن با عطر عالی، همانا «شیبةبن ابی طلحه حجبی» بوده که نسب پردهداران کعبه؛ یعنی شیبیان به او ختم میگردد. این کار در دوران معاویة بن ابوسفیان صورت گرفته است. بنابراین، عاری کردن کعبه از جامههای قدیمی بهوسیله عمر و دیگران، تنها به منظور تخفیف از جامههای انباشته بر روی کعبه بوده و کعبه را به طور کامل عاری از جامه نمیکرده است.
از ابن ملیکه روایت کردهاند که گفت: «جامهها و پوششهای بسیاری از جامههای دوره جاهلی بر روی کعبه بود که از انواع چرم و پارچههای مویی و راه راه بوده و تمامی آنها یکی بر روی دیگری قرار داده میشده است. پس از ظهور اسلام هنگامیکه به هزینه بیتالمال جامه بر کعبه پوشانیدند، هربار قسمتی از جامههای پیش را از روی کعبه برمیداشتند. به روزگار حکومت عمر و عثمان، پارچه های قباطی را از مصر آورده و بر کعبه قرار میدادند. عثمان نیز دو بار در سال، جامهای از پارچههای یمنی را بر کعبه میپوشاند که پارچههای یاد شده را به وسیله کارگزار خود در یمن «یعلی بن منبه» بدین منظور فراهم میآورد. پس عثمان نخستین کسی بود که بر کعبه دو جامه (یکی را بر دیگری) قرار داد.
چون معاویه به حکومت رسید.
جامه دیبا و قباطی را بر کعبه پوشانید.
شیبةبن عثمان (1) پیشنهاد کرد جامهها و باقیمانده از پارچههای دوران جاهلیت از کعبه جدا شود و چیزی از نجاست مشرکان دوره جاهلی که به سبب دست کشیدن آنان، جامهها آلوده شده بود، بر کعبه باقی نماند. دراین باره برای معاویه نامهای نوشت و معاویه آن هنگام در شام
1- شیبه فرزند عثمانبن ابی طلحه واز خاندان عبدالدار بوده که در آن هنگام پردهدار کعبه به شمارمیآمده است- مترجم.
ص: 102
بود. او در پاسخ نوشت: تمام جامههای پیشین کعبه را از آن جداکند و بدین منظور جامهای از پارچههای دیبا و قباطی و حبری ارسال نمود.
راوی میگوید: خود دیدم که شیبه جامهها را از روی کعبه برداشت و چیزی از آنها را بر کعبه باقی نگذاشت. نامبرده تمام دیوارهای کعبه را با خلوق و عطر آغشته نمود، سپس همان جامهای را که معاویه فرستاده بود، بر آن قرار داد و جامههای پیشین را میان مردم مکه تقسیم نمود. ابن عباس هم در این حال، درون مسجد حاضر بود و برداشتن جامهها از روی کعبه را نظاره میکرد و خود دیدم که او از این کار ناراحت نشد و آن را زشت نشمرد.» (1) همچنین بار دیگر در سال 160 ه. ق.
هنگامی که مهدی خلیفه عباسی حجگزارد، کعبه کاملًا از جامه عاری گردید بدین صورت که به او گزارش دادند تعداد زیادی جامه بر روی هم انباشته شده و سنگین گردیده است؛ بهطوری که بیم آن میرود دیوارهای کعبه فرو ریزد. وی دستور داد همه جامهها را از روی آن برداشته و چیزی به آن باقی نگذاشتند. سپس به تمام دیوارهای بیرونی و درونی کعبه غالیه و مشک و عنبر مالیدند و نیز تمام دیوارها، از پایین تا بالا و پیرامون آن را به مشک آغشته کردند. از آن پس سه جامه از پارچههای قباطی و خز و دیبا بر آن پوشانیدند.
راوی گوید: در تمام مدتی که بر کعبه مشک و عنبر میمالیدند و بر آن جامه میپوشاندند، مهدی روی بام مسجدالحرام، جایی نزدیک به «دارالندوه» نشسته بود و کعبه را مینگریست. از آن پس تا سال 200 ه. ق.
همچنان هر سال جامهای بر کعبه میآویختند و چیزی از آنها کم نمیکردند. در سال یاد شده، «حسینبن حسن افطس طالبی علوی» در فتنهای که آغاز گردید، به مکه در آمد و جامههای کعبه را از روی آن برداشت؛ دو جامه ابریشم نازک، یکی به رنگ زرد و دیگری سپید بر کعبه پوشانید. در آن هنگام که کعبه عاری از جامه گردیده بود، رنگ دیوارها آشکار شد و کعبه همچون رنگ عنبر درخشان بود که به نظر میرسد باقی ماندههای مشک و عنبری بوده که با آن دیوارهای کعبه را آغشته بودند. (2)
1- نک: ازرقی، اخبار مکه، ج 1، صص 26 و 261؛ قطبالدین حنفی، الاعلام صص 71 و 72؛ محبالدین طبری، القری لقاصد امّ القری، صص 476 و 477
2- نک: ازرقی، اخبار مکه، ج 1، صص 262- 264؛ محبّ الدینطبری، القری لقاصد امّ القری، ص 477
ص: 103
همچنین کعبه در سال 643 ه. ق. بر اثر بادِ توفان، که به مکه روی آورد. جامه کعبه مشرّفه را از روی آن برداشت و آن باد مدّت بیست و یک روز ادامه یافت و در این مدّت کعبه همچنان عاری از جامه بود، تا اینکه به وسیله مرد نیکو کار «منصور بن منعه بغدادی» که در آن هنگام، بزرگ حرم مکی به شمار میآمد، جامه بر روی کعبه قرار داده شد.
در سال 959 ه. ق. در درون سلطنت سلیمان قانونی عثمانی، بار دیگر جامه کعبه به جهت اصلاح و ترمیم سقف و چوبهای آن، از روی آن برداشته شد که پس از پایان ترمیم، جامه را مجدداً بر روی کعبه قرار دادند. (1) این مطالب گفتههایی بود که تاریخنگاران درباره جامه کعبه و عاری شدن آن از جامه ذکر کردهاند. البته این بدان معنی نیست که کعبه تنها در موقعیتهای یاد شده، بدون پوشش قرار گرفته باشد؛ زیرا عاقلانه به نظر نمیرسد که جامههای کعبه مشرّفه در طول قرنهای متمادی گذشته همچنان بر کعبه قرار گرفته باشد، بلکه منطق حکم میکرد که هر چند مدتی یک بار جامهها را از روی کعبه برداشته، آن را سبک کنند و نیز هنگامی که اصلاحات و ترمیمهایی در ساختمان کعبه صورت میگرفت، آن را عاری از جامه میکردند. همچنان که در دوران کنونیِ ما، در سال 1377 ه. به علت تجدید سقف کعبه، آن را عاری از جامه نمودند. (2) در این جا نکتهای که لازم به یادآوری است، آن است که زمان برداشته شدن جامه از روی کعبه دارای تاریخ و زمان معین نبوده، همانند قرار گرفتن جامه نوین بر آن در هر سال، لیکن آنچه که به نظر میرسد این است که تغییر جامه کعبه در هر سال، از دوران ممالیک معمول شد، به ویژه پس از وقفی که از سوی «سلطان صالح اسماعیل» برای جامه کعبه در هر سال قرار داده شد. از آن تاریخ به بعد، سالانه به طور منظم جامه کعبه ارسال گردید و خداوند به حقیقت امور آگاهتر است.
شست و شوی درون کعبه معظمه:
شست و شوی درون کعبه مشرفه از دیرباز به صورت سنتی معمول در آمده است. نخستین بار درون کعبه از سوی پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله شست و شو داده شد و این کار در روز فتح مکه، پس از شکستن
1- قطبالدین حنفی، الأعلام، صص 59- 63
2- محمد طاهر کردی، التاریخ القویم، ج 4، ص 262
ص: 104
بتها و از میان بردن آثار شرک و بتپرستی به انجام رسید.
فاسی مینویسد: «هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله طواف خویش را به پایان رسانید. عثمان بن طلحه را احضار نمود و کلید کعبه را از وی گرفت و درِ کعبه را برای ایشان باز کردند. پس حضرت به درون کعبه وارد شدند، در آن کبوتری از چوب دید که با دست خود آن را شکسته وبر زمین افکند.»
نامبرده در جای دیگر از اسامة بن زید روایت میکند که گفت: «به همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله به درون کعبه وارد شدم، حضرت تصویری را درآنجا دیدند، پس ظرف آبی را طلب کردند. آن را برای ایشان حاضر نمودم. حضرت با آب شروع به محو کردن تصویر نمود و فرمود: «خداوند بکشد قومی را که چیز خلق نشدهای را به تصویر میکشند». (1) از آن پس شست و شوی کعبه معظمه به صورت سنتی باقی مانده از دوران رسول خدا صلی الله علیه و آله تا کنون در آمده و این سنت در طول سالیان دراز گذشته، معمول بوده و هست.
در دورانهای پیش از این، شست و شوی کعبه از درون، بیش از یکبار در سال معمول بود. که این کار در روز پس از بیست و نهم رجب، و در روز بیست و هفتم ذیالقعده جهت آمادگی برای حج و نیز در هفته اول از ماه محرم (2) صورت میگرفته است. اما در نیمه اول از قرن چهاردهم هجری، شست و شوی درون کعبه دو بار در سال تعیین گردید که نخستین بار آن در اواخر ماه ذیالقعده و دیگری غالباً در روز دوازدهم از ماه ربیعالاول شست و شو داده میشد. در دوران ما، شست و شوی کعبه مشرفه دو بار در سال، نخست در مراسم حج و دیگر در ماه شعبان انجام میشود.
به نظر میرسد که علت شست و شوی متعدد درون کعبه در سال، در دورانهای گذشته، این بوده که در آن هنگام پردهداران کعبه در برابر پاداش و هدیههایی، به حاجیان اجازه ورود به درون کعبه در موسم حج و نیز موسم عمره رجبیه و نیز گاه در بعضی مناسبات مذهبی میدادند. بنابراین، شست و شوی درون کعبه پس از پایان آن زمانها ضروری به نظر میرسیده است. اما اکنون، به هیچ یک از حاجیان و نیز عمرهگزاران، در زمانهای عمره، اجازه ورود به درون کعبه داده نمیشود،
1- فاسی شفاءالغرام، ج 1، صص 146، 154 و 157
2- ابن جبیر، الرحله، صص 103، 104 و فاسی، شفاءالغرام، ج 1، ص 128
ص: 105
که در این میان برخی بزرگان از شخصیتهای دولتهای اسلامی، مانند رؤسای جمهور کشورهای اسلامی از این قاعده مستثنی هستند. بنابراین، شست و شوی درون کعبه بیش از یک یا دو بار در سال ضرورتی نداشته که هم اکنون در موسم حج، هنگام تغییر جامه کعبه و برداشته شدن جامه پیشین از روی آن، کعبه را از درون شست و شو داده و دیوارهای درونی و بیرونی آن را خوشبو میسازند.
اما چگونگی شست و شوی کعبه اینگونه است:
در پگاه روز تعیین شده برای شست و شوی کعبه، رییس پردهداران لحظاتی پس از طلوع آفتاب به همراه دیگر پردهداران از خاندان شیبی در حطیم حضور مییابند و در این هنگام در کعبه گشوده میشود. خدمتکاران، پردهداران، ظرفهای مملو از گلاب و نیز شیشههای عطر گل و عود سوزها را به همراه عنبر و عود و ندّ و نیز لباسهایی که غالباً از نوع «شال کشمیری» بوده، برای پوشیدن آن به هنگام شست و شوی کعبه به همراه میآوردند.
عادت بر این بوده که همواره رییس پردهداران، پادشاهان یا امرا و فرماندهان و نیز وزرای کابینه، قاضی و رؤسای ادارات گوناگون را در این مراسم دعوت مینمود، که پیش از حضور آنان به لحظهای تمامی مواد و وسایل لازم برای شست و شو آماده میگردید. سازمان اوقاف نیز معمولًا جاروهای مورد لزوم در این مراسم را مهیّا مینمود. دراین هنگام، بزرگِ زمزمیها به همراه سقّاهای آب زمزم حاضر شده و سطلهای پر شده از آب زمزم را دست به دست به سوی کعبه هدایت میکردند. پردهداران و دستیاران آنها، سطل را گرفته و به درون کعبه معظمه میبردند.
پس از آماده شدن کلیّه لوازم یاد شده در درون کعبه مشرفه، میهمانان دعوت شده برای شست و شو به درون کعبه وارد شده و آنگاه هر یک از آنان لباسهای ویژه را در اختیار گرفته و به تن میکنند، سپس همگی در حالی که هر یک جارویی به دست میگیرند، عملیات شست و شوی کعبه معظمه با آب زمزم را، که در آن گلاب مخلوط کردهاند، آغاز میکنند. پس از پایان شست و شوی زمینِ کعبه و برخی از قسمتهای دیوارهای پیرامون آن،
ص: 106
شروع به پاک کردن دیوارها تا ارتفاع یک قامت از انسان با گلاب کرده، سپس به وسیله عطر گل قسمتهای یاد شده را خوشبو میسازند. عطر گل را غالباً در ظرفهای شیشهای سفید یا بلور قرار میدادند. پس از پایان کار خوشبو کردن.
عنبر و عود و ندّ را در بخوردانهای بسیار زیبا و مجللّی قرار داده و تمامی درون کعبه و پیرامون آن را پس از خشک کردن زمین آن، با اسفنج بخور میدهند.
در پایان مراسم شست و شوی کعبه معظمه و خوشبو کردن آن، پردهداران جاروهای یاد شده را در میان مردم گردآمده بر در کعبه، تقسیم و توزیع میکنند. (1) پس ازپایان شست و شوی کعبه معظمه و خوشبو کردن آن، طبق معمول در لحظهای که جامه قدیمی و پیشین آن از روی آن برداشته میشود.
هم زمان در همان لحظه جامه نوین کعبه معظمه بر آن قرار داده میشود.
عطر آگین نمودن کعبه
بی شک خوشبو کردن دیوارهای کعبه از درون و برون کاری مستحب و پسندیده به شمار میآید. لیکن ما در جستجویی که در میان کتابها و نوشتههای تاریخنگاران در این باره کردهایم، به مطلبی که نشانگر این کار به وسیله مردم دوران جاهلیت و یا صدر اسلام به صورت منظم باشد برخورد نکردیم.
البته گاه اشاراتی وجود دارد که در دوران جاهلیت برخی خلوق و عود سوز را برای عطرآگین نمودن کعبه از درون و برون اهدا میکردهاند.
اما در صدر اسلام، رسول خدا صلی الله علیه و آله و ابوبکر و عمر و عثمان پس از جامه کردن کعبه حرکتی را بعنوان خوشبو کردن دیوارهای آن انجام ندادهاند.
معاویة بن ابوسفیان نخستین شخصی بوده است که کعبه را با خلوق و عود خوشبو کرده است که این کار برای اوّلین بار و به صورت منظم از دوران اموی به یادگار ماند. نامبرده غلامی را بدین منظور تعیین کرده بود که پس از هر نماز، کعبه را خوشبو سازد، از آن پس معاویه سالی دو بار؛ نخست در موسم حج و دیگری در ماه رجب مقداری عود و خلوق را بدین منظور ارسال مینمود که پس از وی جانشینان او نیز از این سنت پیروی کردند. (2) این کار معاویه به نظر میرسد به
1- حسین عبداللَّه باسلامه، تاریخ الکعبه المعظمه، صص 265 و 267
2- ازرقی، اخبار مکه، ج 1، صص 254 و 257؛ فاسی، شفاء الغرام، ج 1 ص 126؛ عقدالثمین، ج 1، ص 60؛ محبالدینطبری، القری لقاصد امّ القری، ص 476؛ قطبالدینحنفی، الاعلام صص 71- 72
ص: 107
علت آن بوده است که در آن هنگام «شیبة بن عثمان» پردهدار، به معاویه نوشت: جامههای دوران جاهلی را از روی کعبه بردارد تا اثری از نجاست آنان بر کعبه باقی نماند، که معاویه نیز به این مسأله فرمان داد و کعبه عاری از جامه گردید. و در این هنگام بود که دیوارهای کعبه را عطرآگین نمودند. بنابراین، پیش از آن کعبه عاری از جامه نبوده ونیازی به خوشبو ساختن دیده نمیشده است.
پس به همین جهت معاویه به عنوان نخستین کسی که وظیفه خوشبو ساختن کعبه را به انجام رسانید، شناخته میشود.
پس از آن، عبداللَّه بن زبیر نیز هنگام به پایان رسانیدن ساختمان کعبه به خوشبو ساختن آن همت گماشت و همه دیوارهای درونی کعبه را با مشک و عنبر از بالا تا پایین آغشته نمود، سپس جامه کعبه را بر آن پوشانید. نامبرده همه روزه یک سطل عطر و بوی خوش را به کعبه میمالید و در روز جمعه این مقدار را به دو سطل افزایش میداد. (1) عبدالملک بن مروان نیز هر سال جامهای را به سوی کعبه ارسال میداشت که همراه آن عطر و عود برای کعبه و مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرستاد. (2) هنگامی که مهدی عباسی در سال 160 ه. ق. حجگزارد، به او گزارش دادند که تعداد زیادی جامه بر روی هم انباشته شده و کعبه را سنگین کرده است، بهطوری که بیم آن میرود دیوارهای آن فرو ریزد. مهدی دستور داد، همه آن جامههارا برداشتند سپس بر تمام دیوارهای بیرونی و درونی کعبه غالیه و مشک و عنبر مالید و بر تمام دیوارها، از پایینتابالا وازهمهجوانبمشک مالیدند، سپس کعبه را جامه پوشانید. مهدی در این هنگام در مسجد نشسته بود و خود ناظر آغشته شدن کعبه به غالیه بود. محمد ابن اسماعیلبن ابراهیم پردهدار (حجبی) میگوید: «با شیشههای آکنده از غالیه بر بام کعبه رفتیم و آنها را روی دیوارهای بیرونی آن ریختیم. خدمتگزاران کعبه هم در حالی که خود را از ریسمانها و قلابها آویخته بودند، از پایین تا بالای دیوارها را مشک و غالیه اندود کردند».
گفته شد که رنگ تیره سنگهای کعبه در نتیجه آغشته شدن آن به غالیههای یاد شده بوده است. (3) از آنچه که گذشت، آشکار میگردد که عطرآگین نمودن کعبه
1- فاسی، شفاء الغرام، ج 1، ص 126؛ ابن ظهیر، جامعاللطیف، ص 104
2- ازرقی، اخبار مکه، ج 1، ص 255
3- ازرقی، ج 1، ص 263؛ محب الدین طبری، القرای لقاصد امّ القری، ص 477؛ ابن ظهیره، جامع اللطیف، ص 110
ص: 108
به صورت منظم، از دوران معاویة بن ابوسفیان آغاز گردید و از آن پس هر یک از خلفا و سلاطین پس از او، تا کنون همچنان سنت وی را پی گرفتهاند.
اما اینکه تاریخ نگاران از سنت عطرآگینی کعبه به هنگام سخن از جامه، یاد نکردهاند، شاید بدان جهت است که مسأله عطرآگینی کعبه- باگذشت ایام- امری عادی و جزئی از عملیات جامه کردن کعبه درآمده بود و بدین سبب آنان تنهابهذکرجامه کردن کعبه بسنده کردهاند.
گواه بر این گفته، آن است که تاریخنگاران از نام کسانی که کعبه را به وسیله جامه پوشانیدهاند، با فاصله زمانی نسبتاً طولانی یاد کردهاند حال آیا این بدان معنی است که کعبه تنها در دوران این افراد به وسیله جامه پوشانیده شده است؟ باید گفت: چنین نیست؛ زیرا جامه در هر سال به همراه خلوق و عود و دیگر انواع عطر بعنوان یکی از ضروریات جامه به کعبه ارسال میگردیده است.
لازم به تذکر است که عطرآگینی کعبه آنچنان در میان مردم مقدس گردیده بود که گروهی به منظور شفا یافتن از عطرهای کعبه، از آن استفاده میکردند.
از سعید بن جبیر روایت شده است:
«او از عطر کعبه بعنوان شفا استفاده میکرده است. و گوید: عطا گفت:
هنگامیکه یکی از ما قصد شفا از عطر کعبه را داشتیم، عطر را به کنار حجر (الأسود) آورده و پس از عطر آگین کردن آن، دستهای خود را بعنوان شفا یافتن بر آن میمالیدیم».
پس از آنکه مراسم شست و شوی کعبه معظمه و عطرآگینی آن به پایان میرسید، جامه جدید را در همان لحظهای که جامه پیشین از روی آن برداشته میشد، بر بالای کعبه قرار میدادند.
مراسم جابجایی و تعویض جامه
قرار دادن جامه نوین بر کعبه معظمه:
برخی گمان میکنند که جامه را در آغاز به درون کعبه برده و سپس به وسیله پله درونی کعبه آن را بر بام کعبه منتقل مینمایند، در حالی که به دو علت این کار صورت نمیپذیرد:
نخست آنکه: پلههای درونی کعبه آنچنان تنگ و باریک است که تنها یک نفرمیتواندازآن بالا برود و یا پایین بیاید.
دوم: قطعههای جامه ضخیم و سنگین و بلند بوده که هیچگاه امکان بالا
ص: 109
بردن آنها از پلههای باریک در درون کعبه وجود نداشت. بنابراین، چارهای جز انتقال آنها به وسیله طناب از خارج کعبه به بام نبود و این تنها راهی بود که سال ها جامه جدید را به هنگام جایگزینی آن با جامه قدیمی به بام کعبه منتقل میکردند.
«ابن فضلاللَّه عمری» چگونگی قرار دادن جامه نوین بر کعبه را توصیف کرده و میگوید:
«هنگامی که در سال 738 ه. ق.
حج گزاردم، به همراه فرماندهان کاروان مصری برای پوشانیدن جامه کعبه شریفه، بر بام آن بالا رفتیم، زمین بام را پوشیده از مرمر وسنگهای سفید مشاهده کردم، در حالیکه پیرامون آن را دیواری کوتاه در بر گرفته بود. بر روی این دیوار حلقههای متعددی قرار داده شده بود که طنابهای جامه در آنها گره خورده و جامه را ثابت نگاه میداشت. این روش تا پایان ارسال جامه از مصر به کعبه مشرفه همچنان معمول بود.
جامه از ده قطعه تشکیل میگردید؛ هشتقطعه جامهاصلی (احمال)، که بر هر یک از دیوارهای چهارگانه کعبه دو جامه (حمل) قرار داده میشد که اضافه بر آن پرده بیرونی در کعبه مکرمه (برقع) و پرده درِ پلههای درونی کعبه، که معروف به «باب التوبه» میباشد نیز به همراه آنها قرار داشت. هر یک از قطعههای یاد شده بسیار بزرگ بود که به همین علت قطعهها را یکی یکی بر زمین مسجدالحرام پهن میکردند و سپس هر یک از آنها را بر اساس جای خویش معین و منظم میساختند. سپس قطعههای هر سمت از کعبه به هم دوخته میشد که در این میان آیات قرآنی نوشته شده بر کمربند را نیز بدان میدوختند. هنگامی که این مرحله به پایان میرسید. قطعههای هر سمت را لوله کرده، به صورت محکمی به دور هم میپیچیدند و سپس با طناب اطراف آن محکم میکردند. در این هنگام تعدادی از مردان در حالی که بر روی بام کعبه مشرفه میرفتند، طنابهای خویش را به زمین مطاف پایین میفرستادند.
قطعههای جامه به طنابهای فرو فرستاده از بام متصل شده، آنگاه آنها را بر بام کعبه بالا میکشیدند. سپس قطعههای ویژه هر سمت را بر بالای دیوار کوتاه کعبه قرار داده، طنابهای مخصوص را در حلقههایی که بر پیرامون دیوار یاد شده از روی بام قرار گرفته بود، گره میزدند. این مراسم در روز هشتم
ص: 110
ذیالحجه هر سال صورت میپذیرفت.
قطعههای جامه نوین همچنان لوله شده در یک سمت از دیوار روی بام کعبه قرار میگرفت و جامه پیشین آن را نیز طبق معمول بر روی کعبه قرار میدادند. این وضع تا روز دهم ذیالحجه که همانا روز عید قربان (یومالنحر) است، باقی میماند. در پگاه آن روز مبارک، عدهای از مردان بر بام کعبه بالا رفته و طنابهای جامه قدیمی کعبه را از نقاط اتصالی آن جدا میساختند که در این هنگام جامه بر زمین مطاف فرو میافتاد. در همان زمان گروهی دیگر از مردم، طنابهای بسته شده بر جامه جدید را باز کرده و بدین صورت جامه نوین را بر کعبه مشرفه قرار میدادند. این دو حرکت آنچنان منظم و دقیق صورت میگرفت که همزمان با افتادن جامه پیشین و قدیمی کعبه بر زمین مطاف، جامه نوین بر کعبه آراسته میگردید. از آن پس جامه قدیمی را به سوی خانه پردهدار کعبه حمل مینمودند. در این هنگام گروهی قطعههای جامه در ارکان چهارگانه کعبه را به هم میدوختند، همچنان که آنان اقدام به تثبیت رنگ های چهارگانه در حدّ فاصل میان آیات نوشته شده بر کمربند میکردند. در زمینه رنگهای یاد شده عبارت «یا حنّان و یا منّان» نقش بسته بود.- همچنانکه پیش از این یاد گردید- این قطعهها در میان نوشتههای روی کمربند قرار داده میشد. سپس کردشیات چهارگانه در زمینه هر یک از آنها سوره حمد به تمامی نقش میبست.
بر روی ارکان چهارگانه کعبه در زیر کمربند، استوار و ثابت گردانیده میشد.
تمامی قطعههای یاد شده بر روی جامه پس از قرار دادن آن بر روی کعبه مشرفه، دوخته میشد. خیاط ویژه جامه کعبه در حالی که بر روی صندلی چوبی ساخته شده بدین منظور مینشست، به وسیله طناب به نقاط مورد نظر هدایت شده و قطعهها را در جای مناسب خود میدوخت. (1) این صندلی چوبی همانی است که ازرقی از آن به عنوان «قرقره» در روایت خود از جامه مهدی عباسی در سال 160 ه. ق. یاد کرده است.
و بدینگونه جامه را از قدیم تاکنون بر کعبه مشرفه قرار داده و میدهند. البته در سنوات اخیر تغییراتی در زمان قراردادن جامه بر کعبه مشرفه ایجاد شده است؛ بهطوری که هم اکنون جامه را در روز عرفه که روز نهم ذیالحجه بشمار
1- محمد طاهر کردی، تاریخ القویم، ج 4، صص 232، 233 و 272، 273
ص: 111
میآید، هنگامیکه حاجیان در عرفات هستند، بر کعبه مکرمه قرار میدهند.
امروزه، به علت اختراع و پیشرفت دستگاههای میکانیکی بالا برنده، قرار گرفتن جامه بر کعبه مشرفه و دوختن قطعههای آن به یکدیگر، کار را بسیار آسان کرده و در مقایسه با قدیم، زمان آن بسیار کوتاه تر گردیده است.
جامه قدیمی و چگونگی تصرف در آن
فقهای اهل سنّت در چگونگی تصرف در جامه قدیمی کعبه، که پس از قرار دادن جامه جدید به دست میآید، اختلاف دارند. برخی از آنان به مشروعیت فروش جامه کعبه نظریه داده و برخی دیگر به خلاف این عقیده فتوا دادهاند.
قلقشندی در کتاب خود، چندین بار به هنگام سخن از جامه کعبه مشرفه، این چنین یاد کرده است که پردهداران همواره جامه قدیمی کعبه را پس از برداشته شدن از روی کعبه مشرفه برای خود بر میداشتند و در صورتیکه پادشاهان و یا بزرگانی از مردم قطعهای از آن را در خواست مینمودند، در برابر هدایای سنگین و گرانقیمتی، آن را بهدست میآوردند. (1) به نظر میرسد که امرای مکه با پردهداران در جامه کعبه مشرفه شریک بودهاند.
ابن فضلاللَّه عمری میگوید:
«هنگامیکه کعبه به وسیله جامه جدیدی پوشانیده میشد، جامه قدیمی در اختیار اشراف و بنی شیبه قرار میگرفت که از آن پس با تقسیم کردن و ارسال آن به سایر کشورها به عنوان تبرّک، هدایا و مبالغی را بهدست میآوردند.» (2) فاسی نیز در این باره گفته است:
امرای مکه همواره پرده درِ کعبه و قسمت بزرگی از جامه را در ازای شش هزار درهم که در اختیار پردهداران قرار میدادند، از آن خویش مینمودند.
شریف «عنان بن مغامس بن رمیثه» هنگامی که در پایان سال 788 ه. ق.
عمارت مکه را در دست گرفت، این سنت را معمول داشت که پس از وی سایر امرای مکه اغلب از آن پیروی کردند.
سید حسن بن عجلان نیز پس از سالها امارت بر مکّه (3) پرده در کعبه و جامه مقام ابراهیم را از شیبیان گرفته و در اختیار بزرگان و پادشاهانی که مورد نظر خویش بودودردست عطا داشتند، قرار میداد. (4)
1- صبح الاعشی، ج 4، صص 276، 283
2- یوسف احمد، المحمل والحج، ج 1، ص 244
3- نامبرده درسال 798 ه. به امارت مکّه رسید و تا سال 809 ه. آن را دردست داشت.
4- فاسی، شفاء الغرام ... ج 1، ص 126
ص: 112
ابن ظهیره در این باره میگوید:
«امرای مکّه پس از سید حسن همچنان سنت خویش را در این باره با پردهداران معمول داشتند که تا کنون نیز به همان صورت ادامه دارد». (1) مراد از «تاکنون» زمان ابن ظهیره است. نامبرده متوفای سال 950 ه. ق. میباشد.
پادشاهان مصر نیز گاهی دراین باره با پردهداران در تقسیم جامه، شریک شده و به قسمتی از آن دست مییافتند.
گاهی برخی از این پادشاهان در برابر پولی که از بیتالمال در اختیار پردهداران و اشراف قرار میدادند. تمامی جامه را از آن خود مینمودند.
سمهودی میگوید: «عادت بر این بود که به هنگام رسیدن جامه جدید، بزرگ خدمه، جامه قدیمی را در میان خدمتگزاران و دیگرانی که مورد نظر خود بود، تقسیم میکردند که در این میان قسمتی نیز برای سلطان مصر ارسال میگردید.»
ابن فضلاللَّه عمری میگوید: «در سال 738 ه. ق. جامه قدیمی کعبه از روی آن برداشته میشد و به سوی سلطان مصر ارسال میگردید و نام برده آن را به سلطان ابوالحسن المرینی، پادشاه مغرب هدیه نمود. این بدان جهت بود که پادشاه مغرب در آن سال هدیهای را به وسیله همراهان «مریم» همسر پدرش و «عریف سویدی» و گروهی از بزرگان دولتش، برای او فرستاده بود.
پادشاه مصر در عوض جامه کعبه، از بیتالمال در مصر برای خاندان شیبه و اشراف، پول فرستاد». (2) در دوران جدید، جامه کعبه همواره میان امرای مکه و خاندان شیبی تقسیم میشد و امرای مکه، پرده در کعبه و کمربند و جامه مقام ابراهیم خلیل علیه السلام را از آن خود میکردند و شیبیان جامه کعبه و پرده باب التوبه را، که پلهای در درون کعبه برای راهیابی به بام آن میباشد و پرده در مقام ابراهیم خلیل علیه السلام را در اختیار خویش قرار میدادند. این وضع در دوران امارت شریف عون الرفیق (متوفای سال 1323 ه. ق.) و شریف علی بن عبداللَّه (که در سال 1326 ه. ق.
عزل گردید) و شریف حسین بن علی به هنگام امارت او و اعلام استقلال، جریان داشت. به نظر میرسد این وضع در امارت پیش از افراد یاد شده نیز صورت میگرفته است.
هنگامی که ملک عبدالعزیز
1- جامع الطیف، ص 108
2- یوسف احمد، المحمل والحج، ج 1، ص 385
ص: 113
آلسعود در سال 1343 ه. ق. به حجاز دست یافت. جامه کعبه به همراه سایر مشتقات آن از کمربندها و جز اینان را در اختیار خاندان شیبی قرار داد که این وضعیت در دوران ارسال جامه از مصر و نیز هنگامی که دولت عربستان سعودی اقدام به ساختن جامه در کارگاه جامه بافی اجیاد در مکه مکرمه نمود، همچنان ادامه داشت. از آن پس با این حرکت، کشمکشها و درگیریها در این مورد از میان رفت و جامه به صورت حقی از حقوق شیبیان در آمد و پردهداران بنا به خواسته خود، در آن هرگونه تصرفی را میکردند. تقسیم جامه در میان خاندان شیبی اینگونه بود که سهم هر یک از آن افراد شامل پیر و جوان و طفل و مرد یا زن، همه بهطور مساوی بوده، که در این میان تنها رییس و کلیددار کعبه دارای دو سهم از جامه میگردید. این قاعده با نظر تمامی آنان به تصویب رسیده و از قدیم تا دوران حاضر بدان عمل میکردند. (1) در سال 1378 ه. ق. دولت عربستان سعودی، فروش جامه کعبه مشرفه را ممنوع اعلام کرده و در عوض، مبلغی را سالیانه در اختیار شیبیان قرار میدهد. (2) واللَّه هو الموفق و الهادی الی سواء السبیل
و ما توفیقی الّا باللَّه العلیّ العظیم.
پینوشتها:
1- حسین عبداللَّه باسلامه، تاریخ الکعبة المعظمه، صص 376 و 377
2- محمد طاهر الکردی، تاریخ القویم، ج 4، ص 228
ص: 115
پژوهشی درباره کعبه و اشیای هنری- تاریخی آن
پژوهشی درباره کعبه
و اشیای هنری- تاریخی آن
طرجان یلماز
محمدرضا نعمتی
پیشگفتار
از آن هنگام که حضرت ابراهیم علیه السلام بیتاللَّه الحرام را به فرمان خداوند حکیم بنا کرد، کعبه پیوسته مورد احترام مردم است و دلهای مشتاق، از هر سرزمین و در هر زمان به سوی آن پر میکشند. در دوران جاهلیت؛ سران و بزرگان عرب و از آن پس خلفا، فرمانروایان، پادشاهان و مردم با همین دید، به آن نگریسته و از هر فرصتی برای تقدیم هدیهای ارزشمند، یا تعمیراتی ضروری و یا نهادن جامهای نفیس بر آن، بهره گرفتهاند.
ارسال (مَحْمل» (1) و یا فرستادن کلیدهایی برای درِ کعبه نیز از همان نوع پیشکشها به شمار میرفته است.
ارسال هدایا برای کعبه
به نقل پارهای از منابع، «شجرة الدُّرّ» بیوه «ملک صالح نجمالدین ایّوب» پرده و هدایایی از مصر برای کعبه فرستاد و سپس «سلطان بیبرس» ارسال هدایا را به سنتی دیرپا تبدیل کرد و بدین ترتیب رقابت میان زمامداران یمن و مصر بر سر ارسال هدایا اوج گرفت، تا آن زمان که شریف مکه به «سلطان قلاوون» (681 ه. ق./ 1282 م) اطمینان داد جز از پردههای مصری، برای پوشش کعبه استفاده نکند.
1- «مَحْمِل» کجاوهای بوده که بر روی شتر میگذاشتهاند و با تشریفاتی خاص، پرده و دیگر هدایایکعبه را بدان وسیله به مکه میبردهاند.
ص: 116
انگیزههای پنهان
حرص و آزمندی فرمانروایان برای به دست آوردن افتخار ارسال هدایا، پیش از آنکه انگیزه مذهبی داشته باشد، به سیاست توسعهطلبی آنها [در میان ملتهای اسلامی] مربوط میشد؛ زیرا ارسال این هدایا به مفهوم آن بود که آن کس که مسؤولیت خدمت به بیتاللَّه الحرام و مرقد پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله را پذیراست، مسؤولت رهبری و سرپرستی امور مربوط به اسلام و مسلمانان را نیز به عهده دارد.
با چنین طرز تفکّری بود که مسأله قفل و کلیدهای کعبه پدیدار گشت و سپس به تعداد خلفا و پادشاهان، بر شمار قفلها و کلیدهای کعبه افزوده شد، بیآن که کعبه را نیازی به این تعداد قفل و کلید باشد.
دو نمونه از کلیدهای کعبه:
1- کلیدی که به شماره ثبت 15133 در موزه موجود است. نوشتههای روی آن کاملًا خوانا و دارای تاریخ ساخت و ابعادی منظم و متناسب میباشد.
کلید بیت اللَّه الحرام در موزه هنر اسلامی در قاهره به شماره ثبت 15133
تاریخ این کلید 765 ه. ق./ 1363 م میباشد و اجزای آن از چپ به راست عبارتند از:
الف- بدنه که از چهار قسمت به هم پیوسته تشکیل گردیده و با آیات قرآن تزیین شده است و آیات یاد شده در جدول زیر که نوشتههای چهار قسمت مسطح کلید را نشان میدهند، آمده است، ولی عبارت «مبارکاً» در جریان یک اشتباه نوشتاری «مبارک» ثبت شده است.
ب- یک مکعّب متصل به قسمتهای بعدی (1)، که بر چهار طرف آن نوشته شده: «در دوره پادشاه مملوکی برای بیتاللَّه الحرام ساخته شده است».
ج- چهار قسمت دیگر (2) که دو قسمت آن به شکل بیضی و دو قسمت دیگر مکعب میباشد. بر یکی از آنها نام سلطان: «شعبان بن حسین»، تاریخ ساخت و عبارت: «لا إِلَهَ إِلَّااللَّهُ» نوشته شده است.
1- مؤلف از آن به «کتف» شانه یاد کرده است.
2- در کتاب از آنها به «رَقَبه» گردن یاد شده است.
ص: 117
نوشتههای روی اضلاع چهارگانه چهار قسمت کلید
د- بر مکعب دیگر مضمون آیه شریفه: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ (1) نوشته شده و قسمت بالای آن (2) به شکل چند پهلو است و حلقه کلید به آن آویخته است. طول این کلید 45/ 3 سانتی متر و عرض آن 5/ 2 سانتیمتر میباشد.
2- بعضی از نوشتههای کلیدی که شماره ثبت آن 15113 است، ناقص و خواندنش دشوار است.
کلید بیت اللَّه الحرام به شماره ثبت 15113 در موزه هنر اسلامی قاهره
پیشینه ساخت قفل، کلید وپرده برای کعبه وانگیزه ارسال کنندگانآنها
ساخت و ارسال قفلها، کلیدها و پردههای کعبه، با روی کار آمدن مملوکیان مصر و یا به قدرت رسیدن سلاطین عثمانی آغاز نمیشود، بلکه این ابتکار، به زمان جاهلیت بر میگردد و از آن پس آنچه به این هنر افزوده شده، به توجه ودقت عمل وپیشرفت مسلمانان درفنآوری وصنعت مربوط میشود.
کلیدهای ساخت قاهره، که نسبت به کلیدهای دوره عثمانی، از سابقه تاریخی
1- صف: 9
2- این قسمت در کتاب به «رأس»؛ سر تعبیر شده است.
ص: 118
بیشتری برخوردارند، الگوی بیشتر صنعتگران بعدی، در ساخت اینگونه کلیدها قرار گرفته است.
با سقوط خلافت عبّاسیان در بغداد به وسیله هولاکوخان، فرصتی پیش آمد تا برخی از کسانی که از پادشاهان و خلفا نبودند نیز بتوانند در مورد وسایل مورد نیاز کعبه؛ مانند پرده و کلید، انجام وظیفه نمایند که آثار آنان در مجموعه فعلی وجود دارد؛ مانند کلیدی که نام «غانم شیبانی» یکی از خاندان خدّام کعبه بر آن نوشته شده است.
در مجموعه اشیای هنری کعبه، کلیدهایی دیده میشود که هیچگونه علامت و نشانهای در آنها نیست تا برای پژوهشگر روشن شود که برای کجا ساخته شده؛ برای درِ کعبه یا یکی از درهای مسجد الحرام و یا برای درِ حجره شریفه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در مدینه منوره؟
وجود دو کلید در میان مجموعه کلیدها، با یک تاریخ ساخت، دلیل بر این است که آن دو، به دو درِ کعبه تعلّق داشتهاند، یکی همان درِ معروف که به سمتمشرقگشوده میشود ودیگریدری است که در داخل کعبه پشت رکن عراقی قرار دارد و «باب توبه» نامیده میشود و نردبان منتهی به بام کعبه هم پشت آن میباشد که برای به جریان انداختن آب باران رحمت الهی از ناودان کعبه، از آن نردبان بالا میروند و به همین دلیل به آن «بابالرّحمه» نیز گفته میشود.
بدیهی است انگیزه ارسال کنندگان قفل، کلید و پرده، تنها برخورداری از برکات کعبه و تقرّب به درگاه الهی نبوده، بلکه هدف آنان در مرحله نخست، این بوده است که بدینوسیله خود را به عنوان بالاترین مقام مسؤول نسبت به امور مسلمانان و بیتاللَّهالحرام معرفی نمایند، تا از این طریق رهبری بلامنازع جهان اسلام را به دست گیرند.
مرکز پژوهشها
از مهمترین اهدافی که «مرکزپژوهشهای تاریخ، هنر و فرهنگ اسلامی در استانبول»، پیوسته عهده دار آن بوده، ارائه پدیدههای اصیل و کهن تمدّن اسلامی است که از چهارده قرن پیش در هنرهای زیبا و ممتاز تجسم یافته است.
در این مرکز، گنجینهای بیهمتا و نایاب از قفلها و کلیدهای هنری باستانیِ درِ کعبه وجود دارد که از پنجاه و سه قطعه، ویژه کعبه معظّمه تشکیل شده و نیز دو قطعه مربوط به حجره شریفه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است که برای فراگیر شدن فایده این پژوهش، آن را تقدیم شما خوانندگان گرامی مینماییم. مجموعه اشیای هنری، از دیدگاه تاریخی به سه دوره: عباسی، مملوکی و عثمانی مربوط است؛ زیرا خلفا و پادشاهان در دورههای یاد شده، این قفلها و
ص: 119
کلیدها را به مناسبتهایی مانند: انجام تعمیرات بیتاللَّه و امثال آن، برای کعبه ارسال میکردهاند.
مراحل پژوهش و تعریب
مرکز پژوهشهای تاریخ، هنر و فرهنگ اسلامیِ استانبول مسؤولیت پژوهش درباره مجموعه آثار یاد شده را به عهده «خانم دکتر یلماز» استادیار دانشکده ادبیات استانبول و مدیر بخش اشیای عتیقه فلزی «موزه طوپ قاپی» در سالهای 1975- 1980 میلادی گذاشت و بدینسان وی به پژوهش و نگارش در باره آنها پرداخت. شایسته است اشاره شود که هیچ پژوهشگری تاکنون درباره این مجموعه بهطور کامل پژوهش نکرده و کتابی منتشر نساخته است.
پس از پایان کارِ این پژوهش به زبان ترکیِ استانبولی توسط نامبرده، کار برگردانِ آن به زبان عربی، به عهده «دکتر تحسین عمر طه اوغْلی» پژوهشگر این مرکز گذاشته شد و در نتیجه ترجمه کتاب به طور دقیق و کامل انجام پذیرفت.
اشیای موزه و ویژگیهای آنها
تنوّع، شگفتی و غنای اشیای نفیس موزه کاخ «طوپ قاپی» استانبول، از جمله عواملی هستند که هر از چند گاه، انگیزه برپایی نمایشگاههای مختلف را در آنجا به وجود میآورند. در این راستا اندیشه عرضه مجموعهای از قفلها و کلیدهای این موزه، شکل گرفت و به دنبال آن نمایشگاهی بزرگ، ویژه این اشیا، در سال 1979 میلادی برگزار گردید و در پایان، تحقیقات و بررسیهای گستردهای به منظور رده بندی و سامانبخشی اشیای یاد شده به عمل آمد و سرانجام مجموعه قفلها و کلیدهای کعبه به سه بخش اصلی تقسیم گردید:
1- قفلها و کلیدهای مربوط به دوره عباسی
2- قفل و کلیدهای متعلق به روزگار مملوکی
3- قفلها و کلیدهای منسوب به عصر عثمانی
مجموعه این سه بخش، از سوی خلفا و پادشاهان بغداد، قاهره و استانبول برای کعبه معظمه ارسال شده بود.
ویژگیهایی که در این بررسی مورد توجه قرار گرفته، عبارتند از:
الف) مواد به کار رفته در ساخت اشیاء، ب) اشکال هندسی قفلها و کلیدها، ج) ظرافتهای بهکار رفته در ساخت آنها، د) ویژگیها و مشخّصات عصر ساخت و نام سازنده (1)
1- مطالب پیشگفتار، گزیدهای است از مجموعه: «پیشگفتار مرکز پژوهشهای تاریخ، هنر و فرهنگ اسلامی استانبول»، «پیشگفتار کارشناس و بازنگر مرکز» و «پیشگفتار مؤلف» که در آغاز کتاب: «پژوهشی درباره کعبه و اشیای هنری- تاریخی آن» به تفصیل آمده است.
ص: 120
بخش اول
پیش در آمدی تاریخی
تردیدی نیست که مجموعه کلیدها و قفلهای کعبه معظمه، از کمیابترین مجموعه آثار تاریخی است که در موزه کاخ «طوپ قاپی»[Top kapi] استانبول در اداره «بُرده شریفه» (1)، که به نام «امانتهای مبارک» معروف است، نگهداری میگردد و از دیرباز توجه مسلمانان به آن جلب گردیده و از نظر آنان از اهمیت فراوانی برخوردار میباشد.
این مجموعه آثار و از آن جمله کلیدها و قفلهای کعبه معظمه، در گذشته، در کاخ عثمانی، درون صندوقها و گنجینههای لاک و مهر شده، با مهر پادشاهان حفاظت میشده است و از این رو برای افرادی که بیرون کاخ به سر میبردند و حتی برای خادمان برده شریفه، مشاهده آن صندوقها و اشیای درون آنها ممکن نبوده و به همین دلیل، در منابع تاریخی به اطلاعاتی درباره آنها برخورد نمیکنیم و از این رو ارزش معنوی آنها و دیگر امانتهای مبارک، همچنان در پرده ابهام باقی مانده بود و تنها هنگامی ارزش آنها از بُعد دینی و نگاه هنری و باستانی مشخص گردید که برخی به آن دسترسی یافتند و به دنبال آن بررسی و پژوهش درباره آنها آغاز گردید.
پیشینه تاریخی اشیای هنری کعبه
آغاز ورود قفلها و کلیدها به کاخ عثمانی، به زمان سلطنت «سلطان سلیم اول» مربوط میگردد. وی در سال 923 هجری قمری، (/ 1571 میلادی) به مصر وارد شد و به حکومت ممالیک که سرزمین حجاز را در قلمرو حکومت خویش داشتند، پایان داد. در آن زمان «شریف برکات بن محمد» فرماندار مکه بود. وی پسر خود «شریف ابو نما» را که دوازده سال داشت، همراه سفیر خویش «عرار» راهی مصر کرد تا کلیدهای کعبه را به وسیله او به سلطان سلیم تقدیم نماید و شریف ابو نما در
1- بُردَه، عبای سیاه کوچکی است که به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله منسوب است.
ص: 121
سیزدهم جمادی الآخر همان سال، برای تقدیم کلیدها و دیگر هدایا به دفتر سلطان فرا خوانده شد. (1).
چنانکه از شکل قفلها و کلیدهای مجموعهای که از آن سخن میگوییم به دست میآید، بخش مربوط به دوره عباسی و مملوکی، این اشیاء، پس از انتقال خلافت از مملوکیان به پادشاهان عثمانی، از مصر به استانبول آورده شده است و از آن پس عثمانیان همانند عباسیان و ممالیک به سنّت ارسال قفل و کلید برای کعبه معظمه عمل کردهاند. در میان آنها دو قفل وجو دارد که «سلطان بایزید دوم» پیش از آنکه خلافت به عثمانیان منتقل گردد، آنها را به کعبه معظمه اهدا کرده است و این عمل را میتوانیم چنین تفسیر کنیم که انگیزه پنهانی آنان این بوده که خود را در افکار عمومی به عنوان قدرتی نوظهور در جهان اسلام مطرح نمایند:
کلید کعبه معظّمه به شماره ثبت 2251/ 2 مربوط به دوره عثمانی
کلید کعبه معظّمه به شماره ثبت 2252/ 2 مربوط به دوره عثمانی
1- Uzunarsih, I. H., Mekke- i Mukerreme Emirleri, Ankara 1984, p. 17. Ibn Iyas, V., p. 186; Haydar Celebi Ruznamesi, Munseat- i Feridun, I, p. 439 Tac ut Tavarih, II, p. 371
ص: 122
اساسنامه مراسم استقبال
هنگامی که این قفلها و کلیدها به استانبول وارد میشد، هیأتی که به «هیأت کلید» معروف بود، آنها را به کاخ عثمانی وارد میکرد. ما تا حدودی میتوانیم اطلاعات مربوط به این هیأت را، از یک سند تاریخی سال 1228 قمری (1813 میلادی) که در آرشیو موزه طوپ قاپی نگهداری میشود به دست آوریم؛ چه آنکه میدانیم «سلطان محمود دوم» در سال 1328 قمری (1813 میلادی پارهای اصلاحات و سامان دهی جدید در مراسم جشن به مناسبت ورود کلیدهای ارسالی مکه و مدینه، از راه دریا به استانبول پدید آورد.
مسؤول تشریفات، اساسنامهای درباره این اصلاحات جدید به سلطان تقدیم و او موافقت خود را با آنها اعلام داشت. (1) مراسم استقبال
از این اساسنامه چنین بر میآید که کلیدها از راه دریا به استانبول میرسیدهاند؛ زیرا خبر نزدیک شدن کشتی به بندرگاه «باروت خانه» (2) به «باب عالی» یک روز پیش از ورود آن به بندرگاه میرسید، چنان چه در دفتر تشریفات آمده: افرادِ در نظر گرفته شده برای شرکت در جشن استقبال، به سوی منطقه «داود پاشا» (3) در استانبول با لباسهای رسمی ویژه استقبال حرکت میکنند. دو ساعت پیش از آنان «کتخدابک»؛ نماینده صدر اعظم (نخست وزیر) با هیأت دیگری راهی ساحل باروت خانه میشوند تا خود را برای استقبال از کشتی حامل کلید آماده ساخته و پس از مراسم احترام، کلیدها را از شخصی به نام «آغا» (خواجه) که حامل آنها است تحویل گیرد، سپس [به نشانه احترام] پس از بوسیدن، آنها را بر سر نهاده آنگاه همراه استقبال کننده به سوی منطقه داود پاشا روانه میشود.
در منطقه یاد شده، گروهی دیگر از استقبال کنندگان به انتظار ورود آنان ایستادهاند که در رأس آنها: شیخ الإسلام، آغای دار السعاده (بلند پایهترین مقام مسؤول کاخ همایونی و ناظر بر امور دربار) قائم مقام پادشاه (دوّمین وزیر پس از صدر اعظم و قائم مقام وی در غیاب او) قبطان پاشا (فرمانده ناوگان عثمانی) و دیگر رجال دولتی میباشند،
1- آرشیو «سرای طوب قاپی» E. 9633, E. 00801, E. 0985
2- باروتخانه، امروزه در منطقه معروفی است در «موتلاف آتاکوی» در ساحل دریای مرمر دراستانبول.
3- [Tukna ] پادگان نظامی.
ص: 123
با نزدیکتر شدن هیأتِ کتخدابک به منطقه داود پاشا، گروه نامبرده چهل، پنجاه گام از آنها استقبال کرده و سپس کتخدابک برای بار دوم کلیدها را که در سینی زرین نهاده، بوسیده و بر سر مینهد و سپس به آغای دار السعاده تقدیم میدارد، او نیز با انجام همان مراسم تعظیم و احترام، آن را پذیرفته و روی میزی که از قبل با رومیزی پارچهای پوشیده شده است، میگذارد تا تمام جمعیت حاضر در مراسم بتوانند آن را بنگرند.
آنگاه همگی بر اسبها سوار شده و در حالی که آغای دار السّعاده پیشاپیش آنها و کتخدابک در کنار او سینی زرین کلیدها را در دست دارد، به سوی کاخ حرکت میکنند و از «باب همایونی» کاخ طوپ قاپی، وارد شده، پس از عبور از درِ میانی کاخ، از اسبها پیاده میشوند، سپس کتخدابک سینی زرّین حاوی کلیدها را، دیگر بار به آغای دارالسعاده که در اتاق بُرده شریفه و یا در جای دیگری از کاخ به انتظار نشسته است، تقدیم میکند و آغا به طرف «باب السعاده» به راه میافتد و چون به بابالسعاده رسید، پاشا از آغا استقبال کرده و کلیدها را تحویل گرفته و میبوسد و بر اریکه شاهی که در آنجا نهاده شده مینشیند، آنگاه به منظور عرض تبریک و تهنیت، رجال دولت، آغایان (خواجگان) اندرونی که مسؤولیت اداره دربان عثمانی را به عهده دارند و آغایان انکشاریه (افراد ستاد فرماندهیِ آنان) پاسداران پادشاه و نگهبانان درهای ورودی و خروجی کاخ و محیط اطراف آن، آغایان پیاده نظامی که به منظور حفاظت از جان وی او را همراهی میکنند، به ترتیبِ مقام و مسؤولیت خویش و طبق آیین نامه تنظیم شده، از جلو جایگاه او عبور میکنند.
این بود مسیری که بهطور معمول برای رسیدن کلیدها به کاخ پیموده میشد ولی گاه نقطه آغاز حرکت، جاهای دیگر اتفاق میافتاد؛ مثلًا هنگامی که کلیدها به «اسکلَه سی» (بندر وزیر) وارد میشد، در آن صورت مسیر استقبال از آنجا بود. (1) چنانچه گاهی کلیدها به «مسجد سلطان احمد شهیر» میرسید و بنابراین هیأت استقبال از حیاط مسجد، مسیرهای خیابانهای پبیکخانه دیوان یولی تسترجیه را میپیمود و چون به تندیس معروف «دیکیلی طاش» که یادگار دوره بیزانس بود میرسید، از ناحیه صدفچیه و تسترجیه به طرف پایین حرکت کرده و از در بوغدایجیلر به مسجد بایزید وارد میشدند و از آنجا از قزانجیه میگذشت و از جلو در کاخ باستانی به
1- آرشیو «سرای طوپقاپی» و منطقه «وزیر اسکلهسی» در فاصله «سرای بورنی» و «سرکهجی» قرار دارد.
ص: 124
سوی خان والده و سپس بازار محمود پاشا، منجنه و کوی چغال اوغلی به راه خود ادامه میداد و در آنجا به طرف پایین سرازیر میشد و از مقابل کاخ آلایکوشکی عبور میکرد و آنگاه با حرکت از کنار مسجد زینب سلطان به سوی ایا صوفیا تغییر مسیر داده و از برابر باب شکرچی به سمت میدان «سرای میدانی» (میدان کاخ) حرکت میکرد و سرانجام از باب همایونی به کاخ طوپ قاپی وارد میشد و سپس همگان در کنار در میانی کاخ از اسبها به زیر میآمدند و بدین ترتیب برای آنان که در اطراف کاخ بودند فرصت دیدار هیأت یاد شده کاخ فراهم میشد.
مراسم استقبال در دوره دوم حاکمیت عثمانیها بر حرمین
در سال 1234 هجری قمری، 1819 میلادی دیگر بار مکه و مدینه به قلمرو حکومت عثمانی بازگشت، و به دنبال آن «سلطان محمود دوم» دستور داد تا استقبال با شکوهی برای ورود کلیدهایی که از سرزمین حجاز میرسید برگزار گردد ولی این بار هیأت استقبال کننده از «مسجد ابو ایّوب انصاری» به راه افتاد. (1) در یک سند دیگر که در تاریخ 1228 هجری قمری، 1813 میلادی ثبت شده، چنین آمده است که کلیدهای رسیده از سرزمین حجاز به وسیله «کامل اسماعیل پاشا» از مکه به استانبول انتقال یافته است، در صورتی که در سند سوّم درباره کلیدی که در کیسه انباشته از نی، در اتاق بُرده شریفه در کاخ طوپ قاپی نگهداری میشود، نوشته شده است: آن را امیر مکه در دوره حکومت «سلطان مراد چهارم» در سال 1043 هجری قمری، 1633 میلادی، از مکه به استانبول فرستاد. این کلید در صندوق پرچم سرفراز [ملّی] و در کنار آن نهاده شده است تا سلطان مراد آن را به هنگام برخی تهاجمهای نظامی با خود به همراه ببرد، چنانچه برای نخستین بار در جریان حمله به بغداد چنین کرد و در بازگشت آن را در گنجینه اتاق ویژه کاخ به نام «حاص اوده» گذاشت و دومین بار در جنگ عثمانی با اتریش در سال 1904 هجری قمری، 1683 میلادی به پیشنهاد سردفتر و پذیرش سلطان، این کلید از گنجینه خارج شد. (2) در یکی از سندها (3) از نظم و سازماندهی هیأت کلید سخن به میان آمده و در آن از شرکت کنندگان در مراسم جشن و لباسهایی که میپوشیدهاند، یاد شده و این خود
1- آرشیو سرای طوپقاپی 1/ 8765.
2- نک: SilahtarTarihi, II, p. 51.
3- آرشیو سرای طوپقاپی(E. 3174) نکته قابل توجّه این است که رئیس اسقفها در این جشنشرکت کرد، وآقا که کلید را با خود حمل میکرد در حالی که ردایی سرخ بر تن داشت و در دست او کاسههایی بود که در آن سورهها و آیات قرآنی با خطّی زیبا برای تبرّک نوشته شده بود و در سمت راست و چپ او
ص: 125
نشانگر میزان توجه پادشاهان عثمانی به آن میباشد، همانند مراسم جشنی که به مناسبت فرستادن «صُرَّه» (1) و «مَحْمِل» به سرزمین حجاز برگزار میشده است.
به ویژه هنگامی که حکومت عثمانی، مرحله ناتوانی وضعف خود را میگذراند، در سازماندهی و تنظیم این جشنوارهها و هیأتها، توجه و دقت بیشتری به عمل میآمد.
اسناد تاریخی نشان میدهد که این هیأتها و جشنوارهها چندین بار در دوره سلطان محمود دوم ترتیب داده شد و این کار برای تأکید بر این نکته بود که تنها پادشاهان عثمانی هستند که زمامداران مکه و مدینه و خلفای مسلمین به شمار میروند.
بخش مهمی از کلیدهای موزه طوپ قاپی که از راههای گوناگون- حتی در زمان جنگ جهانی دوم- به آنجا میآمد، در گنجینه موزه به نمایش گذاشته میشد و هم اکنون نیز در آنجا و نیز در بخش «امانات مبارک» با دیگر اشیای نفیس در معرض دید تماشاگران قرار میگیرد.
منابع تاریخی
در اینجا توجه خوانندگان گرامی را به منظور دست یابی به اطلاعات گسترده درباره ساختمان کعبه و تاریخ آن و نیز ساخت درها و قفلهای آن و اهمیتی که در سه مقطعپیش از اسلام، صدر اسلام و در عصر اموی به آنها میدادهاند، به آثار تاریخنگاران گذشته مانند طبری، ازرقی، ابن اسحاق، ابن هشام و دیگران جلب مینمایم که در این موضوع به تفصیل نگاشتهاند.
تاریخ عصر عباسی از حرکت خلیفه همراه با هیأتی سخن میگوید که از بغداد برای انجام فریضه حج به راه میافتادند؛ مانند «هارون الرشید» و دیگر خلفای عباسی ولی تصاویر و نوشتار روی کلیدهای این مجموعه چنین نشان میدهد که ساخت پارهای از آنها به اواخر دوره عباسی، یعنی به زمان «مستنجد باللَّه» (555 ه. ق. 1160 م) مربوط میشود و سه عدد آنها به زمان «ابی العباس احمد ناصر (575- 622 ه. ق. 1180- 1225 م) و آخرین آنها به پایان عصر عباسی؛ یعنی زمان «معتصم باللَّه» (575- 622 ه. ق.
1225 م) باز میگردد.
1- صُرّه به کیسهای گفته میشد که در آن وجوه نقدی کعبه و یا کلید کعبه را میگذاشتهاند.
ص: 126
کلید دوره عباسی به شماره ثبت 2211/ 2
کلید دوره عباسی به شماره ثبت 2210/ 2
کلید دوره عباسی به شماره ثبت 2217/ 2
کلید دوره عباسی به شماره ثبت 2213/ 2
نکته قابل توجه این است که متوکّل عباسی در جریان تعمیرات گسترده کعبه، طلا به کار برده است و زرگری به نام «عبداللَّه بن سلام» در فاصله رجب سال 241 ه. ق.
855 م) و شعبان (241 ه. ق. 856 م) از جانب وی عهدهدار این تعمیرات در کعبه و بناهای مهم بوده است. (1).
ابن جبیر که در سال 579 ه. ق. 1183 م به زیارت کعبه مشرّف شده، در سفرنامه خود، درباره کعبه سخن گفته و در این زمینه اطلاعات فراوانی گزارش کرده است. (2) او مینویسد: «عرض در کعبه 8 وجب و بلندای آن 13 وجب است. این در از نقره ساخته شده و روکشی از طلا آن را پوشش داده و دارای دو حلقه زرّین است و به سمت شرق
1- Al- Azraki, Akhbar Makka, ed. Wustenfeld, I. p. 54, II. 4- 11, Wustenfeld, Gesch, Mekka, 1861, p. 196- 200.
2- The Travels of Ibn Jubayr Trans. Broadhurst, R. J. C. London: 2591 p. 78- 79
ص: 127
گشوده میشود».
سنگنوشته موجود در «حجراسماعیل» نشانمیدهد که در سال 576 ه. ق. 1180 م به دستور «ابو العباس احمد ناصر» (1) پارهای نوسازیها در کعبه صورت گرفته است.
آغاز ارسال محمل به کعبه
در زمان پادشاهان مملوکی مصر، ارسال جامه کعبه به وسیله مَحْمِل، برای نخستین بار، به صورت یک سنت در آمد و در این راستا، سلطان «بیبرس» (658- 676 ه. ق.
1277 م) از پادشاهان این سلسله، اوّلین کسی است که به ارسال محمل اقدام کرد و به نظر میرسد وی نخستین کلید از این مجموعه را، که تاریخ روی آن به عصر وی باز میگردد، با همین محمل- که هیأتی ویژه آن را همراهی میکرد- فرستاده است.
ارسال محمل در عصر عثمانیها
هنگامی که عثمانیان وارد مصر شدند [و آنجا را به قلمرو حکومت خود افزودند] سنت ارسال پرده برای کعبه را دنبال کردند، تنها با این تفاوت که آنان پیش از احراز مقام [به اصطلاح] خلافت هم نسبت به مکه و مدینه عنایت داشتند و به نقلی، در آن زمان به ارسال «صُرّه» به آن دو شهر اقدام میکردند (2) ولی فرستادن کلید و قفل برای کعبه، از زمان «سلطان بایزید دوم» آغاز گردید.
در اینجا این پرسش پیش میآید که چرا از دوره «سلطان سلیم اول» قفل یا کلیدی به جای نمانده است. این گمان وجود دارد که خبر ارسال کلیدهای او، به دلایلی به ما نرسیده باشد؛ زیرا ممکن نیست با وجود تحویل گرفتن کلیدهای کعبه، پس از ورودش به مصر، قفل یا کلیدی برای آن نفرستاده باشد.
اقدامات سلطان سلیمان قانونی
در زمان «سلطان سلیمان قانونی» (926- 974 ه. ق./ 1520- 1566 م) به وی خبر رسید که سقف کعبه در آستانه ریزش است و ناودان آن نیاز به تعویض دارد، پیش از آن «میر احمد» فرماندار مصر از سوی پادشاه عثمانی، ناودان کعبه را با فلز غیر طلا و نقره
1- احمد ناصر همان کسی است که تلاش وقفه ناپذیری برای ایجاد وحدت و یک پارچگی جهان اسلام به کار برد ولی در این کار توفیقی نیافت.
2- برای نخستین بار، در عصر عثمانی، در زمان سلطان بایزید اول 1389- 1402 و فرزندش سلطانمحمّد اوّل 1403- 1421 م، «صرّه» به مکّه معظّمه و مدینه منوّره ارسال گردید. همچنین سلطان مراد دوّم 1421- 1451 م پس از فتح استانبول در سال 1453 م نیز به ارسال صرّه اقدام کرد و سلطان بایزید دوّم نیز در سال 1481- 1512 م این سنّت را دنبال کرد. همچنین از سوی سلطان سلیم اوّل پیش از فتح مصر و پس از آن، این کار تعقیب شد.
ص: 128
ساخته بود. سلطان سلیمان فرمان داد تا ناودانی از طلا ساختند و به جای ناودان قبلی کارگذاشتند. پس از آن، ناودان قبلی را به استانبول آوردند و در خزانه دولت نگهداری شد. (1) منابع تاریخی که از تعمیرات سال (1039 ه. ق.) سخن میگویند، حاکی است دری که به سفارش سلطان سلیمان قانونی، پیشتر با طلا و نقره بازسازی شده بود، بار دیگر در جایگاهش در کعبه کار گذاشته شد. (2) در این مجموعه قفلی زرّین وجود دارد که نخستین قفل طلایی این مجموعه میباشد و به سلطان سلیمان تعلّق دارد و تاریخ روی آن، یک سال پیش از درگذشت وی است.
تعمیرات کعبه در زمان سلطان مراد دوم
بخش سوم «رساله معماریّه» است که درباره زندگی رییس معماران ترک (محمد آغا) مطالبی آورده و آگاهیهایی درباره کارهای وی و تعمیرات به عمل آمده توسط او در کعبه به دست میدهد. این تعمیرات در زمان «سلطان مراد سوم» (982- 1003 ه. ق./ 1574- 1594 م) هنگامی که در جریان نیاز کعبه به تعمیراتی جدید قرار گرفت، انجام پذیرفته است. محمد آغا معمار «سنان» را در سال 1590 میلادی به مکه فرستاد و او به بررسی وضعیت کعبه پرداخت، سپس نقشهای از آن ترسیم کرد و شیوه کار را مشخص ساخت و آنگاه به استانبول بازگشت، ولی محافظه کاری و احتیاط بیمورد، آنان را از انجام این کار بازداشت و در نتیجه آن تلاشها نافرجام ماند. (3) سلطان احمد اول و تعمیرات کعبه
از آن پس، کعبه در وضعیت بدتر و در آستانه فروپاشی قرار گرفت.
از این رو، «شیخ الاسلام صُنع اللَّه افندی» این خبر را به «سلطان احمد اول» رسانید و ضرورت تعویض ناودان و کمربند کعبه را به وی گوشزد کرد. بر این اساس سلطان، محمد آغای معمار را به تعمیرات کعبه گماشت. وی طبق نقشه و طرح ارائه شده از سوی معمار سنان، کارش را آغاز کرد و ناودان و کمربند کعبه را ساخت و پس از آن که آنها را در «مزرعه داود پاشا» در معرض تماشای همگان قرار داد، آنها را به مکه فرستاد و هر کدام
1- Gokyay, O. S.," Mimar Mehmet Aga", I. H Uzuncarsiliya Armagan
Zobdat'l- Tavarih, p. 154.
احتمال میرود که این ناودان از سوی خلیفه ناصر 575- 622 ه/ 1180- 1225 م ساخته شده باشد.
2- همان، ص 155
3- همان، صص 149- 150
ص: 129
در جایگاه مخصوص خود کار گذاشته شد.
همچنین اسناد تاریخی به منبری مرتفع و سه عدد کلید اشاره دارد که از سوی آنان برای مسجد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و درِ حجره مطهّر آن حضرت ارسال شده است. (1) در کتاب «زبدة التواریخ» آمده است که سلطان احمد اول در سال 1021 ه. ق.
1612 دستور داد تابلوی نقره سر درِ کعبه را برداشته، به جای آن تابلویی از زر خالص نصب کردند. (2) ارسال صُرّه و محمل پس از سلطان احمد اول
پس از دوره سلطان احمد اول، بیشترین آگاهیهای تاریخی به «صُرّه» و «محمل» مربوط میشود. این اطلاعات برای ما روشن میسازد که عثمانیان به محمل و جشن و بزرگداشت آن اهمیت میدادند؛ زیرا آن را رمز قدرت و عظمت خویش و نشانه توجهشان به سرزمین حجاز تلقّی میکردند. آخرین آگاهیها درباره مراسم استقبال از کلیدهای کعبه- چنانکه پیش از این یادآور شدیم- به سال 228 ه. ق. 1813 م مربوط است که به وسیله «کامل اسماعیل پاشا» به استانبول وارد شد.
و مسأله مهم دیگری که درباره آنها وجود دارد، این است که تاریخ قفلهای دارای تاریخ ساخت با تاریخ سال جلوس پادشاهان عثمانی بر اریکه قدرت، هماهنگ نیست و این مسأله نشانگر آن است که آنان به مجرّد نشستن بر تخت، اقدام به ارسال قفل برای کعبه نمیکردند.
نو آوری و تحوّل در ساخت قفلهای کعبه
نخستین اثر [هنری] که در گنجینه قفلها و کلیدهای کعبه، در موزه طوپ قاپی نگهداری میشود، بخشی از قفلی است که به شکل پل و از جنس چوب ساخته شده و از این رو با شکل دیگر قفلها تفاوت دارد.
چنانکه معروف است، قفلهایی که به این شکل ساخته شدهاند، در تولید آنها، از همان فنآوری که در کشورهای چین و روم باستان استفاده میشد، بهره گرفتهاند.
آنچه ما را بر آن داشت تا این قفلها را در میان مجموعه قفلهای عصر عباسی قرار
1- همان، ص 155
2- همان، ص 156، هم اکنون این ناودان در بخش امانات مبارکه در موزه طوپقاپی در معرض دید بازدیدکنندگان است.
ص: 130
دهیم، سبک نقش و نگارهای آنها است. نوشتههای روی آنها، با تارهایی از قلع و سرب، برجسته شده و بدینسان از اهمیت ویژهای برخوردار گردیده است؛ زیرا نموداری از نوآوری در نگارش آن عصر شمرده میشود.
میخهای به کار رفته در بخش داخلی قفل نیز ما را با ساختار جدیدی از قفلهای سه قطعهای آشنا میکند.
پینوشتها:
ص: 133
حج در آیینه شعر فارسی
طرح جایگزین شود.
ص: 134
در حریم کبریایی
در حریم کبریایی
سید محمد باقر نجفی
دمی با مولانا
در یکی از سفرهای پژوهشی به مدینه، دیوان شمس، همرهم بود، هر فرصتی که حاصل میشد، لحظاتی به خواندن میگذراندم ... با مولوی بودم و لفظها و معانی شعر پرسوزش، اما من در این وادی حب مدینه، جز: یحبنا و نحبه نمییافتم، که کلامی دگر بخوانم ... مولوی را میخواندم ولی در آن حالی که بودم، مکانی که بودم و به زمانی که افتاده بودم ...
نمیدانم، کجا معنای مدینه بود و کجا لفظ مولانا؟ ... کجا زبان دلم بود، کجا معانی شعر عارفانهاش؟ کجا همدم مدینه بودم، کجا دمی با دیوان عشقش؟ ...
به هم گره خورده بودیم، گاهی لفظ حمال معنی بود و گاه معنی مزرعه لفظ را درو میکرد، از این پیوستگی، کلامی رویید که هر چه بود مدینه بود، او بود ...
طیبه و طابه در نور نبی بود.
مست بودم و کوی لفظ را نمیدیدم، افتاده بودم و میدان قافیه را نمیدیدم.
گریان و لرزان بودم و باغ وزن را نمیدیدم ... عاشقی به شهری دگر افتاده بود، حالی دگر، کلام و شعری دگر ... زمزمهای دگر ...!
میخواندم و میگریستم، میسرودم و مینوشتم ... میدویدم، مینشستم، میافتادم و باز میگریستم ... گریه من غم نبود، شادی دیدار بود.
نمیدانم! ... بدون آن حال، این لفظهای عاریتی چیند؟ این لفظها بیآن حب پرسوز، چیست؟ ... نمیدانم! ... نه در قالب اوزانست، نه بر سیاق نثر، آه دلی است که معشوقش را میخواند ...
ص: 135
عارفی نبودم که وصف لقا گفته باشم، عاقلی نبودم که از فصل لقا نالیده باشم، هر چه بود و هست، چند لفظ نبود و نیست، تکه پارههای دلم بود که بر خاک رهش میافتاد ...
چند تایی را برای خود به یادگار نهادم، تا هر بار که لشکر غم بیخبران، هجوم برد، به یاد آن مسرت شوق، بخوانم و علیه غم بتازم، بجوشم که من، دل با یکی دارم در آن بوم! ...
به باب السلام رسیدهام
ایستادهام بر در، میترسم از سلام
میلرزم از قرائت اذن دخول
میگریم و میگریم از شوق دخول
تویی آن کعبه قلبم!
نه از هجری و در حجری، غمین باشم!
تویی زمزم!
کجا چاهی طلب دارم
نه آبی آرزو دارم،
نه بر لب تشنگی دارم
تا شهر تو را دیدم!
من خانه رها کردم، من شهر رها کردم
امروز به شهر تو
در عشق سلیمانم
میافتم و میخیزم، من خانه نمیخواهم
من شهر نمیخواهم!
فریاد، کزین حالت!
فریاد نمیدانم، من آه نمیبارم
ص: 136
یا احمدا، یا احمدا!
جز تو نسب ندارم
جز قرب تو نخواهم، جز روی تو نجویم
ای عشق بیپناهی
ای مظهر الهی
چون تو عجب ندیدم!
واندر عجم ندیدم، وندر عرب نیامد
هم پشت و هم پناهی
بیتو نوا ندارم
چیست
که هر دمی چنین
میکشدم به شهر تو
مشرق و مغرب ار روم
ور سوی آسمان شوم
نیست
نشان زندگی
تا نرسد نشان تو
تا به کجا کشد مرا
بوی شراب حب تو
از هوس وصال تو
وز طلب جهان تو
تا به کجا؟! تا به کجا؟!
کشد مرا
از مکّه برون گشتم
احرام دگر بستم
ص: 137
تا در حرمش، سر بنهم
سعی کنم به روضهاش
سجده کنم به صفّهاش
داد کشم ز منبرش
سر بنهم به حجرهاش
گریه کنم، گریه کنم
آه زنم، آه زنم
سر مست توام ای یار
در خانه چه میبینم؟
من خاک نمیخواهم
خود را به فنا دیدم
از جام خیال او،
نوشیدم ونوشیدم
من آب نمیخواهم، صد چشمه خروشانم
هم اثربی، هم یثربی
هم مدخلی، هم مضجعی،
هم شافیه هم ناجیه،
هم طیب و هم طابه تویی
غرا تویی، عذرا تویی
خاک حرم، دارت سنن
محبوب من، محفوظهای
ای دار ایمان! ره گشا
بیت الرسول،
ای عاصمهای قاصمه درماندهام، درماندهام
بیخانه ام
ص: 138
ای دار ابرار در گشا
بار گناه بر دوش من، درد و فغان در جان من
راهی بده، داخل شوم
افتادهام،
گمگشتهام، گم کردهام
جایی بده
ای قلب ایمان! رحم کن،
جز شهر تو
شهری نماند،
جز نام تو
عشقی نماند
آه در این شهر چه نوری است
که در کون نگنجد
حنانه به فریاد چه غوغاست
که در گوش نگنجد
خاک و خس این خانه همه عنبر و مُشکست
خاموشی این خانه
همه بیت و ترانهست
وین خانه عشق است
که بی حد و کرانه است
مستان خدا
گرچه هزارند
در این شهر، یکیاند
از خواجه بپرسید که این خانه چه خانه است
***
ص: 139
حریم کبریایی
محمد رضا جنانی
بر یار آمدم من به حریم کبریایی نکند که کار من هم بود از سر ریایی
به امید رحمت او شدم از دیار راهی چه زیان که این گدا هم برسد به یک نوایی
به خدای کعبه گفتم که ببخش بندهات را که ندارد او پناهی به درت کند دعایی
منم آن نیازمندی که به درگهت رسیدم تو مران مرا از این در که ندارم آشنایی
به شنیدم از عراقی که ز راه بیریایی به سرود این سخن را در خانه خدایی
«به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند که برون در چه کردی که درون خانه آیی
به قمار خانه رفتم همه پاکباز دیدم چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی»
تو «جنانی» با چه رویی به حرم قدم نهادی نکند که هاتف غیب به تو داده یک ندایی
منا در آتش
درباره آتش سوزی غمانگیز منا در عید قربان سال 1354
سید جلال هاشمی
در منا سوخت خیمههابیمر وحشت آور منا بد از محشر
چه منایی که دشت آتش زا چه منایی که وادی احمر
وه چه آتش ندید تا آنروز دیده درمنا چنین اخگر
گرچه اموال حمله داران سوخت لیک مارا بسوخت قلب وجگر
مدتی نیزاز زمان نگذشت کاروانهابگشت خاکستر
دود آتش نموده بود سیاه هم فضای منای تا مشعر
همه حجاج مضطرب احوال زار و حیران و مات و بی رهبر
هریکی سوی گوشهای به فرار دیده گریان پسر برای پدر
زن بسویی دوان به هول و هراس بود اندر پیاش غمین شوهر
هیچکس را نبود مهلت آن کس رهاند از آن بزرگ خطر
هرکسی بود فکر خود آن روز نه پدر را بدی به فکر پسر
عدهای میزنند درآتش همچو مرغ بریده سر پرپر
ص: 140
متوسل همه به احمد وآل متوحش ز اکبر و اصغر
شیعه وسنی سپید وسیاه یا امام زمان به لب یکسر
گشت خاموش چونکه آن آتش آه از آن شب منا چه بود خبر
نه چراغی نه چادری نه غذا رملها فرش و بالش وبستر
گشته بی حدّ فزون همی مجروح داده ازدست شوهری همسر
نبد آثاری از بسی حجاج زیر پا داده جان بسی پیکر
بانویی درعزای شوهر خویش بنموده لباس غم دربر
مادری جستجوی فرزندش کودکی دربهانه مادر
من شنیدم که شوهری آن روز درمنا بود با زن و دختر
داد زن را نجات از آتش سوخت خود در مقابلش آخر
همه جا صحبت از منا باشد چه منایی که محشر اکبر
نام عام الحریق درتاریخ ثبت گردید در همه دفتر
آنقدر حق نمود در آنروز برهمه حاجیان زلطف نظر
شب اگر این حریق رخ میداد از کسی درمنا نبود اثر
«هاشمی» بس نما تو شرح منا نیست طاقت شنیدنشدیگر
دوستان چون بدیدم آن آتش شد سرشکم روان همی زبصر
یادم آمد زشام عاشورا که چه بد حال زینب مضطر
زآن دمی کوفیان زکینه زدند به خیام شه زمانه شرر
نه خیام حسین تنها سوخت سوخت قلب تمام جن وبشر
کودکان حزین دوان چو غزال ازقفاشان چو گرگها لشکر
دامن کودکی درآن شب تار از جفابرگرفته بود اخگر
هر طرف میدوید وا بابا میسرود از لبانش آن دختر
***
ص: 141
نقد و معرفی کتاب
طرح جایگزین شود.
ص: 142
نقد کتاب «تعمیر و توسعه مسجد شریف نبوی»
رضا مختاری
تعمیر و توسعه مسجد شریف نبوی در طول تاریخ، تألیف ناجی بن محمد حسن عبد القادر انصاری، ترجمه عبد المحمد آیتی. چاپ اول، تهران، مشعر 1378 ش. 224 صفحه، رقعی.
درباره مدینه منوره و مسجد شریف نبوی و تغییرات آن در طول تاریخ، آثار متعدّدی نگاشته شده است؛ از جمله «عمارة و توسعة المسجد الشریف النّبوی عبر التاریخ» از ناجی بن محمد حسن عبد القادر انصاری. این کتاب نخستین بار به همّت انجمن ادبی مدینه منوره، به سال 1416 ق. در مدینه، با ویرایش و مقدمه عطیّه محمد سالم در 284 صفحه وزیری چاپ شده است.
بخش مهمی از این کتاب به توسعه مسجد شریف نبوی در عهد دولت سعودی اختصاص دارد، اما از نابود شدن بخشی از آثار مهمّ تاریخی مدینه منوره بر اثر توسعه مسجد، سخنی به میان نیامده است. همچنین درباره بقیع- با همه اهمیت آن- سخنی ندارد.
مؤلف به سال 1363 ق. در مدینه به دنیا آمده و آثار چاپ شده و چاپ نشدهای دارد. وی این آثار را در 17 جمادی الأولی 1415 در مدینه به پایان برده است.
بنابر این، از جدیدترین و کاملترین آثار در این زمینه محسوب میشود.
این کتاب دارای شش فصل و یک
ص: 143
مقدمه و خاتمه، همراه با فهرست مآخذ و فهرستی از جدولها و عکسها، و مزیّن به تصویرهایی زیبا از مدینه منوره و مسجد شریف نبوی است. همچنین زندگینامه کوتاه مؤلف نیز در پایان آن درج شده است.
با توجه به اهمیت موضوع و کتاب، مترجم توانا استاد عبد المحمد آیتی (حفظهاللَّه) این اثر را- به جز حدود یک سوم آن که برای خواننده فارسی زبان لازم نبوده- به فارسی ترجمه کردهاند که به عنوان «تعمیر و توسعه مسجد شریف نبوی در طول تاریخ» منتشر شده است.
از آنجا که در این ترجمه مطالبی ویژه اهل فن و متخصصان است و عموم زائران حرم شریف نبوی را به کار نمیآید، به منظور عامتر شدن فایده آن و استفاده بیشتر فارسی زبانان، معاون محترم آموزش و پژوهش بعثه مقام معظّم رهبری از این ناچیز خواستند تا آن را خلاصه، و پارهای از مباحث غیر ضرور را حذف کنم. بهحمداللَّه این بنده نیز آن را تلخیص کردم که در بهار 1379 به همت نشر مشعر در 216 صفحه پالتویی منتشر شد. در این تلخیص بیش از یک سوم مطالبِ ترجمه حذف شد. بنابراین، مشتمل بر حدود نیمی از مطالب اصل متن عربی است. از جمله مطالب محذوف، عمده مآخذِ مطالب در پاورقیها و فهرست مآخذ است که عموم خوانندگان فارسی زبان را از آنها حظّی نیست. خواستاران آگاهی از آنها میتوانند به اصل عربی یا ترجمه فارسی مراجعه کنند.
همچنین گذشته از تلخیص، پارهای از مطالب ترجمه ویرایش شد، و هر جا ابهام یا احتمال خطا در ترجمه وجود داشت به متن عربی مراجعه و مواردی از ترجمه اصلاح شد.
به هنگام تلخیص، هر جا در عبارت ابهامی میدیدم به اصل عربی مراجعه میکردم. در نتیجه معلوم شد که در مواردی، عبارت عربیِ اصل، اشتباه ترجمه شده است. در اینجا اهمّ این موارد را- به امید اصلاح در چاپهای بعد- یاد آوری میکنم:
1. متن عربی، ص 72- 73:
أُسطوانة مربّعة القبر ... أنّها تکون داخل الجدار المحیط بالقبر الشریف، ولا یتمکّن الزائر من رؤیتها. یقول السمهودی: «وقد حُرِم الناسُ الصلاة
ص: 144
إلی هذه الأُسطوانة لإدارة الشباک الدائر علی الحجرة الشریفة و غلق بابه.»
ترجمه، ص 80- 81:
ستون مربع قبر .. سمهودی میگوید:
«مردم نمیباید به سوی این ستون نماز بگزارند، به سبب پنجرههایی که گرد حجره شریفه را گرفتهاند و درِ آن بسته است.»
پیدا است که معنایِ «وقد حُرِمَ الناس ...» یعنی مردم از نماز خواندن کنار این ستون «محروم» شدهاند، نه اینکه «نماز خواندن در آنجا حرام است» که مترجم محترم به: «مردم نمیباید به سوی این ستون نماز بگزارند» ترجمه کردهاند.
در ترجمه «خلاصة الوفا» ی سمهودی این عبارت چنین ترجمه شده است:
امروز به سبب آنکه شباک دایر بر حجره، مانع است از وصول به این استوانه و استوانه سریر، مردم از تبرّک جستن به این دو استوانه محرومند. (1) 2. متن عربی، ص 72:
أسطوانة المحرّس ... تسمّی بأُسطوانة علی بن أبی طالب (رضیاللَّه عنه) لأنّه کان یجلس عندها یحرس النّبی صلی الله علیه و آله.
ترجمه، ص 80:
آن را «ستون محرّس» از آن جهت میگفتند که علی بن أبی طالب علیه السلام برای حراست و حفاظت از پیامبر صلی الله علیه و آله در کنار آن مینشست.
روشن است که مؤلف در صدد بیان وجه تسمیه ستون محرّس به «ستون علیبن ابیطالب» است.
و در ترجمه، این نکته بسیار مهم از قلم افتاده است.
ترجمه صحیح:
ستون محرّس، «ستون علی بن أبی طالب» علیه السلام نیز نامیده میشود؛ زیرا وی برای حراست از پیامبر صلی الله علیه و آله در کنار آن مینشست.
3. متن عربی، ص 51:
وقد ظلّت القبلة علی اتّجاه بیت المقدّس ستةعشرأوسبعة عشر شهراً.
ترجمه، ص 54:
شانزدهم یا هفدهم ماه، قبله،
1- اخبار مدینه، ترجمه خلاصة الوفاء، ص 186
گفتنی است که در خلاصة الوفا، و ترجمهاش تعبیر «تبرّک جستن به ستون» ذکر شده است، ولی در وفاء الوفا، ج 2، ص 450 سخن از نماز کنار آن است. بعید نیست دست پنهان وهابیّت ناشر یا مصحّح وفاء الوفا، تبرّک را تبدیل به «صلاة» کرده باشد!
البته مترجم خلاصة الوفا هم تقریباً معاصر با سمهودی است، و این خود شاهدی است بر اینکه تعبیر سمهودی تبرّک بوده است نه صلاة.
ص: 145
بیت المقدّس بود.
پیداست که در این جا «شانزده یا هفده ماه» صحیح است.
4. متن عربی، ص 117:
فی عام 655 ... فی خلافة المستعصم باللَّه توالتْ أعمال الإصلاح فی المسجد النبوی الشریف فی خلافته، حیث تعرّض المسجد لحریقٍ مدمّر وقع فی أوّل شهر رمضان سنة 654.
ترجمه، ص 130:
در سال 655 ه. ق. در عهد المستعصم باللَّه تعمیر و اصلاح در مسجد شریف نبوی همچنان ادامه داشت تا آنگاه که مسجد دستخوش حریقی ویرانگر گردید. این حریق در اوّل ماه رمضان 654 اتفاق افتاد.
روشن است که در فرض وقوع حریق در سال 654 نمیتوان گفت: «در سال 655 تعمیر ادامه داشت تا آنگاه که مسجد دستخوش حریقِ 654 ویرانگر گردید!» مترجم محترم تعبیر «حیث تعرّض» را «تا آنگاهکه ...» ترجمه کردهاند، در حالی که باید ترجمه شود به:
«نظر به اینکه ...» و مانند آن؛ زیرا میدانیم که در ماه رمضان 654 مسجد دستخوش حریق شد و تعمیر آن از آغاز سال 655 شروع شد. (1) البته در تلخیص این ناچیز (ص 117) هم تعبیر «از هنگامیکه» به کار رفته که درست نیست.
5. متن عربی، ص 36:
... فأدرکته الجمعة فی بنی سالم بن عوف، فجمع بهم فی المسجد الّذی ببطن الوادی [هامش: یسمّی مسجد الجمعة].
ترجمه، ص 37:
... چون به میان بنی سالم رسید، وقت نماز جمعه بود. در مسجدی که در بطن وادی بود با مردم نماز به جای آورد.
پیداست که در آن هنگام «مسجدی در بطن وادی» نبود، بلکه پس از اینکه پیامبر خدا در آن نقطه نماز جمعه خواند، آنجا «مسجد جمعه» نامیده شد. مؤلف نمیگوید: «فی المسجد الذی کان ببطن الوادی». بلکه مرادش این است: «در بطن وادی، جاییکه اکنون مسجد جمعه نامیده میشود، نماز جمعه خواند».
1- نک: اخبار مدینه، ترجمه خلاصة الوفا بأخبار دار المصطفی، ص 229- 230، و منابع دیگر.
ص: 146
6. متن عربی، ص 55- 56:
أصبحتْ عدد الأساطین فی هذه المرحلة 27 أُسطوانة: ثلاث ... وتسعة من ...
ترجمه، ص 59:
شمار ستونها در این مرحله 27 ستون بود، 7 ستون در طول و 3 ستون در عرض.
پیدا است که به جای «7 ستون»، «9 ستون» صحیح است. و «تسعه» با «سبعه» اشتباه شده است.
7. متن عربی، ص 128:
فشرعوا فی تجدید سقف الروضة المطهّرة وقبّة القبر النّبوی، فرفع سقف الروضة العِلْوی وبعض السقف غربیّ المنبر.
ترجمه: ص 141:
او سقف روضه مطهر، همچنین گنبد مرقد نبوی را تجدید بنا کرد. و سقف روضه علوی را بالاتر برد و قسمتی از سقف غربی منبر را.
روشن است که در این جا عبارت «سقف روضه علوی» ترکیب عجیب و غریب و بیمعنایی است.
مترجم محترم «العِلْوی» را صفت «روضه» گرفتهاند در حالی که صفت «سقف» است. یعنی «سقف عِلْوی» مراد است؛ چون در این جا مکرر سخن از دو سقفِ سِفْلی و عِلْوی برای مسجد است و مؤلّف چند سطر بعد، تصریح کرده است:
«... این امر سبب شد که سقف این منطقه از دیگر سقفهای جناح قبله- با وجود آنکه آنها را دو سقف بود- بالاتر رود».
8. متن عربی، ص 129:
وعلی الرغم من أنّ السمهودی لم یکن موجوداً بالمدینة المنوّرة أثناء الحریق إلّاأنّه یُعطینا وصفاً دقیقاً لأسباب الحریق وکیفیّة التغلّب علیه.
ترجمه، ص 143:
با آنکه سمهودی هنگام حریق در مدینه حضور نداشت؛ ولی توصیف دقیقی از علت حریق و کیفیت انتشار آن برای ما ذکر کرده است.
تعبیر «التغلّب علیه» به معنای «مهار کردن آتش و غلبه یافتن بر آن» است، نه انتشار آن.
ص: 147
9. متن عربی، ص 141:
وقد أعطی بورکارت وصفاً تفصیلیّاً عن حالة المسجد النبوی الشریف خلال زیارته سنة 1230 ه. ق. أی قبل عمارة السلطان عبد المجید الأوّل، یقرّر فیه وضع المسجد فی عهد السلطان محمود الثانی.
ترجمه: ص 156- 157:
بورکارد به هنگام دیدارش در سال 1230 از مسجد شریف نبوی؛ یعنی از عمارت سلطان عبد المجید اول، وضع مسجد را در عهد سلطان محمود چنین وصف میکند.
در این قسمت، به جای «از عمارت سلطان» و «سلطان محمود» به ترتیب «قبل از عمارت سلطان» و «سلطان محمود ثانی» صحیح است.
10. متن عربی، ص 65:
و أوّل من کسا الدائر المخمّس الخیزران ... ثمّ کساها آل عثمان من بعد ذلک.
ترجمه، ص 71:
نخستین کسی که بر مرقد رسول خدا صلی الله علیه و آله جامه پوشانید، خیزران بود ... سپس آل عثمان جامه کعبه را مهیّا مینمودند.
پیداست که به جای «مرقد رسول خدا» در این عبارت، تعبیر «دیوارهای پنجگانه (پنج ضلعی) اطراف قبر مطهر» درستتر است. علاوه بر این، تعبیر «جامه کعبه» اشتباه است و صحیح همان جامه پنج ضلعیِ اطراف قبر مطهّر است و در متن عربی سخنی از «جامه کعبه» نیست.
مؤلف این قسمت را از «مرآة الحرمین» نقل کرده است. عبارت ترجمه مرآة الحرمین چنین است
نخستن کسی که دیوارهای پنجگانه را پرده کشید، خیزران بود ... این سنت به وسیله سلاطین عثمانی نیز ادامه یافت. (1) 11. متن عربی، ص 166:
و قد نتج عن التوسعة السعودیّة الأُولی ... أن أُضیف إلی مسطّح المسجد (...، 6024) متراً مربعاً فأصبح مسطّحه الإجمالی (..، 16327).
1- ترجمه مرآة الحرمین، ص 544 و 545
ص: 148
ترجمه، ص 179:
در این توسعه اولیه به سطح مسجد 400/ 602 متر مربع افزوده شد و مساحت اجمالی آن به 700/ 632/ 1 متر مربع رسید.
در اینجا به جای رقم اول «024/ 6» و به جای رقم دوم «327/ 16» صحیح است، و در حقیقت دو صفر هر دو رقم- در متن و ترجمه- زاید است. جاهای دیگر همین کتاب (ص 183 ترجمه و ص 171 متن) و منابع دیگر، شاهد و دلیل این سخن است.
12. متن عربی، ص 182:
بلغت مساحة الأراضی والدور التی شملتها التوسعة 955/ 22 م.
ترجمه، ص 193:
مساحت اراضی و خانههایگرفته شده از اشخاص 955/ 22 م.
هر چند ترجمه در اینجا مثل متن است؛ ولی هر دو اشتباه است؛ زیرا در توسعه اول سعودی، کلّ مساحت مسجد 327/ 16 متر بوده است. بنابراین، عدد فوق اشتباه و احتمالًا صحیح آن 955/ 2 م است.
13. متن عربی، ص 195:
... فهد ... فقد أمر بتألیف لجنة وزاریّة برئاسته، وعهد إلی أمیر منطقه المدینة المنورّة الأمیر عبد المجید ... بنیابة رئاسة اللُجنة ...
ترجمه، ص 203- 204:
... فهد ... یک کمیسیون در سطح وزارت به ریاست خود و نیابت ولی عهد امیر منطقه مدینه منوره ... تشکیل داد.
پیداست امیر منطقه مدینه «ولی عهد» نیست. و منظور متن از «عهد إلی أمیر ...» این است که فهد، نیابت رییس کمیسیون را به امیر مدینه سپرد، و سخنی از «ولی عهد» در میان نیست.
14. متن عربی، ص 204:
تشتمل توسعة وعمارة ... الملک فهد ... للمسجد النبوی الشریف علی إضافة مبنی جدید بجانب المسجد الحالی، یحیط ویتّصل به من الشمال والشرق والغرب بمساحة 000/ 82 م.
ترجمه، ص 206:
توسعه و ترمیم ملک فهد عبارت است
ص: 149
از احداث بنای جدیدی در کنار مسجدهایی که محیط بر آن و از شمال و غرب و شرق متصل به آن بود، به مساحب 000/ 82 متر مربع.
نمیدانم کلمه «مسجدهایی» در اینجا چه محلّی از اعراب دارد؛ زیرا سخن از توسعه مسجد شریف نبوی صلی الله علیه و آله است و ترجمه صحیح چنین است:
... احداث بنای جدیدی در کنار مسجد کنونی، که از شمال و شرق و غرب، متصل و محیط به آن باشد به مساحت 000/ 82 متر مربع.
15. متن عربی، ص 205، ذیل نقشه:
مخطّط جمیع التوسعات بالمسجد النبوی الشریف
ترجمه، ص 207:
مساحت مسجد النبی در بنای پیامبر و افزوده آن حضرت بعد از غزوه خیبر.
پیداست که این عبارت نه مطابق نقشه آن صفحه است و نه مطابق متن عربی. عبارت فوق باید چنین ترجمه و ذیل نقشه درج شود: «نشقه همه توسعههای مسجد شریف نبوی».
مؤلف ذیلِ نقشه مذکور توضیح داده است که مساحت مسجد در بنای نخست 060/ 1 متر بود و با افزایش 415/ 1 متر پس از غزوه خیبر، به 475/ 2 متر رسید. مترجم این عبارت را توضیح نقشه پنداشته و به صورتی ناقص که ملاحظه میشود، ترجمه کرده و ذیل نقشه قرار داده است.
16. متن عربی، ص 204:
وقد تمّت الإستفادة من سطح التوسعة للصلاة بعد تغطیته بالرخام وبمساحة 000/ 67 متر تستوعب 000/ 90 مصلٍّ ...
ترجمه، ص 207:
استفاده از سطح توسعه برای نماز، بعد از فرش کردن آن با مرمر، مقدار 000/ 67 متر مربع شد که گنجایش 000/ 90 نمازگزار را داشت.
اوّلًا تعبیر «سطح توسعه» در فارسی، مُفْهِم مقصود مؤلف نیست. مقصود مولّف از این تعبیر «پشت بام مسجد شریف» است؛ ثانیاً به جای «داشت» در پایان عبارت، «دارد» صحیح است؛ چون سخن از وضع فعلی مسجد شریف است.
ص: 150
17. متن عربی، ص 204- 205:
... لتصل إلی أکثر من ملیون مصلٍّ فی اوقات رمضان المبارک و الحج والعمرة و أوقات الذروة. کما تضمّ هذه الساحات مداخل للمواضیء وأماکن لاستراحةالزّوار، تتّصل بمواقف السیّارات تحت الأرض.
ترجمه، ص 208:
و در اوقات ماه مبارک رمضان و حج و عمره و زیارت، تا یک میلیون هم میتوانند به نماز بایستند.
مکانهایی برای گرفتن وضو و استراحت زوّار پیوسته به محل توقف خودروها در زیر زمین است.
در بخش اول این عبارت «أوقات الذروة» که به معنای «هنگام اوج جمعیت» است ترجمه نشده است. و در عبارت دوم تعبیر «أماکن لاستراحة الزّوار» به معنای دستشویی و مستراح است که عبارت مترجم محترم؛ «استراحت» این معنی را نمیرساند.
18. متن عربی، ص 206:
... و ذلک لحمایة المصلّین من وهج الشمس و میاه الأمطار وللاستفادة من الجوّ الطبیعی حینما تسمح الظروف المنافیة بذلک.
ترجمه، ص 208:
... و این به خاطر آن است که نمازگزاران را از تابش خورشید و آب باران حفظ کند و در مواقعی که وضع جوّی چنان است، از هوایی خوش بهرهمند سازد.
تعبیر «مواقعی که وضع جوّی چنان است» یعنی هنگام تابش خورشید و نزول باران؛ در حالی که مقصود مؤلّف درست به عکس این معنا است؛ یعنی هنگامی که شرایط اقلیمی و آب و هوایی مساعد است، نمازگزاران را از هوای طبیعی و آزاد بهرهمند سازد.
19. متن عربی، ص 207:
لراحة المصلّین وانتقالهم من الدور الأرضی إلی سطح التوسعة فقد تمّ تأمین سلالم کهربائیة متحرّکة لنقلهم ...
ترجمه، ص 209:
برای انتقال نمازگزاران و راحتِ آنها
ص: 151
از طبقه پایین به سطح توسعه، پلههای برقی متحرک کارگذاشتهاند.
در این عبارت مقصود از سطح توسعه، پشت بام مسجد شریف است و عبارت «سطح توسعه» در فارسی، این معنی را نمیرساند. در موارد متعدد دیگری نیز همین اشتباه رخ داده است؛ از جمله در ص 212، 214، و در همین صفحه 209 در عبارتی دیگر.
20. متن عربی، ص 233:
ویحتوی هذا النفق علی أُنبوبتین لنقل المیاه ... وقد أُخذ فی الاعتبار إمکانیة إضافة أُنبوبتین أُخریین ... إذا دعت الحاجة إلی ذلک مستقبلًا ...
مزورة بالمراوح اللازمة لذلک.
ترجمه فارسی، ص 210:
تونل خدمات ... است، حاوی دو لوله برای نقل آب سرد. دو لوله دیگر هم در درون تونل کشیدهاند که در صورت نیاز مبرم از آنها استفاده کنند. در این تونل 31 غرفه تهویه است همراه با بادبزنهای لازم.
ترجمه درست:
... امکان نصب دو لوله دیگر هم در درون تونل هست که در صورت نیاز در آینده از آنها استفاده کنند. در این تونل 31 غرفه تهویه است همراه با دستگاههای تهویه لازم.
علاوه بر این موارد، مواردی دیگر نیز هست که از ذکر آنها خودداری میکنم و تنها به اشاره اجمالی به چند مورد بسنده میکنم: ص 164، س 1، به جای 1373 باید 1372 باشد؛ البته این مورد در اصل عربی هم اشتباه است ولی اشتباه مطبعی است؛ ص 167، س 13 به جای «... منبر» باید «... منبر تذهیب شده» باشد؛ در ص 154، س 4 به جای «12 ستون آن در حال تلف بود»، «12 ستون آن در حال از بین رفتن بود» مناسبتر است؛ در ص 154، س 4، به جای «تعمیرات بزرگی در مسجد صورت گرفت» تعبیر «تعمیرات زیادی» مناسبتر است؛ در ص 155، س 4 به جای «گنبد تازهای گرفته در سرب» تعبیر «... پوشیده از سرب» بهتر است؛ در ص 78، س 12 به جای «امانت» تعبیر «امانتهای خود» دقیقتر است.
باری، آنچه گذشت، عمده مواردی است که به هنگام مراجعه به متن جهت تلخیص کتاب، به آنها برخوردم و
ص: 152
ممکن است مواضع دیگری نیز خالی از خطا نباشد. البته هنگام تلخیص، بنده به تلخیص اکتفا نکردم، بلکه با صرف وقت زیاد، علاوه بر زدودن خطاهای مذکور، عبارات زیادی را اصلاح و کلمات زیادی را پس و پیش و قسمتی را بازنویسی کردم تا چکیده کتاب به صورتی دلپذیر در آید. هر چند برخی پنداشتهاند که فقط اطراف قسمتهایی از ترجمه را خط کشیدهام و به همین سادگی تلخیص به انجام رسیده است.
در پایان به چند خطا که در هنگام تلخیص متوجه نشدم و در ترجمه استاد آیتی و تلخیص این جانب رخ داده و پس از چاپ به آنها برخوردم اشاره میشود:
1. ترجمه، ص 17؛ تلخیص ص 17:
کسی که به مدینه منوره میآید از مسافت 150 کیلومتری، ازهمه راههای برّی آن را از دور تواند دید.
متن عربی ص 19:
ومن خصائص الموضع انّها واحة خصبة، تحیطهاالجبال والجبیلات فی سلاسل متشابهة و أحیاناً متقطعة یراها القادم إلی المدینة المنوّرة من مسافة 150 کیلًا من جمیع مداخلها البرّیة.
پیدا است کسی که به مدینه میآید از مسافت 150 کیلومتری نمیتواند مدینه را ببیند. بنابراین، منظور مؤلّف، یا کوههای کوچک و بزرگ محیط به مدینه است که از مسافت 150 کیلومتری قابل رؤیت است، و یا اینکه صفر 150 اضافی است و مراد مؤلف این است که شهر مدینه از پانزده کیلومتری قابل رؤیت است. البته احتمال دوم مرجوح است.
2. ترجمه، ص 110؛ تلخیص ص 101:
نخستین کس از مردان که به او ایمان آورد، علی بود و او در آن زمان حدود سیزده سال داشت.
تعبیر متن عربی (ص 99) .. «و هو دون الثالثة عشرة من عمره» است؛ یعنی «کمتر از سیزده سال داشت». علاوه بر این، عبارت متن «کان علی أوّل من آمن به من الصِبْیان» است که البته خالی از غرض و مرض نیست!
3. ترجمه، ص 208؛ تلخیص ص 201:
مساحت این سایبانها [ی اطراف مسجد] 000/ 135 متر مربع است
ص: 153
و گنجایش 000/ 250 نفر [نمازگزار] را دارند و امّا اگر تمام ظرفیت [اطراف مسجد] را حساب کنیم میتواند 000/ 450 نفر را در برگیرد و این شمار تا 000/ 700 هزار هم میرسد.
در حالی که اولًا کلمه «هزار» پس از «000/ 700» زاید است؛ ثانیاً مقصود مؤلف این است که مسجد و پشت بام آن و فضاهای اطراف، بر روی هم گنجایش بیش از 000/ 700 نفر نمازگزار را دارد، در حالی که عبارت ترجمه صریح در این است تنها فضاهای محیط بر مسجد شریف، گنجایش 000/ 700 نفر را داراست.
عبارت متن عربی ص 24 در این جا چنین است:
... ممّا یجعل الطاقة الاستیعابیة للمسجد والساحات المحیطة به تزید عن 000/ 700 مصلّ.
4. ترجمه، ص 110؛ تلخیص 101:
... در این دوره در مسجد شریف نبوی تغییری حاصل نشد.
متن عربی، ص 99:
کان المسجد النبوی الشریف ... ولم یحتج إلی زیادةٍ أو توسعةٍ فی تلک الفترة.
در این جا سخن از وضع جدید در دوره خلافت امیر المؤمنین (علیه أفضل صلوات المصلّین» است.
مؤلّف پس از اینکه از توسعه مسجد در عهد عمر و عثمان سخن گفته است، میافزاید که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام مسجد را توسعه نداد؛ زیرا به سبب انتقال حکومت به کوفه، و پارهای مسائل دیگر، بسیاری از مسلمانان از مدینه کوچیدند و نیازی به توسعه مسجد نبود و عبارت مترجم محترم مقصود مؤلف را نمیفهماند و نکته مثبتی که در کلام مؤلف هست در ترجمه منعکس نشده است.
اینها مواردی است که این ناچیز هنگام تلخیص، متوجه اشتباه بودن آنها نشدم و علاوه بر ترجمه استاد آیتی، در تلخیص این جانب نیز رخ داده است.
باری، از آنجا که دو سال پیش، با صرف فرصت بسیار، به هنگام تلخیص کتاب به خطاهای مذکور واقف شده
ص: 154
بودم، آنها را در این نقد قلمی کردم و صرفاً با هدف نوشتن نقد، دنبال یافتن این خطاها نبودم، و از آن هنگام تاکنون مترصّد فرصتی بودم که آنها را از حاشیه کتاب بر روی کاغذ بیاورم و بحمداللَّه در روز جمعهای این فرصت حاصل شد.
البته باید انصاف داد که ترجمه کتاب مورد بحث، چندان هم آسان نیست و برخی اشتباهات طبیعی است.
بسیاری از کتابهای دیگر هم همین وضع را دارند؛ ولی چون از دمِ تیغ تیز نقد نگذشتهاند، اشتباهاتشان مشهود نیست.
ماکثرة الشعراء إلّاعلّةٌ مشتقّةٌ من قلّة النُقّادِ
پینوشتها:
ص: 155
حج در آثار «فاضلین نراقی»
سید جواد ورعی
فاضلین نراقی، دو تن از فقیهان نامور شیعه که دارای آثار متنوّع فقهی، اصولی، اخلاقی و عرفانیاند، به بحث حج نیز از ابعاد مختلف پرداختهاند، به مناسبت برگزاری کنگره بزرگداشت فاضلین نراقی، مروری بر مباحث حج در آثار این دو عالم جلیل داریم. یکی از این آثار که نوشته ملا مهدی نراقی است و تاکنون به چاپ نرسیده، با تفصیل بیشتری مورد توجه قرار گرفته است. ابتدا گزارشی از آثار ملا مهدی نراقی و سپس آثار فرزندش ملا احمد نراقی را ارائه میکنیم:
مناسک مکّیّه:
یکی از آثار فاضل نامور ملّامهدی نراقی در موضوع حج، رسالهای است با عنوان «مناسک مکیّه». این رساله که تاکنون به چاپ نرسیده و به همت دست اندرکاران برگزاری کنگره «فاضلین نراقی» نسخهای خطی از آن به دست آمده، در اعمال و مناسک حج تمتع است. نویسنده در آغاز این رساله، انگیزه خود از نگاشتن این اثر و نیز علت نامگذاری آن را چنین بیان میکند:
«اما بعد، چنین گوید ذرّه احقر، مهدی ابن ابی ذر- عفااللَّه عنهما- که چون این بیبضاعت قبل از این رساله مبسوطه در اعمال و مناسک حج نوشته بود، به سبب اشتمال آن بر اکثر اعمال و آداب مستحبّه، ضبط آن بر جماعتی که بهره
ص: 156
ازعلمندارند، مشکلبود، لهذا این رساله رابنابر التماس بعضی از برادران دینی جمع نمود در اعمال واجبه حجّ تمتع، نه قِران وافراد؛ زیرا که واجب بر جماعتی که منزل ایشان از شانزده فرسخ بیشتر باشد، حج تمتع است و حج قِران و افراد فرضِ جماعتی است که منزل ایشان در مکه کمتر از شانزده فرسخ باشد و از برای تمامیّت فایده این رساله، قدر ضروری از زیارت پیغمبر و فاطمه و ائمه بقیع علیهم السلام به آن ضمّ نمود و چون تمام آن در مکه معظمه شد، آن را «مناسک مکیّه» مسمّی نمودم.»
این رساله حاوی دو باب؛ «عمره تمتع» و «حجّ تمتع» و یک «خاتمه» است.
در باب اول پنج فصل برای تبیین اعمال پنج گانه عمره تمتع گشوده است:
باب اول
فصل اوّل:
در آغازین فصل باب اوّل، به بحث احرام پرداخته و در معرفی مواقیت پنجگانه، علاوه بر بیان احکام مربوط به آن، مواضع دقیق آنها را نیز مشخص کرده است؛ مثلًا درباره «ذوالحُلیفه» مینویسد:
مشتمل است بر مسجد شجره از برای اهل مدینه و ایشانی که از راه مدینه میروند و احوط و اقوی آن است که احرام از اصل مسجد شجره گرفته شود، نه از خارج آن و اگر چه از ذوالحلیفه باشد. و مسجد شجره تخمیناً در یک فرسخی مدینه است و آن فضایی است که آثار دیوار بر آن احاطه نموده است و بالفعل دیواری ندارد و در سمت چپِ راه است نسبت به کسی که از مدینه به مکه میرود و نزدیک است به گودالی عمیق که آن را «بئر علی» گویند و متصل به آن بئر مخصوص، مربّعِ بزرگی است که آب از آن چاه میکشند و به آن حوض میریزند از جهت استعمال. و بنایی که متصل است به فضای مسجد و در سمت قبله آن است و تخمیناً نصف آن در سمت چپ است نسبت به کسی که داخل شود. سقف دارد، اما نصف دیگر [که] دیوار دارد لکن سقف ندارد و آثار سقف دارد و معلوم نیست که از مسجد باشد، پس احوط آن است که در آنجا نیز احرام بسته نشود و همچنین باید در معرس نبی احرام بسته نشود و آن مسجد کوچکی است که در سمت چپ مسجد شجره است و تخمیناً یک میدان اسب از آن دور است ...»
ص: 157
به لحاظ معین نبودن اماکن و راهنمایی حجاجی که به صورت پراکنده عازم حج میشدند، فاضل نراقی در مباحث دیگر نیز کم و بیش به تعیین حدود و ثغور اماکن توجه نموده است؛ مثلًا: درباره این مطلب که زائر هنگام مشاهده خانههای مکه باید تلبیه گفتن را ترک کند، مینویسد:
«مشاهده خانههای مکه در وقتی که بر بالای عقبه رود که آن را عقبه مدنیّین و عقبه ابوطالب گویند و در پای آن از سمت مکّه قبرستان معلّاة و ذی طوی واقع است.»
فصل دوم
در این فصل مباحث مربوط به طواف را مطرح کرده، برای معرفت و شناخت حدّ حرم علایمی را مشخص ساخته است. در تبیین این مطلب که هنگام شروع طواف، باید جزء اول بدن محاذی جزء اول حجرالأسود باشد، به تناسب اطلاعاتی را در خصوص حجرالأسود ارائه نموده، مینویسد:
حجرالأسود در ازمنه سابقه شکسته شده است و حال هفده یا هیجده سنگ سیاه است که به یکدیگر وصل نمودهاند و بر اطراف آن لاک ریختهاند و اطراف لاک را نقره گرفتهاند و در سنه 1188 که فقیر به زیارت بیتاللَّه شرفیاب گردید، در روز 14 ذیحجه سال مذکور، دو تنگه نقره، که اطراف آن مطلّا است، بر در حجر نصب نمودهاند؛ به نحوی که همه نقرههای سابق را و اکثر لاکها را پوشانیده، لیکن قلیلی از لاکها که متصل به ابتدای اجزاء حجر است، ظاهر است و بر بالای تیکهای نقره صُرب ریختهاند ...»
و در ادامه میفرماید:
«چون یافتن جزء اوّل حجرالأسود مشکل است، باید علامتی در زمین پیدا نمود که برابر جزء اوّل حجر باشد ...»
البته هم اکنون که خطی تیره رنگ محاذی حجرالأسود بر سنگفرشهای مسجدالحرام نقش بسته، مشکلی از این جهت وجود ندارد. اما در گذشته که از اینگونه علایم خبری نبود، فقها به منظور راهنمایی مردم به بیان چنین نکاتی هم عنایت داشتهاند.
ص: 158
فصل سوّم
مؤلف فقیه رساله، در فصل سوّم به احکام مربوط به نماز طواف پرداخته و در فرض تقیّه، نماز طواف با دستان بسته را تجویز نموده است، فرضی که امروزه منتفی است.
فصل چهارم و پنجم
فصلهای پایانی نخستین باب، به احکام مربوط به سعی و تقصیر اختصاص یافته است.
باب دوم
حاوی احکام و اعمال حج تمتع است که سیزده عمل آن در شش فصل تنظیم گردیده است.
در بخش آداب و مستحبات نیز به بیان حدود مسجد الحرام درعصر نبوی پرداخته و این نکته را یاد آورد شده که مواضع مختلف در مسجد در فضیلت با یکدیگر تفاوت دارند. مصلّای حضرت رسول صلی الله علیه و آله را افضل اماکنِ مسجد شمرده که میان «رکن یمانی و حجرالأسود، نزدیک به دیوار خانه و موضع سجده نیز متصل به شاذروان است».
در همین بخش بعضی از اماکن متبرکه مکه؛ مانند خانه خدیجه، مولد نبی، قبرخدیجه، قبرآمنه، قبرعبدالمطّلب و قبر ابوطالب را نیز معرفی کرده است.
خاتمه
خاتمه رساله به آداب زیارت پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله، فاطمه زهرا علیها السلام و ائمه بقیع علیهم السلام اختصاص دارد.
مؤلف ضمن بیان آداب زیارت، بهطور دقیق محلّ آمد و شد زائران را تشریح کرده، که برای علاقهمندان به تعیین مواضعِ اماکن متبرکه در اطراف حرم نبوی و قبرستان بقیع مفید است.
همچنین وضعیّت مکانی این اماکن را که متأسفانه امروزه از بین رفته، بهطور دقیق گزارش کرده است.
در معرفی قبههای بقیع مینویسد:
«اول قبّه که برابر قبه ائمه بقیع و در سمت چپ آن است، نسبت به کسی که از مدینه بیرون آید، قبهای است که در آن رقیه و زینب و امّ کلثوم دختران پیغمبر، و زینب و امّ کلثوم دختران حضرت امیر وفاطمه صغری دختر حضرت امام حسین علیهم السلام مدفونند.
ص: 159
و قبّهای که متّصل به قبّه دختران است، قبه زنان پیغمبر است و همه زنان پیغمبر است و همه زنان آن حضرت در آن جا مدفونند مگر خدیجه و میمونه، و قبّهای که متصل به قبه زنان است، قبّه عقیل است و بعد از آن دو قبّه است؛ یکی از مالک سرمذهب سنّیان و دیگری از نافع قاری و بعد از آن دو قبّه، قبّهای است بزرگتر که در آن ابراهیم پسر حضرت رسول مدفون است و ضریحی دیگر در آن است که در آن جا عثمان بن مظعون و عبداللَّه ابن مسعود و عبد الرحمن بن عوف مدفونند، و در انتهای قبرستان دو قبّه است؛ یکی آن که در طرف راست و در بالای آن شبیه به میلی است، مشهورِ سنّیان آن است که از عثمانبن مظعون است و بعضی میگویند از عثمان بن ولید است و آن که در طرف چپ است، از حلیمه سعدیّه، مادرِ رضاعی پیغمبر است و قبهای که از قبرستان خارج [است] و در نخلستان واقع است از فاطمه بنت اسد است و قبهای که در ابتدای بقیع متصل به دروازه است، قبّهای استکه عمّههای پیغمبر؛ صفیه و عاتکه در آن مدفونند.»
نکات متعددی از این گزارش استفاده میشود؛ یکی آن است که بنای گنبد و بارگاه و قبّه و ضریح اختصاص به شخصیتهای مورد احترام شیعیان نداشته، بلکه اهل سنت نیز برای شخصیتهای خویش قبّه و ضریح میساختند و این سنّتی پسندیده در میان عموم مسلمانان بوده و شبهات مطرح شده در دهههای اخیر، از اختصاصات وهّابیان است که نه مقبول شیعیان است و نه مقبول پیروان مکاتب اهل سنت.
«حج» در آثار دیگرِ ملا مهدی نراقی
همان طور که فاضل نراقی در مناسک مکیّه یادآور شده، او رسالهای مبسوط در اعمال و مناسک حج نگاشته است. ولی ما از این رساله اطلاعی به دست نیاوردیم.
«جامع السعادات»
اثر دیگر نراقی که به تفصیل از «اسرار و معارف حج» سخن گفته، اثر معروف اخلاقی او به نام «جامع السعادات» است. او در جلد سوم این کتاب، در مقصد ششم، حج را «با
ص: 160
عظمتترین ارکان دین و مهمترین عاملی که بنده را به پروردگار نزدیک میکند و مهمترین تکالیف الهی و سنگینترین آنها و دشوارترین عبادات بدنی و برترین آنها» شمرده که روایات فراوانی در فضیلت آن در کتب روایی نقل شده و فقها نیز احکام و شرایط ظاهری آن را بیان کردهاند. از این رو، در اثر اخلاقیاش به تبیین اسرار حج و اعمال دقیق و آداب باطنی آن پرداخته که اهل معرفت عهدهدار بیان آنند.
فهرست عناوینی که در این کتاب مورد بحث قرار گرفته عبارتند از:
غرض از خلقت انسان، اموری که شایسته است که حجاج بدان توجه کنند، میقات و آنچه که سزاوار است در میقات مورد توجه قرار گیرد، آداب دخول به شهر مکه، آداب طواف، آداب استلام حجرالأسود، سعی و آداب وقوف به عرفات، مشعر، رمی و قربانی و اسرار حج از زبان امام صادق علیه السلام.
در خاتمه کتاب نیز به آداب زیارت وپارهای از اسرار معارف آن پرداخته است.
برای جلوگیری از طولانی شدن این گزارش بر دومین فصل از فصول این مقصد مرور میکنیم، امید که زائران بیتاللَّه الحرام از آن بهره گیرند.
ملا مهدی نراقی معتقد است هر کس که آهنگ حج کند، باید امور ذیل را رعایت کند:
1- نیّتش را در این سفر برای خدا خالص گرداند و هیچ غرض دنیوی را در آن وارد نسازد. فقط برای امتثال امر الهی عازم حج شود.
2- به درگاه الهی توبه کند؛ توبهای خالص و حقیقی و خود را برای سفر آخرت مهیّا سازد.
3- عظمت بیت و صاحب بیت را در نفس خود به یاد آورد و بداند که ترک خانواده و وطن و مفارقت از دوستان و شهر و دیار برای امر مهمی است، سفری که با همه سفرهای دنیا تفاوت دارد.
توجه کند که به زیارت چه خانهای میرود و صاحب این خانه کیست؟!
4- قلب خود را از هر آنچه آن را مشغول میسازد، خالی کند و خود را متوجه خدا و سفر آخرت نماید.
5- سعی کند که توشه سفرش از مال حلال باشد، در این سفر انفاق زیادی کند.
6- خُلق خود را نیکو گرداند و به
ص: 161
نیکی سخن بگوید و بر تواضعش بیفزاید. همسفر خوبی برای زائران دیگر باشد.
7- در این سفر سادگی را پیشه سازد، از زینت دنیا بپرهیزد و از فخر فروشی و خودنمایی دوری کند.
فاضل محقق مولی احمد نراقی نیز مبحث حج را از ابعاد مختلف فقهی و عرفانی در آثار و تألیفات مختلف خود مورد توجه قرار داده که به ارائه گزارشی کوتاه از آن میپردازیم:
«مستند الشیعه فی احکام الشریعه»
«مستند الشیعه فی احکام الشریعه» اثر نفیس فقهی ملا احمد نراقی است که بر اساس چاپ جدید آن از سوی مؤسسه آل البیت، سه جلد آن حاوی مباحث حج است که به ترتیب مباحث کتب فقهی تنظیم گردیده است. شرایط وجوب حَجّت الاسلام، حج نذری، حج نیابی، حج مستحبی، اقسام عمره و احکام آن، مواقیت و احکام آن، حج تمتع و شرایط آن، اعمال و مناسک حج و عمره تمتع، حج افراد و قران، احکام مصدود و محصور و کفّارات از جمله مباحث این اثر فقهی است. «مستند» به دلیل آن که به تفصیل اقوال فقهای گذشته و روایات مسأله را نقل و بررسی نموده، مورد توجه اساتید و فقهای حوزههای علمیه بوده و همواره از منابع درسهای خارج فقه حوزه به شمار میرود.
«وسیلة النجاة»
این اثر فقهی که دو جلد بوده، جلد اول آن در مسائل طهارت و نماز و جلد دوم آن در بیان مسائل روزه، زکات، خمس، حج و جهاد تنظیم شده است.
آن طور که از متن این کتاب فقهی بر میآید، پس از نگارش مستند، به رشته تحریر در آمده و در بعضی از مواضع مؤلف به کتاب «مستند» ارجاع داده است. مباحث «کتابالحج» در این اثر در سه مقصد تنظیم شده؛ مقصد اول: حاوی مباحث حج واجب و مستحب، استطاعت مالی، استطاعت طریقی، استطاعت بدنی و استطاعت از نظر زمان است.
مقصد دوم: به بیان اقسام عمره و حج و کیفیت آنها به صورت مجمل اختصاص دارد.
مقصد سوم: تفصیل اعمال حج تمتع و شرایط و احکام آن را در بر دارد.
ص: 162
در بعضی از مباحث این کتاب به تحقیقات پدر بزرگوارش در «مناسک مکیّه» اشاره کرده و بعضی از اطلاعات آن کتاب را در این اثر نقل کرده است. در خصوص موضع مسجد شجره و میقات یلملم به تحقیقات پدر ارجاع داده است.
از نکات قابل توجه آن است که نراقی بعضی از راههایی که علما برای اطمینان از اینکه طواف از حجرالأسود شروع شده، وسواسی دانسته که نباید بدانها اعتنا کرد، و از راههای متنوعی که پدر در «مناسک مکیّه» نقل کرده، تنها به ذکر یک مورد اکتفا کرده است. از نظر او دقّتهای غیر متعارف در این خصوص احتیاط نیست بلکه وسواس است.
«رسائل و مسائل»
اثر دیگر محقق نراقی که حاوی مبحث حج است، کتاب «رسائل و مسائل» است. این کتاب شامل 815 سؤال و جواب و دوازده رساله فقهی و غیر فقهی است که به کوشش آیتاللَّه رضا استادی به مناسبت بزرگداشت فاضلین نراقی در سه جلد منتشر شده است.
بحث حج این کتاب دارای دوازده سؤال و جواب در زمینه نیابت حج، طواف نساء، معذورین از حج، ارتکاب محرمات احرام و فاسد شدن عمره است.
نوع سؤالها نشان میدهد که در عصر وی زائران چه مشکلات و مسائلی در حج داشتهاند. در میان سؤال کنندگان، زائران هندی نیز به چشم میخورند که حاکی از موقعیّت نراقی نزد مسلمانان کشورهای مختلف است. او در پاسخ سؤالات، فروض مختلف را مطرح نموده و با بیان دلایل فقهی به ارائه پاسخ پرداخته است.
«معراج السعاده»
اثر دیگر ملا احمد نراقی که یکی از مقاصد آن به بحث اسرار و آداب باطنی حج اختصاص یافته، «معراج السعاده» است. این کتاب که به پیروی از پدر- مولی مهدی نراقی- و به سبک کتاب نفیس «جامع السعادات» تألیف شده، در حقیقت به منزله ترجمه فارسی آن کتاب است. مباحث این مقصد در سه فصل تنظیم شده:
فصل اول: در فضیلت وشرافت حج و اینکه حج مشتمل بر ریاضتهای بدنی و مالی است.
فصل دوم: در آداب باطنی که قبل
ص: 163
از حرکت به سوی حج باید مراعات شود.
فصل سوم: در اسرار و آداب باطنی مقدمات و اعمال و مناسک حج.
بحث کوتاه ملا احمد در این کتابِ اخلاقی چکیدهای از مباحث پدر در جامعالسعادات است.
آثار دیگر
از جمله آثاری که برای ملا احمد نراقی ثبت کردهاند، کتابی است با عنوان «رسالة فی وجوب الحج» که متأسفانه به این کتاب دست نیافتیم. دست اندرکاران برگزاری کنگره فاضلین نراقی بر این عقیدهاند که این اثر را در کتابخانه آستان قدس رضوی شناسایی کردهاند، ولی تا کنون بدان دست نیافتهاند. همچنین از کتاب دیگری با عنوان «اسرار حج» نیز به قلم ملا احمد نراقی نام برده شده که از این کتاب نیز اثری به دست نیاوردیم، بعید نیست که همان مباحث موجود در «معراج السعاده» به صورت جداگانه و جزوهای مختصر چاپ شده باشد؛ چنان که در موارد دیگر از آثار این پدر و پسر بدان برخورد نمودیم.
ص: 165
خاطرات
طرح جایگزین شود.
ص: 166
تحقیق و بررسی متن تاریخی «یادداشتهای سفر به خانه خدا»
حاج یوسف ناگواچانگ رضا مراد زاده
«روز هفتم ماه شوال هجری به «دیمویا» (1) رسیدم، روز هشتم عازم سفر شدم. سه روز در میان دریای نیل بودم، به «سای مو نی دِه» (2) (صمدون) رسیدم. باز عازم سفر شدم و سوار بر الاغ به شهر «جوان تو یی» (3) (طنطا) رسیدم، در آن شهر آرامگاه عالم بزرگ احمد بدوی قرار دارد.
روز بیست و پنجم، از شهر طنطا خارج شدم، به شهر کفر زیات رسیدم، بعداً در امتداد رود نیل رفتم تا بار دیگر به اسکندریه رسیدم. یک چمدان کوچک مسافرتی تهیه کردم؛ زیرا داخل آن اشیا و وسایل مورد نیاز جای دارد و کتابهایی را که من در استانبول خریدم، به خاطر قرنطینه، عمداً این چمدان را به اسکندریه منتقل کردم. روز بیست و ششم از اسکندریه خارج شدم، ماه دوازدهم هجری (ذوالحجه) به مصر بازگشتم. قصد داشتم به زیارت خانه خدا بروم، موسم حج گذشته بود، مایل بودم در مصر سکونت کنم. زمان اوایل ماه ذیحجه سال 1262 هجری برابر با بیست و پنجمین سال از فرمانروایی دائو گوانگ بود، در خیابان «مشقی» (4) کوچه «ام سلمه» بودم، نام صاحب. اقامتگاه «ربیعة بن رباعی» (5)بود، شش ماه اقامت کردم. تا روز هشتم ماه ششم (جمادی الثانی) از مصر خارج شدم. آن سال، در چین ماه کبیسه بود، من ندانستم کبیسه آن در کدام ماه است؟! آن ماه، ماه ششم تقویم هجری هم بود.
1- dimu ya
2- Sai mo ni de
3- Zhuan tui
4- Mu xi qi
5- Lei bute bai. lei baili
ص: 167
من با حبیب، افندی و عائله آن دو، همسفر بودم. حبیب قصد داشت به زیارت خانه خدا برود، سه روز رفتم تا به سوئز رسیدیم، هشت روز ماندم. آن منطقه ساحل دریایی است که فرعون و یارانش در آن غرق شدند. اکنون نام آن، دریای فرعون است، دریای عرب هم هست. من سوار کشتی سوئز شدم، روز بیست و ششم به جُدّه رسیدم، ماه پنجم تقویم شرق (چین) و روز هفتم ماهِ هفتمِ (رجب) هجری هم بود.»
یوسف مافوچو پس از اینکه دمیاط را ترک گفت، با استفاده از کشتی به سفر خود ادامه داد و در مسیر خود از صمدون (سای مو نی دِه) طنطا (جوان تو یی)، اسکندریه (یی سی کن دِه لینگ یه) (1) و دیگر شهرها عبور کرد و به قاهره رسید. هدف این سفر عزیمت به مکه و زیارت خانه خدا بوده است، امّا چون آن هنگام ماه ذیحجه بود، بنابراین مؤلف میگوید: «موسم حج سپری شده است» در نتیجه مدت شش ماه در قاهره سکونت میکند. در پی آن، یوسف مافوچو قاهره را نیز ترک کرد و از سوئز مستقیماً با کشتی به جده سفر کرد.
وی منطقه سوئز را چنین توصیف میکند: «آن منطقه ساحل دریایی است که فرعون و یارانش در آن غرق شدند.»
قرآن کریم در سوره بقره آیه پنجاه چنین میفرماید: «و دریا را برای شما شکافتیم، و شما را نجات دادیم و فرعونیان را در آن غرق کردیم و شما آن واقعه را به چشم مشاهده کردید.» (2) چنین روایت میکنند که فرعون فرمانروای مصر باستان، با سپاهی گران به تعقیب موسی و یارانش پرداخت و رود مواج و خروشان نیل به عنوان مانعی در برابر آنان قرار داشت. موسی با عصای خود بر سطح آب زد، ناگهان در میان رود راهی پدیدار گشت.
موسی و پیروانش در این هنگام از آنجا عبور کردند. فرعون و سپاهیانش هم در پی آنان رفتند، ناگهان آب رود به هم پیوست و «فرعون و یارانش» در رود نیل غرق و هلاک شدند ... مکان وقوع این واقعه بنابر روایاتی، در همین منطقه جریان رود نیل و شهر سوئز بوده است.
1- yi si kan de ling ye
2- بقره: 50
ص: 168
بازگشت و سکونت در مکه مکرمه:
«دو ماه قبل از اینکه به مکه برسم، در مکه بیماری طاعون شایع بوده، ماه هشتم هجری (شعبان)، بیماریهای واگیر دوباره فرا رسید، علایم این مرض تهوّع، استفراغ و اسهال بود، عده زیادی فوت کردند. به اندازهای که پس از ادای نماز عصر، بیست و پنج تابوت را تشییع کردند. همان روز، من شنیدم که تعداد نعشها تقریباً چهارصد تا بودهاست. سپس برای چندین ماه اوضاع سالم و بیخطر بود. در ماه ذیحجه هجری، بیماری واگیردار مجدداً فرا رسید، چندین هزار نفر در عرفات و منا فوت کردند. در ماه نخست سال 1263 هجری، تب مالاریا به مکه رسید، تعداد زیادی مردند. من از مصر آمدم، در مروان اقامت کردم. ماه پنجم تقویم شرق (چین)، روز پنجم ماه رجب هجری، من از مروان به عمران نقل منزل کردم، به خانه احمد مظفر اهل جوف. در (سال) مصیبت آتشسوزی اقامت کردم. از باب عمره آتش به کلبهای در جوار مسجد الحرام سرایت کرد. میان باب عمره و باب ابراهیم قرار داشت، از وقت نماز ظهر تا نماز مغرب، زبانههای آتش به داخل مسجد الحرام وارد شد. من تصمیم گرفتم عازم سفر شوم، ایوب از اهالی ایالت «شان شی» (1) (در چین) با من همسفر بود، امّا او مرض اسهال داشت، به منزل من انتقال یافت، بعداً بیماری او شدید شد. در آن هنگام پیغامی از جُدّه آمد، کشتی «فلایه» (2) چند روز دیگر حرکت خواهد کرد، امّا ایوب در حال بیماری سخت و ماندگاری قرار داشت، مجبور شدم او را در خانه احمد بگذارم. ماه پنجم شرق، روز سوم ماه رجب، مظفر با من راهی شد.
اوایل «شب» (3) روز دوّم ماه ششم، پیغام از مکه آمد، شبی که من عازم سفر شدم، ایوب درگذشت.»
در «یاد داشتهای سفر به خانه خدا» یک رشته مدارک و شواهد تاریخی قابل ملاحظه موجود است. در فاصله میان سال 1845 تا 1846 میلادی، در ناحیه مکه بهطور متوالی چندین دفعه مرض «طاعون» به شدت شیوع یافت. نه تنها این مرض مدتی طولانی ادامه یافت، بلکه دامنه و وسعت مصیبت و فلاکت گسترده بود. وضعیت آن بیماری واگیردار جدی و بحرانی بود. بر اساس عوارض بیماری که شامل «استفراغ و اسهال» بوده است، میتوان چنین قضاوت کرد که آن مرض گویا «وبای مسری» بوده
1- shan xi
2- Falei ye
3- She er bo
ص: 169
است. تنها در ظرف یک روز، حدود چهارصد نفر مردند»، و به دنبال آن در منطقه عرفات و منا نیز «چندین هزار نفر فوت کردند.» سپس در ادامه آن مرض «تب و مالاریا» فرا رسید، «تعداد زیادی فوت کردند» ... در بیش از یکصد سال قبل، در شرایطی که جمعیت اعراب اندک بود، این حادثه یک فاجعه و مصیبت کم نظیر بوده است. شیخ یوسف مافوچو در آن هنگام هر چند به صحت و سلامتی مسلمانان مکّه علاقهمندی و توجه نشان داده است، اما فردی درمانده و عاجز بوده و قادر به کمک نبوده است، به ناچار عازم سفر میشود و به میهن خویش باز میگردد.
در مقالهای با عنوان «مطالعات و پژوهشهای مسلمانان ایالت یون نان در دوره چینگ پیرامون علوم اسلامی» به این نکته اشاره میکند که محل سکونت شیخ یوسف مافوچو در مکه، در آن روزگار با کمک مردم آن سامان به عنوان مکان یادبود دائمی حفاظت و نگهداری شده است. در سال 1938 میلادی، هیأت اعزامی دانشجویان چینی مسلمان مقیم مصر برای زیارت خانه خدا به مکه رفتند تا به فعالیتهای تبلیغی علیه اشغالگران ژاپنی بپردازند، هنوز محل سکونت قدیمی مافوچو وجود داشته است، و تعدادی از اعضای هیأت مزبور به بازدید آن مکان رفتهاند. این نشان میدهد که اعراب برای دوستی سنتی خود با مردم چین ارزش زیادی قائل هستند.
در راه بازگشت به وطن:
«روز جمعه سوار کشتی شدم. نام کشتی «فتح المبین» (1) بود؛ یعنی سرانجام خوش یُمن و خجسته، روز چهارم ماه هشتم (شعبان) هجری کشتی به راه افتاد، از طریق جُدّه حرکت کردیم، در نیمههای شب روشن و «درخشانِ» (2) روز چهارم، کشتی به یک جزیره برخورد کرد، با صخره تصادم کرد، افراد داخل کشتی همگی نگران و مضطرب شدند، از خداوند طلب لطف و محبّت میکردند.
همه آرام و ساکت بودند، روز بیست و سوم ماه شعبان به «حدیده» رسیدیم، هشت روز اقامت کردیم. مجدداً عازم سفر شدیم، کشتی بیست و هشت روز در راه بود. به شهر «کِه لانگ دی» (3) (کراچی) رسیدیم، ماه هفتم شرق، و روز هفتم ماه رمضان هجری بود، دو روز اقامت کردیم. سپس حرکت کردیم، روز بیست و ششم به شهر «آلا فان یِه» (4) (آلاپو) رسیدیم، پنج روز نیز در آن جا ماندیم،
1- Fa taha mu bo le
2- Cha he shan
3- Ke lang di
4- A la Fan ye
ص: 170
همه مردم آن جا میگو صید میکردند. هیجده روز دیگر به سفر ادامه دادیم، روز بیستم به شهر «آچی» (1) (یا یارجیم) رسیدم، کشتی یازده روز در آنجا توقف کرد. ماه هشتم از تقویم شرق، روز نهم از ماه دهم (شوال) هجری حرکت کردیم. کشتی نوزده روز ایستاد، باد موافق ومساعد نبود. هجده روز رفتیم تا به «بو لو بین نان» (2) رسیدیم، اگر باد موافق و مساعد میبود ظرف پنج روز میتوانستیم برسیم. در بو لو بین نان توقف کردیم، روز بیست و پنجم جمعیت زیادی از کشتی پیاده شدند و همه به شهر و دیارشان مراجعت کردند.»
در ماه ژوئن سال 1846 میلادی، شیخ یوسف مافوچو در مسیر دریایی بازگشت به میهن، از بندر جُدّه سوار کشتی شد و در ماه جولای به بندر کراچی رسید. با ادامه مسیر دریایی و عبور از شهر آلاپو و پندیچری (شهر آچی یا یارجیم) در هندوستان، وارد شهر پی نانگ (بو لو بین نان) شد.
دانش اندوزی و تحقیقات علمی در سنگاپور:
«درماه نهم از تقویم شرق، روز شانزدهم ماهذیقعده هجری، از «بو لو بین نان» خارج شدیم، روز بیست و چهارم به «مالاشیا» (3) (مالزی) رسیدیم، دو روز نیز توقف کردیم. روز بیست و هفتم حرکت کردیم و به «شین گاپور» (4) (سنگاپور) رسیدیم. در منزل نوه نایب، پسر هارون، سعید عمر اقامت کردم. عمر آدم فاضل و خردمندی بود، از اهل سوماترا، بیش از سی سال در سنگاپور مقیم است، به تجارت پر رونق و پر برکت اشتغال داشت. کتابهای زیادی جمع آوری کرده بود، من خیلی به آنها علاقه داشتم، دوست داشتم مدت طولانی در آن جا بمانم و تمام کتابها را مطالعه کنم.
همواره میشنیدم که سرزمین سنگاپور به خط استوا نزدیک است، و آن خط درست در وسط [نیمکره] شمالی و جنوبی قرار دارد و بهطور مساوی زمین را به دو نیم تقسیم میکند. در آن سرزمین قطب شمال با افق هم تراز است، قطب جنوب نیز چنین است، شب و روز کاملًا برابر و یکسان است، فصل تابستان که میرسد شب طولانی نیست، فصل زمستان که میرسد شب کوتاه دیده نمیشود.
1- A qi
2- bu lu bin nan
3- Ma la xia
4- xin ge puer
ص: 171
ایام در اعتدال بهاری و باد پاییزی قرار دارند. وقتی خورشید به جنوب متمایل میشود، سایه تمایل به شمال دارد. وقتی خورشید به شمال متمایل میشود، سایه به جنوب تمایل دارد. بنابراین، من در این جزیره یک سال اقامت کردم و به تحقیق و آزمایش پرداختم، در میان قطب نما یک سوزن عمودی نصب کردم، نقاط انقلابین و اعتدالین آن سرزمین را آزمایش کردم. نتیجه گرفتم که سخن پیشینیان (افراد قدیمی) کاملًا موثق و واقعی بود، و با آنچه برخورد کردم منطبق بود.»
شیخ یوسف مافوچو در راه بازگشت به میهن، مخصوصاً حدود یک سال در سرزمین سنگاپور به صورت موقت اقامت کرد؛ یعنی از ماه سپتامبر 1847 تا ماه اوت سال 1848 میلادی، سبب اقامت موقت وی عمدتاً به محل اقامتش مربوط میشد. سعید عمر تاجر بزرگ آن سامان، کتابخانهای غنی داشت و شیخ یوسف مافوچو نیز «مشتاق دانش و تفکر عمیق، اهل کتاب و کتابخوانی» بود، بالطبع نمیخواست به آسانی فرصت گرانبهای اکتساب و ارتقای دانش خود را از دست بدهد. نکته مهم برای وی بررسی صحت و سقم نظریه تعادل (موازنه) شب و روز در سنگاپور بود که مخصوصاً مطالعات و بررسیهایی در محل انجام داد. شیخ یوسف مافوچو نه تنها در خصوص کتب اسلامی دانش وسیع و معلومات و دست آوردهای عمیق داشت، بلکه به علم نجوم، تقویم، جغرافیا و غیره نیز علاقه داشت. او آثار تخصصی گوناگونی از جمله «خوان یو شو یائو» (1) (شرح عمده درباره کره زمین)، «تیئن فانگ لی یوان» (اصول تقویم اسلامی) و. غیره دارد. او گفتهها و توضیحات مربوط به حرکت اجرام فلکی و کیهانی و نظریههای نزدیک به علم نجوم معاصر را مورد انتقاد قرار داد و نظریات بیپایه معمولی را رد کرد، حتی سخنان و نظریات پوچ و بیمنطق رایج در درون آیین اسلام؛ از جمله برخی مطالب یک جانبه لیوجی (1655 تا 1745 م) دانشمند بزرگ مسلمان چینی را اصلاح کرد.
از متن کوتاه امّا تفصیلی زیر میتوان به دقتِ نظرِ یوسف مافوچو پی برد:
«عقاید و نظریات قدیمی استادان فرزانهام در خصوص کره زمین [چنین بود که]، برخی میگفتند بر سطح آب شناور است، برخی میگفتند زمین در جنوب ستونی دارد و به آسمان متصل است. درازای آن مستقیم به سمت شمال ادامه دارد. تمام جهات خلاء و
1- Huan ya shu yao
ص: 172
خالی است، [در این زمینه] بحث و تفاسیر گوناگونی وجود دارد که انسان را به خنده میاندازد. اثری از استاد لیوجی؛ یعنی ترجمه کتاب «تیئن فانگ شینگ لی» (1) (حقیقت دین آسمانی)، در آن نقشه حدود و خط الرأس اقالیم هفتگانه را ترسیم کرده است، نظم و ترتیب شکل کره زمین کاملًا گرد است، نقشه شکل و ظاهر آن را شرح میدهد، [البته] سخنان و نظریات بسیار پوچ و بیهودهای هم اظهار شده؛ مثلًا گفتهاند زمین در بالا و آسمان در زیر قرار دارد، پس وقتی که به نقشه لیوجی نگاه میکنیم، میتوان مشاهده کرد که بر روی زمین در همه جهات آدم وجود دارد. در همه جهات آب وجود دارد. همه جهات آسمان دارد، درباره سخن کاملًا گِرد [بودن زمین] مسلماً شک و تردید کافی وجود ندارد، امّا نقشه اقالیم هفتگانه استاد لیوجی، فقط یک طرف زمین را کاملًا گرد انجام داده، وقتی که تا آن زمان چنان نقشهای رسم نشده بود، استاد آن قسمت دیگر را از کجا دانسته بود؟ یعنی همان چیزی که چینیان آن را «هوا چی گوا» (2) (نیمکره غربی) مینامند ...
استاد لیوجی هم از روی (مطابق) مطالبی که قدیمیها به ارث گذاشتهاند، نسخه برداری و ثبت کرده است، در آن روزگار هنوز قطب نما، کشتی بخار (دودی) و دیگر ابزار وجود نداشت، از کجا توانستهاند بررسی و آزمایش کنند؟ پس اگر یک طرف [زمین را] کاملًا گرد ترسیم کرده، در نتیجه علّت آن را میدانسته است. من به مکه و جهان عرب سفر و در آن جا گردش و سیاحت کردم. کتابهای زیادی جمع آوری کردم، متوجه شدم نسلهای بعدی کتابها و نقشههایی نوشته و رسم کردهاند که در مقایسه با پیشینیان مفصل و دقیقتر بود، که میتواند قسمتهای نادرست و ناقص نقشه استاد لیوجی را تکمیل کند. علاوه بر این شخصاً ادوات و ابزارهای عجیب و غریب زیادی از جمله قطب نما و کشتی بخار دودی که انسانهای فعلی استفاده میکنند مشاهده کردهام، [که نشان میدهند] مطالعات و بررسیها و آزمایشها صحیح و دقیق هستند.
برای مدتی طولانی بازرگانان و تجار زیادی رفت و آمد کردهاند، که تعداد آنان از هزاران نفر کمتر نیستند. زمانی که من به روم (مصر) رسیدم، در آن منطقه دهها نفر را ملاقات کردم، در خصوص فرضیه و سخنان مربوط به آن سوی کره زمین (نیمکره غربی) پرسش و تحقیق کردم، همه میگفتند نیمههای شب در سرزمین ما نیمروز آن
1- Tian Fang xing Li
2- Hua qi guo
ص: 173
طرف کره زمین است، در آن صورت به گرد بودن کامل زمین میتوان ایمان و اعتقاد داشت.»
حاج شیخ یوسف مافوچو مطالعات و آزمایشهایی درباره تعادل (موازنه) شب و روز در منطقه سنگاپور انجام داد. او در خصوص بررسیهای خود چنین میگوید: «در میان قطب نما یک سوزن عمودی نصب کردم، نقطه انقلاب و نقطه اعتدالین آن سرزمین را آزمایش کردم، نتیجه گرفتم که سخن افراد قدیمی کاملًا موثق و واقعی بود و با آنچه مواجه شدم منطبق بود.»
به دلیل چرخش کره زمین بر گرد محور خود، در نیمکرهای که رو به خورشید قرار دارد روز است، و در نیمکرهای که پشت به خورشید دارد شب است. نور خورشید به نوبت بر سطح نیمی از کره زمین میتابد، در نتیجه حالت جایگزینی و تناوب روشنایی روز و تاریکی شب پدید میآید. هنگامی که شعاع (پرتو) مستقیم نور خورشید بر خط استوا قرار میگیرد، مدارهای روز و شب که از دو قطب شمال و جنوب عبور میکنند به همراه یک رشته نصف النهار به دو قسمت تقسیم میشوند؛ قسمت روشن را «دایره روشنایی) و قسمت تاریک را «دایره تاریکی» مینامند. تعداد «دایره روشنایی» و «دایره تاریکی» با هم برابر هستند، در نتیجه میزان روشنایی و تاریکی در نیمکره شمالی و جنوبی 12 ساعت است. منطقه سنگاپور در نزدیک «خط استوا» قرار دارد، و شعاع (پرتوهای) مستقیم نور خورشید «دایره روشنایی» و «دایره تاریکی» را به دو قسمت مساوی تقسیم میکند. بنابراین، «شب و روز کاملًا منطبق و یکسان است، تابستان که فرا میرسد شب طولانی نمیشود، زمستان که فرا میرسد روز کوتاه نمیشود» این مطلب بر پایه واقعیت طبیعی و جغرافیایی صحیح و قابل اعتماد است.
سپس از سنگاپور حرکت کردم، ماه دهم (شوال المکرّم) سال 1264 هجری، و روز پانزدهم ماه هشتم از تقویم چینی شرق در بیست و هشتمین سال از فرمانروایی امپراتور دائو گوانگ بود. ناخدای کشتی یک بنگالی غیر مسلمان بود. نام کشتی «دیا لانگ لان میا لان» (1) بود، به خاطر باد موافق و مساعد پنج روز در راه بودیم. روز بیستم دکل وسط کشتی مورد اصابت رعد و برق قرار گرفت، بخشی از جلوی کشتی خرد و شکسته شد، کف کشتی نیز آسیب و
1- di ya Lang Lan mi ya Lan
ص: 174
صدمه دید و بیش از یک «چی» (1) از دکل عقب کشتی هم صدمه و آسیب دید، اما کسی کشته نشد.
افراد داخل کشتی همه مضطرب و ترسیده بودند. میترسیدیم که آتش به داخل کابین کشتی وارد شود. کشتی پر از پنبه بود. همچنین میترسیدیم کف کشتی از بین برود. به مدد لطف و محبت پروردگار، حتی یک نفر هم زخمی و مجروح نشد. در ماه نهم از تقویم شرق، روز پانزدهم ماه یازدهم (ذی قعده) هجری، سالم و تندرست به ایالت «گوانگ دونگ» (2) [در سواحل جنوب شرقی چین] رسیدیم، در مسجد خیابان «هائوپان» (3) منزل کردم. نزدیک یک تجارتخانه خارجی بود. در آنجا فردی از «مِن بویی» (4) بود، خیلی مرا عزیز و دوست داشت. پیشوا و شیخ آنجا جعفر بود. من در آنجا صد روز اقامت کردم. ماه دوازدهم از بیست و هشتمین سال از فرمانروایی دائو گوانگ، روز بیستم ماه دوم (صفر) هجری به راه افتادم. سال 1265 هجری قمری بود، در شهر «جائو چینگ» (5) منزل کردم. منتظر یک همسفر بودم. روز هشتم از ماه نخست بیست و نهمین سال فرمانروایی دائو گوانگ، از شهر جائو چینگ خارج شدم. روز چهاردهمماه چهارم (ربیع الاول) هجری، به شهر «ووجو» (6) رسیدم. روز بیست و پنجم، بهشهر «شون جو» (7) وارد شدم. ماه دوم از تقویم شرق، روز چهاردهم ماه چهارم (ربیع الثانی» هجری به شهر «نان نینگ» (8) رسیدم. روز بیست و هفتم به شهر «بِی سای» (9) رسیدم. از گوانگ دونگ تا بیسای، با کشتی در رودخانه سفر کردم. ماه سوم از تقویم شرق، روز بیستم از ماه پنجم (جمادی الاول) هجری، از شهر «بی سای» عازم سفر شدم. در ماه چهارم از تقویم شرق، روز بیست و چهارم ماه ششم (جمادی الثانی) هجری به خانه رسیدم.»
حاج شیخ یوسف مافوچو در آخرین مراحل بازگشت به وطن، از مسیرهای زیر عبور کرد. در هشتمین ماه از تقویم شرق (بیست و هشتمین سال از فرمانروایی دائو گوانگ) برابر با سال 1848 میلادی با استفاده از یک کشتی «بنگالی»، سنگاپور را به قصد چین ترک گفت، و در ماه نهم به گوانگ جو در جنوب شرقی چین بازگشت و در این شهر یکصد روز توقف کرد. ماه دوازدهم شهر گوانگ جو را ترک کرد و سوار بر یک قایق چوبی، بر روی رودخانه جاری در دو ایالت گوانگ دونگ و گوانگ شی به پیش
1- chi؛ چی: واحد طول در چین قدیم. هر «چی» معادل 33 سانتی، مترجم.
2- guang dong
3- Hao pan
4- men bo yi
5- zhao qing
6- wu zhou
7- xun zhou
8- Nan ning
9- Bei sai
ص: 175
رفت و با عبور از شهرهای جائو چینگ، گویی پینگ (1) (/ شون جو) و نان نینگ به شهر «بای سِه» (2) (بی سای) رسید، باز از راه زمینی سفر کرد. در ماه چهارم تقویم شرق (بیست و نهمین سال از فرمانروایی دائو گوانگ) برابر با سال 1849 میلادی به زادگاهش در ایالت یون نان بازگشت.
شیخ یوسف مافوچو در ماه دهم (سال بیست و یکم دائو گوانگ) 1841 میلادی از کشور چین خارج شد و ماه پنجم (سال بیست و نهم دائو گوانگ) 1849 میلادی به وطن خود مراجعت کرد. مدت سفر وی هشت سال به طول انجامید. این مسافرت یک «سیر و سیاحت تاریخی و با شکوه» در تمام طول زندگی مافوچو به شمار میرود. او چندین هزار کیلومتر راه طولانی زمینی و دریایی را پیمود و چندین کشور عربی و آسیایی را زیر پا درنوردید. نه تنها افق دید و بینش وی وسعت و گسترش یافت، بلکه با طبقات و اقشار مختلف مردم آن مناطق؛ به ویژه با دانشمندان و صاحبنظران بهطور وسیع و همهجانبه دوست شد، و مبادلات فرهنگی و علمی میان شرق و غرب را گسترش و توسعه داد، و در زمینه سیاسی هم دستاوردهای بزرگی به ارمغان آورد و بر گسترش و رشد اسلام در سرزمین چین تأثیر عمیقی بر جای نهاد و این امری کاملًا مورد تأیید و تصدیق است.
در بیان هزینه و مسیرهای سفر به خانه خدا
«تاکنون به این مطلب پی بردهام که برای رفتن به سفر حج دو راه وجود دارد:
یک راه از آوا، یک راه از بِی سای. از آوا با کشتی در دریا، در جهت مسیر آب حرکت میکنند و به یانگ گونگ (3) میرسند. اگر جریان آب قوی باشد، در پانزده روز میتوان رسید. اگر جریان آب ضعیف باشد، یک ماه باید انتظار کشید. نرخ کشتی 10 سکه است، پول نقره برای هزینه سفر خرج میشود، برای افرادی که در کشتی حضور دارند، برای هر نفر قیمت کشتی 10 روپیه است.
روپیه یک پول نقره است، وزن آن سه «چیئن» (4) (پانزده گرم) است. به بنگلادش میرسند، که در شمال غرب قرار دارد. از بنگلادش تا جُدّه، سوار بر کشتی بزرگ در داخل دریاهای پهناور، به جانب غرب سفر میکنند. در باد موافق و مساعد، چهل روزه میرسند، اگر سریع برود. یا دو ماه یا هفتا روز، اگر متوسط برود. اگر باد مساعد و موافق نباشد، یا بادی نباشد، چهار ماه، پنج ماه طول
1- Gui ping
2- Bai se
3- yang Gong
4- qian
ص: 176
میکشد. قیمت کشتی برای هر نفر پنجاه ریال است، که پول نقره است. وزن آن هفت «چیئن» (35 گرم) است، اگر کالا و جنس زیادی همراه داشته باشی، بیست ریال هزینه فرد سوار بر کشتی میشود، هیزم در کابین کشتی وجود دارد.»
در پایان کتابچه «یاد داشتهای سفر به خانه خدا» معلومات و مدارک تاریخی بسیار ارزشمندی درباره مسیر رفت و آمد دریایی از چین به سوی ممالک عربی، زمان مورد نیاز برای مسافرت، مخارج کشتی، وزن روپیه نقرهای میانمار و ریال نقرهای ممالک عرب مورد استعمال در آن روزگار و دیگر موارد ارائه و ثبت شده است. این راه مواصلاتی دریایی از زمانهای دیرین برقرار بوده و همان جاده بسیار مشهور «راه ادویه» است که از فاصلهای دور در برابر «جاده ابریشم» زمینی میدرخشد.
بر اساس منابع و مآخذ تاریخ عرب، در روزگاران قدیم، در دوره حکومت سلسلههای چینی «وی» (1)
(220 تا 265 م)، «جین» (265 تا 420 م) و سلسله «جنوب. شمال» (2)
(420 تا 589 م) قایقها و کشتیهای چینی و هندی وارد خلیج فارس میشدند و در آبراهههای عربی کشتی رانی میکردند. در دوره حکومت سلسلههای «سویی» (3)
(581 تا 618 م) و «تانگ» (4)
(618 تا 907 م) رفت و آمدها بیشتر از گذشته در جریان بود، در عصر حکومت «جن یوان» (5)
(785 تا 805 م) از امپراتوران سلسله تانگ، صدر اعظم وی به نام «جیا دان» (6)
(730 تا 805 م) نقشه راههای چین به سوی کشورهای خارجی را ترسیم و یادداشت کرد و به صورت مفصّل و دقیق درباره این مسیرها توضیح داد.
سفر شیخ یوسف مافوچو برای زیارت خانه خدا از شهر رانگون و از مسیر دریایی آغاز شد و اساساً در امتداد مسیر دریایی «جاده ابریشم» و با عبور از اقیانوس هند و دریای سرخ وارد شبه جزیره عربستان شد.
در صفحات پایانی «یاد داشتهای سفر به خانه خدا» چنین آمده است:
«منازل و مسیرهای زمینی از راه شمال به سوی خانه خدا از این قرار است:
جیایوگوان (7) (دروازه یشم در غرب چین) تا هامی هجده منزل، از هامی تا. تورفان (8) دوازده منزل، از تورفان تا خالاشی (یان چی) نه منزل، از خالاشی. تا آقسو هفده منزل، از آقسو تا کاشغر هجده منزل، از کاشغر تا ووشیگان (اوجی گان) (9) پنج منزل، از اوشی گان تا اندیجان (ان جی یان) یک منزل، از.
1- Wei
2- Nan bei chao
3- Sui
4- Tang
5- zhen yuan
6- Jia dan
7- jia yu guan
8- tu er Fang
9- wu zhi gen
ص: 177
اندیجان تا مرلان (مرگلان) (1) دو منزل، از مرلان تا خوقند دو منزل، از خوقند تا خوجند (لینن آباد) دو منزل، او خوجند تا اورتبای (اولاتی یوب) (2) دو منزل، از اورتبای تا جیزائوچی (3) (جیزاک) دو منزل، از جیزاک تا سمرقند دو منزل، از سمرقند تا قتورقند دو منزل، از قتورقند تا کِنی مونا (4) (کرمینیه) دو منزل، از کِنی مونا تا بخارا دو منزل، از بخارا تا خالخور (5) (فاریاب) یک منزل، از فاریاب تا چارجو (6) دو منزل- در این جا رود جیحون قرار دارد- از چارجو تا شهر سیحون چهار منزل، از شهر سیحون تا سرخس چهار منزل، از سرخس تا مشهد چهار منزل، از مشهد تا شهر ری (تهران) چهار منزل، از تهران تا همدان شش منزل، از همدان تا کرمانشاه هفت منزل، از کرمانشاه تا بغداد ده منزل است. این راه شرق مستقیما به سوی غرب درست است.
از بخارا به سمت تاخاش (کارشی) (7) سه منزل، از خاش تا بلخ هفت منزل، از بلخ تا مزار شریف پنجاه «لی» (8)، از مزار شریف تا دوشخور (دوشی) (9) یک. منزل، راه و گردنهها باریک و خطرناک است. از دوشخور تا کابل پانزده منزل، از کابل تا غزنه شش منزل، از غزنه تا قندهار شش منزل، از قندهار تا فوشن (پی جیا) (10) شش منزل، از فوشن تا کلاتینا (جی دا) شش منزل، از کلاتینا تا ... بایلان (بی لا) (11) چهارده منزل، از بایلان (12) تا دریای بزرگ چهار منزل، سفر با. کشتی در صورت وزش باد مناسب ده منزل، از بغداد به سوی شمال که سفر کنی تا کرکوک هفت منزل، از کرکوک تا موصل چهار منزل، از موصل تا موردان (مارتینگ) (13) ده منزل، از موردان (با تمن کنونی) تا دیار بکر دو منزل، از دیاربکر تا اورفا چهار منزل، از اورفا تا بیرجیک هفت منزل، از بیرجیک تا قاضی انتب دو منزل، از قاضی انتب تا حلب چهار منزل، از حلب تا حماء چهار منزل، از حماء تا حمص دو منزل، از حمص تا دمشق پنج منزل، از دمشق تا بیتالمقدس هشت منزل، از بیت المقدس تا مصر (قاهره) پانزده منزل است. از قاضی انتب به سوی غرب تا چی لیس (14) (جیلیس) یک منزل، از چیلیس تا انطاکیه سه منزل، از انطاکیه تا لاذقیه سه منزل، از لاذقیه تا طرابلس سه منزل، از طرابلس تا عکا پنج منزل، از عکا تا یافا دو منزل است.»
ارتباط و مناسبات زمینی چین با ممالک غربی و آسیای غربی به زمان امپراتوری «وودی» (15) از سلسله هان» (140 تا 85 قبل از میلاد) بر میگردد. در آن زمان «جانگ ..
1- ma er ge lan
2- Wu lati you bie
3- zhi zao qi
4- ke nimo na
5- Hei le huer
6- cha er zhu
7- Ka er xi
8- li؛ لی: واحد طول در چین قدیم. هر «لی» معادل 500 متر است. مترجم
9- Duo xi
10- Pi jia
11- Bai Lan
12- Bai Lan
13- Ma er Ting
14- qi li si
15- wu di
ص: 178
چیان» (1) به فرمان امپراتور به سرزمینهای واقع در غرب چین سفر کرد. در سالهای حکومت امپراتور «یونگ یوان» (2)(89 تا 104 م) از سلسله «هان پسین» (25 تا 220 م)،. ژنرال «گَن یینگ» (3) به دستور جانگ چیان به سرزمینهای غربی مسافرت کرد و به سرزمین تیائوجی» (سوریه و بین النهرین) رسید. افراد بعدی به رفت و آمد دراین مناطق ادامه دادند، و سرانجام مسیر «جاده ابریشم» که بیش از هزار سال شکوفا و پر رونق بود، افتتاح شد. «جیادان» صدر اعظم امپراتور «جن یوان» (785 تا 805 م) از سلسله تانگ نیز به رفت و آمدهای میان چین و سرزمینهای غربی در آن مناطق اشاره کرده است. این جاده ارتباطی با غرب عمدتاً متعلق به حوزه و قلمروی «جاده ابریشم» بود؛ یعنی از مرزهای شمال چین آغاز و به تالاس میرسید و دوباره به سوی غرب پیش میرفت و با عبور از سرزمین ایران به قسطنطنیه (استانبول) پایتخت بلاد اسلامی میرسید. در خصوص «منازل و مسیرهای جاده شمالی سفر به خانه خدا» که در متن «یاد داشتهای سفر به خانه خدا» آمده است، باید به این نکته مهم اشاره کرد که جیادان به عنوان یک جغرافیدان، مسیر شمالی را شخصاً پیموده، اما یوسف مافوچو آن راه را نپیموده است. با وجود این بهطور دقیق و مفصل منزلگاههای مسیر و شهرهای سر راه را ثبت و یادداشت کرده است، البته اسامی گذشته و حالِ آن مناطق متفاوت است، اما تحقیق و بررسی پیرامون یکایک آنها دشوار نیست.
حجمکتابچه «یاد داشتهای سفر به خانه خدا» کوچک و تعداد علامتهای نوشتاریِ چینی آن نیز محدود است و شامل مجلد و فصل بندی نیست، اما این کتابچه حاوی مدارک و اسناد مفیدی است که بهطور مشخص و موثق، سیمای تاریخی آن روزگار را منعکس میکند و بخشی از خلاء موجود درباره ارتباطات خارجی دوره چینگ را پر میکند؛ به ویژه فعالیتهای علمی و مطالعات دراز مدت یوسف مافوچو در سرزمینهای عربی و آسیای غربی نشان گر تبادلات علمی چین با کشورهای عربی است.
این روابط ریشه در روزگاران گذشته دارد، و این کشورها همواره مناسبات رو به رشدی داشتهاند. این سفرنامه همچنین بیانگر رفت و آمدهای دوستانه مردم چین و اعراب میباشد که این دوستیهای عمیق و ریشهدار آنها را به یکدیگر پیوند زده است. اینگونه مراودات ودوستیها سنتی در عصر حاضر هم سزاوار ستایش، تحسین و تشویق است. (4)
1- yong yuan
2- Hou han
3- Tiao zhi
4- مترجم پس از انتشار نخستین قسمت از این مقاله، در شماره 37، فصلنامه «میقات حج» را به همراه نامهای برای استاد حاج سیّد یوسف ناگوا چانگ) NaguoChang (فرستاد. ایشان در پاسخ با ارسال نامهای برای مترجم به تاریخ روز عید قربان (1422 ق./ 2002 م)، پس از ابراز بهترین درود و تحیّات اسلامی خویش چنین نوشتهاند:
مسلمانان چین از زحمات و تلاشهای فراوان جناب عالی برای ترجمه «یاد داشتهای سفر به خانه خدا» نوشته استاد بزرگ بابا فوچو به زبان فارسی تشکر و سپاسگزاری میکنند. جنابعالی با این اقدام، خدمت بسیار بزرگی به مبادلات فرهنگی چین و ایران نمودهاید. من مقاله تحقیق و بررسی متن تاریخی «یاد داشتهای سفر به خانه خدا» را در اکتبر سال 1981 میلادی به هنگام شرکت در «کنفرانس تحقیقات علمی اسلام، در پنج استان و منطقه شمال غرب چین» (شین جیانگ، چینگ های، شان شی، گنسو، نینگ شیا) ارائه کردم. در آن زمان، من در مدرسه متوسطه یک روستا مشغول تدریس بودم و به اسناد و منابع کافی دسترسی نداشتم، از این رو، پارهای از اشتباهات و اشکالات موجود در مقاله را قبول دارم. البته این اشتباهات اندک را بعدها در مقاله «مافوچو- آموزگار پرآوازه علوم اسلامی چین» اصلاح و تصحیح کردم، که متمنّی است به آن مراجعه کنید.
ناگوا چانگ
عید قربان 2002 میلادی- کونمینگ- چین
ص: 179
پینوشتها:
ص: 182
این ارض مقدس است فَاخْلَع نَعْلَیک
(بخش اول مدینه)
عباس مهیار
پیش درآمد:
سفرنامه نویسی بخش بزرگی از ادبیات فارسی را شامل میشود. در این راستا کتاب های زیادی نوشته شده که بخش اعظم آن به سفر مکه مربوط است. شاید ناصر خسرو قبادیانی نخستین صاحب قلمی است که در سفر هفت ساله خود، به سفرنامه نویسی از مکه پرداخته است. پس از او سفرنامه نویسان در این مقوله کتاب ها پرداختهاند که بسیاری از آنها در طول روزگاران چاپ و منتشر شده است.
اینک توجه میکنیم به بخشی از سفرنامه حجّ آقای عباس مهیار، که در اسفند ماه سال 1379 خورشیدی توفیق زیارت خانه خدا را یافته است.
وی در سال 1315 خورشیدی کنار دریاچه ارومیه، در شهرک آذرشهر چشم به جهان گشوده و پیش از این، «دو شاعر» در زمینه شعر، «تا یاخچی آباد» در زمینه داستان و «با خلوت گزیدگان خاک» درباره تاریخ ادبیات معاصر ایران را منتشر کرده است:
ص: 183
آغاز زندگی، خود پایان یک سفر است. سفر از دنیای تاریکیها به جهان روشناییها و پایان آن نیز آغاز سفر دیگری است. سفر از جهان مادی به جهان معنوی، میان این دو سفر، فرصتی است کوتاه که در سفرنامهها نمیگنجد. در این فرصت کوتاه باید ره توشه برداری و قدم در راه بی بضرگشت بگذاری. مجال نشستن در این برهوت، اندک است. به گفته نظامی:
از آن سرد آمد این کاخ دلاویز که تا جا گرم کردی گویدت خیز
این مجال اندک خود نیز سفری است به درازای عمر، که در انتظار فرداها میگذرد. تا امروزها را پشت سر بگذاریم و به دیروزها پیوند زنیم. دراین گیرودار گذار عمر، که خود انباشته از سفرها کوتاه و بلند است؛ سفری نیز داریم به دیار دوست، سفر به حضور یار، سفر به مکه، که به بهانه آن خدا را بار دیگر کشف میکنیم. این سفر، هم بریدن از زندگی و پیوستن به جاودانه است و هم رسیدن به وادی عشق و در نهایت پا نهادن به ارض مقدس.
در کعبه دوست چون رسی گو لبیک کآنجا نه سلام راه دارد نه علیک
این وادی عشق است نگهدار قدم این ارض مقدس است فاخلع نعلیک
یک شنبه 29/ 8/ 1379 ش. سازمان حج
صبح یک شنبه، طبق قرار قبلی، رأس ساعت 9 صبح، ده نفر خانم و آقا جلو کتابخانه سازمان حج جمع شدیم و یک راست رفتیم خدمت معاونت محترم. حرفهای روز قبل اندکی رقیقتر و بهگونهای مسالمت آمیزتر تکرار شد. آقای معاون گفت: با مدیر جدید کاروانتان صحبت کردیم. قرار شد در شیوه برخورد با شما تجدید نظر کند.
دوستان اعتراض کنان گفتند: ما از او شکایتی نداریم. حرفمان چیز دیگر است. معاون وسط حرف رفت و گفت:
باز هم فردا در این مورد جلسهای خواهیم داشت. شما خیالتان راحت باشد نتیجه کلّی معلوم بود؛ دست به سر کردن ما و به دنبال آن نشان دادن چراغ سبز و وعده به فرداهای بهشتی!
دست از پا کوتاهتر بلند شدیم.
دست دادیم و از زحمات ایشان تشکر کردیم و بعد خداحافظی. به سفارش عیال قرار بر این بود که بنده- نگارنده این
ص: 184
یادداشتها مطلقاً و به هیچ عنوان حرف نزنم و نزدم. به هر حال هنگام دست دادن به آقای معاون، گفتم: حاج آقا! این رفتار شما با حاجیان که ما باشیم فراموش شدنی نیست. من معلم هستم، چهل و شش سال کلاس رفتهام و امسال هم به خاطر حج کلاس را تعطیل کردهام. توجه داشته باشید که خواه ناخواه این برخورد شما با زائران، در کلاسهای من بهگونهای مطرح خواهد شد. آقای معاون گفت: من شما را یک بار زیارت کردهام؟ گفتم: خیر قربان و دست دادیم و بیرون آمدیم. آخرین جمله آقای معاون این بود: به هر حال ببخشید. من یاد شعر محتشم کاشانی افتادم که میگوید:
عذر خواهی کُنَدَم بعد از قتل عذر بدتر زگناهش نگرید
یکی از دوستان گفت: این جوریکه نمیشود، برویم جای دیگر گیر بیاوریم و شکایت کنیم. همین جوری نمیشود که راهمان را بکشیم و برویم پی کارمان. گفتم مگر نشنیدهای که شاعری گفته است:
مرو به هند برو با خدای خویش بساز به هر کجا بروی آسمان همین رنگ است
جمعه 4/ 9/ 1379 ش. تجریش- دربند- مسجد علی بن حسین
نشست حاجیان در مسجد علیبن حسین واقع در خیابان سابق و زمانی فعلی دربند، بالای میدان تجریش، سر ساعت نُه صبح رسمیت پیدا کرد. تقریباً همه آمده بودند، ابتدا روحانی کاروان- شماره 17962 تهران- آغاز سخن کرد.
در آغاز یاد آوری کرد که بیست و هفت بار سفر حج رفته و استاد دانشگاه است.
بدین ترتیب، در حقیقت جلسه را افتتاح کرد. ماحصل سخنانش این بود که: حج تنها سفر ظاهری نیست. حج بینش است.
آگاهی است و عشق و معرفت است. هر حاجی ابتدا باید این معرفت را پیدا کند و سپس به حج رود. البته باید بگویم که در این سفر مرجع تقلید باید حتماً مشخص باشد. برای این کار و آمادگی به آن، شناخت و تمرین مقدمات حج و رسیدگی به آموختههای خود درباره دین ضروری است. باید بدانیم، باطن حج چیست. باطن حج پرواز به سوی خداست. نقطه پرواز، مسجد شجره است و میقات همین جاست. همین جا لباس عوض میکنیم و سپس وارد احرام میشویم. وارد کوی حضرت دوست و
ص: 185
بعد پیش خودِ خدا.
حافظ میگوید:
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو خانه میبینی و من خانه خدا میبینم
اینها همه وسیله است تا تو خود را به اوج برسانی. باید چشم دل را باز کرد و صاحب خانه را دید:
آنچه ما کردیم با خود هیچ نابینا نکرد در میان خانه گم کردیم صاحب خانه را
در این سفر روحانی من توصیه میکنم که خوش سفر باشید. اخلاق نیک نشان مردی است. پس از او مدیر کاروان پشت میکروفن قرارگرفت و گفت: در اول صحبتهایم خبر خوش به شما بدهم وآن اینکه امسال هر کادوان یک پزشک همراه دارد این خیلی مهم است. جمعه آینده معاینه از حجاج آغاز خواهد شد ...
پس از مدیر کاروان، دکتر کاروان آغاز به سخن کرد و اندر فواید حفظ بهداشت عمومی و سلامتی سخنانی گفت.
جمعه 11/ 9/ 1379- تجریش- دربند- همان مسجد
صبح روز شنبه به موقع در مسجد حاضر شدیم. زن آقای ضیاء آبادی- امام جماعت مسجد علیبن حسین- در گذشته بود. جنازه در مسجد بود. عدهای از آشنایان و مریدان امام جماعت نیز آمده بودند. مراسم کوتاهی برگزار شد.
سینه زدند، گریه کردند و نوحه خواندند و بالأخره مرحوم را به سوی آرامگاه ابدی تشییع و بدرقه کردند. پس از رفتن آنها، مجلس رسمیت یافت. ابتدا معین روحانی کاروان مسائل شرعی را مطرح کرد، سپس مدیر کاروان برای خالی نبودن عریضه، مطالبی را بیان کرد. دست آخر روحانی کاروان حرفهای جلسه پیش را در پیش گرفت. بعد دور ماکت کعبه چگونگی اعمال حج و طواف را تدریس عملی کرد. پایان بخش برنامه تکرار سرود بزرگ حاجیان بود: «لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْکَ ...» بسیاری از حاضران این سرود را به حالتی خاص و باصدایی بلند تکرار میکردند و حالی پیدا کرده بودند.
به قول محیط قمی:
چنان زخویش تهی گشتهام ز جانان پر که گر زپوست بر آیم تمام خود اویم
بعد از ظهر نوبت معاینه پزشکی من و عیال بود. دکتر به من که بالای پنجاه
ص: 186
سال بودهام، آزمایش خون و عکس ریه و نوار قلب و دیگر چیزها نوشت. عیال چهل و پنج سال داشت و خیالش راحت.
من که در مرز شصت و چهار سالگی قدم بر میداشتم میبایست که عرض یک هفته همه خواستههای دکتر را تهیه کنم و بیاورم. عیال به من میخندید که پیرم و من به عیال و دنیا میخندیدم و یاد پژمان بختیاری افتادم که گفته بود:
ای جوانی گر چه ماهی بودهای خوش رفیق نیمه راهی بودهای
جمعه 18 آذر 1379- همان مسجد- همانجا
به قول شهریار «جمعهام چون شنبه اطفال شد» همه به موقع رأس ساعت 9 صبح پاییزی در مسجد حاضر بودند.
روحانی کاروان در باره خصوصیات عربها سخنانی به زبان آورد. از جمله اینکه عربها از بعضی چیزها خیلی ناراحت میشوند که حجاج محترم باید آنها را رعایت کنند. یکی اینکه وقتی عرب مشغول نماز است نباید از جلو او رد شد. دوم اینکه قرآن را نباید زمین بگذاری. حتماً باید روی میز یا جایی بلندتر از زمین قرار دهی. دوست بغل دستیام اضافه کرد: پیش آنها نباید نماز را بلند بلند خواند که بدجوری ناراحت میشوند و از مهر هم به هیچ وجه نباید استفاده کنی که آن را بت پرستی محض میدانند و نمازگزار را مشرک. اما کسی نگفت ما از چه چیزی خوشمان میآید و از چه چیزی بدمان میآید، چرا من این همه باید رعایت حال او را بکنم که به تجیر قبایش بر نخورد!
روحانی کاروان سپس به توصیف حج عرفانی پرداخت و گفت: «من» بودن را در این راه باید کنار بگذارید و رنگ خدایی بگیرید. چه رنگی بهتر از رنگ خدایی. در این راه باید تا جایی پیش رفت که فنای فی اللَّه شوید و خدا جمال خود را که همان وجهاللَّه باشد به تو نشان دهد. حافظ میگوید:
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
از پای تا سرت همه نور خدا شود در راه ذو الجلال چو بی پا و سر شوی
بعد داستان معروف پسر کفشگر را بیان کرد. خلاصه داستان اینکه: مرد کفشگر که از دست پسرش به جان آمده بود، به سیم آخر زد و گفت: از تو آدم در
ص: 187
نمیآید. از جلو چشمم دور شو. پسر که خیلی ناراحت شده بود، خانه و خانمان پدری را ترک کرد و رفت. پس از سالها در به دری، بالأخره دری به تختهای خورد و بختش زد و حکومت شهری را به دست آورد. بلافاصله دستور داد پدر را دست بسته خدمت او بیاورند. وقتی پدر را دید گفت: ای مرد، مرا میشناسی؟
کفشگر گفت: نه. پسر گفت: من همان پسری هستم که زمانی تو به او گفتی از تو آدم در نمیآید. میبینی که حکومت شهر را به دست آوردهام. پدر خندید و گفت: من نگفتم که از تو حاکم شهر در نمیآید، من گفتم از تو آدم در نمیآید.
جمعه 25/ 9/ 79 تجریش- همان مسجد
این جمعه مسجد حال و هوای دیگر پیدا کرده است. سادهتر بگویم مسجد به بازار مکاره (1) تبدیل شده است.
دم در ورودی، رو به رو، دست راست انواع و اقسام کتاب، نوار، زیارت نامه، راهنمای مکه و مدینه روی میز پت و پهن است. اندکی جلوتر از آن، پارچههای ترگال توسی روشن به معرض فروش در آمده است. فروشنده پارچهها یکی از بازاریهای تهران است. خود جزو زائران همین کاروان است. این همان آقاست که زبان چرم و نرم داشت و با هم برای اعتراض به مدیر جدید کاروان به سازمان حج رفته بودیم. به هر تقدیر به هر حاجی یک متر و چهل سانت پارچه شلواری میدهد و پنج هزار تومان میگیرد. میگوید: البته ممکن است پنجاه یا شصت تومانی از پول شما اضافی بماند، با اجازه شما به صندوق صدقات میریزیم. ما هم دلخوش که شاعری گفته است:
و گدایی ز سر کوچه به آواز بلند داد میزد: «صدقه رفع بلاست»
مطلب دیگر اینکه مدیر کاروان عنوان کرد: ممکن است هواپیماهای مخصوص عربستان به شانس ما بخورد (عین جمله اوست)، درست است که مبلغی اضافه میگیرند اما راحت از تهران تا جده یا مدینه پرواز دارند و در این صورت ناراحتی فرودگاه جده را در یک نوبت نخواهیم داشت. من که با پول معلّمی میخواستم حاجی شوم و در آن صورت کفگیر به ته دیگ میرسید به دوستان میگفتم: نه بابا، آن جوری فایده نداره. من اصلًا عاشق فرودگاه جدّهام.
میخواهم آنجا را ببینم. دوستی در آمد:
1- در اراضی «ین ما کارد» از توابع حاجی طرخان بازاری برای ملل آسیایی بود به همین نام. بعدهاایرانیها اصطلاح بازار مکاره را از آن گرفتند. مجله وحید شماره 10، صفحه 2. 15
بازار سالیانه قدیس ما کاریوس. لغت نامه معین
ص: 188
این سفر چندمی است که به مکه مشرف میشوید؟ گفتم: حاجی صفر کیلو مترم.
اما وصف چادرهای بلند فرودگاه جدّه را شنیدهام. گویا دیدن دارد. طرف، دیگر حرفی نداشت بگوید.
جمعه 30/ 10/ 1379 همان مسجد
امروز جلسه سر ساعت 8 صبح تشکیل گردید. دکتر کاروان پشت میکرفن رفت و توصیههای پزشکی را خلاصهوار گفت. و تأکید بر اینکه: شما خودتان باید به سلامتی جسمتان بیندیشید و ورزش و راه رفتن را فراموش نکنید. یادتان باشد آنجا، در عرفات از چادرها فاصله نگیرید. مانده بودم که کجای این سفارش به پزشکی ربطی دارد که دوست بغل دستیم گقت: میگویند اخیراً در مکه پشههایی پیدا شده است که به نام پشه دره ریفت معروف است. تا کنون سی و چند نفر کشته گرفته است.
دکتر اضافه کرد: آنجا صدی هشتاد، مریضهای ما کسانی هستند که سرما خوردهاند. باز هم همان دوست اضافه کرد: اگر آمپول پنی سیلین 6 سی سی تزریق کنیم مصونیت پیدا میکنیم در برابر این بیماری. این آمپول ویروسها وباکتریهای این بیماری را از بین میبرد.
حواسم را به حرفهای دکتر متوجه کردم. دکتر به اینجا رسیده بود: در اصطلاح پزشکان رایج است که میگویند: سرفه سگِ نگهبان ریه است.
منظورم این است که اگر آنجا کوچکترین سرفه به سراغ شما آمد دنبالش را بگیرید و تأکید پشت تأکید که در آنجا حتماً از ماسک استفاده کنید.
دکتر در پایان سخنرانی خود چند بیتی از یک غزل حافظ را خواند با مطلع:
حاصل کارگه کون ومکان این همه نیست بادهپیش آرکه اسباب جهان این همه نیست
پس از او روحانی کاروان اعمال حج را فهرست وار تکرار کرد. سپس به مناسبتی از درخت حنّانه (1) سخن به میان آورد و گفت پیغمبر در سالهای آخر عمر به درختی تکیه میکرد و برای مردم سخن میگفت. بعدها از درخت فاصله گرفت. میگویند درخت به ناله در آمد و نام درخت از آن زمان حنّانه گردید که به معنی بسیار ناله کننده آمده است. مردم جمع شدند و از چوب برای پیغمبر منبر ساختند و رسول خدا روی آن نشست.
سپس مدیر کاروان سخنرانی ایراد کرد و در پایان گفت: هتل ما در مدینه در
1- حنّانه بسیار ناله کننده. ستون معروف است که رسول صلی الله علیه و آله در مسجد خویش، به ستونی چوبینتکیه میکرد و وعظ میفرمود تا زمانی که منبری سه پایه از حبشه برای او آوردند. پیغمبر آن ستون را ترک گفت و بالای منبر رفت. ستون به فریاد بر آمد واز فراق پیغمبر بنالید.
ص: 189
شارعالبحر است. تقریباً نزدیک مسجد بلال و در مکه نیز کنار پل عبدالعزیز.
یکی از زائران در آمد: هتل نزدیک منا است. فقط با ده دقیقه راه، بعد گفت جمعه آینده، نه پنجشنبه 6 بهمن ماه در استادیوم سرپوشیده دوازده هزار نفری نشست عمومی خواهیم داشت. آنها که مایلند میتوانند از لباس احرام هم استفاده کنند، چون آنجا اعمال حج بهصورت عملی اجرا خواهد شد. یادتان باشد از درِ غربی وارد میشوید: برنامه از دو تا پنج بعد از ظهر است.
پنجشنبه 6/ 11/ 79 استادیوم دوازده هزار نفری آزادی- سالن سر پوشیده
یک ساعت مانده به وقت تعیین شده در آن سرما و برف پرسوز، اما بی خاصیت تهران من و عیال خود را به استادیوم رساندیم. از در غربی وارد شدیم. سر پلههای ساختمان، من و عیال جدا از هم به سالنهای مخصوص بانوان و آقایان هدایت شدیم. بزرگ و پرشکوه بودن سالن، دسته موزیک که هر لحظه آهنگی جالب و حساب شدهای مینواخت، ماکت پر عظمت کعبه و نظم و ترتیب آدمهایی که به صندلیها هدایت میشدند بسیار چشمگیر و قابل تحسین بود. دم در ورودی به هر تازه واردی هدیهای و در کنار آن لیوانی آب زمزم میدادند. من هدیه راوارسی کردم، رفیق بغل دستیام گفت: چیز قابل داری نیست.
سازمان مقدار زیادی پول از این بابت گرفته است میخواهد با این هدیه آن را حلال کند. همین. لبخندی تحویلش دادم. خوشحال شد که حرفش را گرفتهام.
به هر تقدیر سر ساعت دو برنامه باقرائت قرآن آغاز شد. پس از آن حجةالاسلام ری شهری در فواید حج و فلسفه آن داد سخن داد. پس از آن سرود مذهبی «لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْکَ ...» با شور و حال وصف ناپذیری به صورت جمعی اجرا شد و من یاد شعر خاقانی بودم:
شبروان در صبح صادق کعبه جان دیدهاند صبح را چون محرمان کعبه عریان دیدهاند
دربخش دوم برنامه، حاج حسین رضایی رییس سازمان حج آغاز سخن کرد. ماحصل بخشی از حرفهایش این بود که ما برای ایجاد آرامش حجاج، بیشترین تلاش را میکنیم و از زائران محترم میخواهیم که انتقادها و نظرهای خود را برای ما بنویسند و ما پس از اتمام مراسم همه آنها را میخوانیم و روی آنها
ص: 190
تصمیمگیری میکنیم. سپس اضافه کرد در مدینه هر نفر از چهار متر مربع اتاق میتواند استفاده کند و در مکه امکانات کم است و هر نفر از سه متر مربع اتاق استفاده خواهد کرد. بعد در مورد توزیع غذا میان حجاج سخنرانی ایراد کرد سپس اشاره به اینکه حجاج محترم از آنجا وسایل برقی نخرند و ما اینجا فروشگاه شاهد مستقر در فرودگاه را داریم که برای ارائه خدمات آماده است.
در پایان گفت: امسال قریب به اتفاق حاجیان نسبت به سالهای پیش سنشان کم و سوادشان بیشتر است و سپس تأکید که زائران محترم به بهداشت فردی و جمعی در این سفر توجه داشته باشند.
پس از او، گروه تواشیح دو سرود زیبا ارائه دادند که «علی ای همای رحمت» شهریار در سرود دوم بسیار زیبا گنجانده شده بود. بعد دکتر سید منصور رضوی درباره نکات ضروری پزشکی صحبت کرد که سخن تازهای در آنها نبود. بعد مداحی آقای فراهانی بود که چندان چنگ به دل نمیزد. سخنران آخر جلسه آقای قاضی عسکر بود. که سخنرانی تقریباً مفصل وی رونق دیگری به مجلس بخشیده بود و اشکی از مردم گرفت. پایان بخش جلسه نمایش برنامه آموزشی حج بود با شرکت حدود سی- چهل نفر. شاید هم بیشتر، خوب نشمردم.
مرده گردانی، خواندن نماز میت، کشاندن فراریان نماز به جمع نماز گزاران و دستبوسی امام جماعت از صحنههای دیدنی نمایش بود. پس از پایان برنامه، ساعت پنج ونیم از سالن بیرون آمدیم.
یک زمستان سرد و سخت که هیچ باورم نمیشد. سر و صورت را پوشانده بودم.
عیال را دم پلهها پیدا کردم. راه افتادیم. به راهبندان پر درد سری برخوردیم.
خواستیم زرنگبازی دربیاریم. راه میان بری پیدا کردیم پلیس به مسیر دیگری انداخت. دو سه بار دور استادیوم چرخیدیم. سرگردان و خسته دیر وقت به خانه رسیدیم. چه میدانم شاید دیگران هم دردسرهایی از این دست داشتند.
به قول شاعر:
یک تن آسوده در جهان دیدم آن هم آسودهاش تخلّص بود
جمعه 21/ 11/ 79 تهران
فک و فامیل تهران نشین را شام دعوت کرده بودیم. آخر میبایست میهمانی کوچولویی بدهیم، همه آمده
ص: 191
بودند پس از گپ و چانه و صحبتهای خانوادگی پایان کار آبغوره گرفتنهای عیال بود، با خواهرها و مادرش. سعدی میگوید:
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
ماشینها دم در، بانگ الرحیل میزدند. ساعتی بعد در فرودگاه مهرآباد بودیم. در سایه روشن چراغهای کمرنگ فرودگاه توزیع کارتها انجام گرفت. حالا برای خود یک پا مسافر بینالمللی بودیم.
پس از گذشتن از هفتخوان رستم چشمهای گریان و اغلب روشن، ما را بدرقه کردند. التماس دعاها قبل گفته شده بود. ریز و درشت و زن و مرد و حتی بچههای کوچک و من چقدر قرص و محکم قول میدادم که برایشان دعا خواهم کرد و نماز خواهم خواند. چون اعتقاد دارم:
شکست شیشه یک دل چنان است که چندین کعبه ویران کرده باشی
سه ربع ساعت به حرکت مانده زائران ساک به دست چهار صفه ریسه شدند. در سالن انتظار صندلی خالی زیاد بود. من و عیال بزرگوارانه نشسته بودیم. اخمها تو هم. خواب شاهزاده سفید اسب را میدیدیم.
گاهی سوار بر بال هواپیما و گاهی در طواف خانه خدا. در یک رؤیای بیدار خوابی فرو رفته بودیم که بلند گو اعلام کرد: آقایان و حاج خانمها بفرمایید. با طمأنینه راه افتادیم. دم در خروجی، زائران شلوغ کرده بودند. اندکی غرورمان را کنار گذاشتیم و تند کردیم.
رأس ساعت یک و بیست دقیقه نیمه شب هواپیما از زمین کنده شد، سفر با مرغ آهنین بال آن هم به قصد مکه برای من جالب بود.
فرودگاه جدّه هفت خوان دیگری بود که میبایست از آن نیز بگذریم. هر زائر اتاق به اتاق به جلو رانده میشود.
زیر نگاه مأموران زنگی ورانداز میشوند. پاسپورت مورد بررسی دقیق قرار میگیرد. مأموران مرتب امر و نهی میکنند. در اینجا کلمه «لا» بیشتر از دیگر کلمات کاربرد دارد. اینجا ننشین، کیفت را بردار، جلو برو، کنار دیوار بایست، جملههای رایج شب فرودگاه جدّه است که بگذریم ...
ص: 192
شنبه 22/ 11/ 79 مدینه
حدود ساعت 4 بعد از ظهر، پس از گذشتن از طلسم پلیس راه، به مسجد قبا رسیدیم. مسجد قبا پیش از سه راهی مدینه دست راست، کنار جاده، با ستونهای سفید بلند، قد بر افراشته بود.
ساعتی بعد به هتل رسیدیم. داشتیم عرق تنمان را خشک میکردیم که مدیر کاروان اعلام کرد: رأس ساعت 6 به زیارت قبر پیغمبر، دیدن مسجدالنبی و در نهایت زیارت گورستان بقیع خواهیم رفت. زن و مرد، پیر و جوان همه با خوشحالی به هم دیگر حاجی حاجی میگوییم. بی مناسبت یا با مناسبت. آخر میخواهیم حاجی بودنمان را اثبات کنیم. ساعت 5/ 6 پس از شنیدن توصیههای ایمنی، زن و مرد راه افتادیم.
پلاکارت کاروان در جلو، خوش میدرخشید. کوچه درازی را پشت سر گذاشتیم به خیابان بزرگی رسیدیم.
خیابان را رد کردیم. دست راستمان مسجد بلال با گلدستههای مجلل به چشم میخورد. رو به بقیع راهمان را ادامه دادیم از زیر پل اتوبانی گذشتیم. جلوتر که رفتیم رو به رویمان طرف دست راست گورستان بقیع بود و درست رو به روی آن و در انتهای دست چپمان بالای مسجد بیرونی قبر پیغمبر صلی الله علیه و آله بود.
پس از زیارت قبر پیغمبر و خواندن نماز، بالای سکوی گورستان بقیع، زیر علم کاروان جمع شدیم. روحانی کاروان به شور و شوق آمده بود. با اینکه صدای خوبی نداشت، خوش میخواند، ناله میکرد وضجّه میزد و زائران را در حال و هوای مدینه قرار داده بود. من که سخت متأثر بودم، درست در همان لحظه یاد زنی افتادم که شب پیش در فرودگاه مهرآباد، دم در ورودی، جلو من را گرفت و گفت: حاج آقا تو را خدا دختر من را دعا کن. گفتم: چشم. میخواستم بپرسم دخترت چه مشکلی دارد. زن در آمد: آقا تو رو خدا یادت نره. دعا کن بلکه شوهری گیرش بیاد. گفتم حتماً دعا میکنم. گفت: اسم دخترم مریم است. آقا یادت نره. گفتم: مطمئن باش خواهر. به هر حال زن را و دخترش مریم را دعا کردم و به اسم از خدا خواستم که شوهر خوب برایش پیدا شود. هیچ وقت از خدا چنین چیری نخواسته بودم. خدا کند که مریم سالهای بعد من را نفرین نکند صائب میگوید:
توکل گر چه در کار است اما از پی روزی به سر مانند سنگ آسیا گردیدنی دارد
دعای من وقتی مستجاب خواهد شد که خود مریم هم انعطاف پذیری داشته باشد که بگذریم ...
پس از پایان مراسم، با یکی از دوستان وارد مسجدالنبی شدیم. جلوه و شکوه مسجد وصف کردنی نیست باید دید و دست مریزاد گفت بر مهندس و معماری که در ساختن مسجد دستی داشتهاند. مسجد به آن بزرگی راست راستی جا برای سوزن انداختن نداشت.
ترک، فارس، عرب، عجم، حبشی، سودانی، مالزیایی، اندونزیایی و فیلیپینی و غیره و غیره همه و همه بالباسهای رنگارنگ و با رنگ پوست متفاوت و بسیاری سیاه سیاه کنار هم متین و آرام با نگاههای مهربان و سخت صلح جویانه و آشتیپذیر برای نماز صف بسته بودند.
همه به یک نقطه چشم دوخته بودند؛ قبر محمد صلی الله علیه و آله. شأنی تکلّو میگوید:
اگر دشمن کشد ساغر و گر دوست به طاق ابروی مردانه اوست.
پس از پایان نماز از مسجد به محوّطه بزرگ و بسیار تمیز و بهداشتی مسجدالنبی آمدیم. دلم میخواست ساعتها آنجا باشم. اینجا همان جاست که پیغمبر، علی و فاطمه زندگی میکردند. با هم حشر و نشر داشتند.
پیغمبر در همین مسجد با مردم سخن میگفت و علی در همین محوطه در کوچههای تنگ کوی بنی هاشم راه میرفت. بقیع گورستان محلی بود. ناگفته پیداست که مدینه- این شهر زیبا- زمانی برج و بارو داشت. قوم یهود در خارج شهر، قلعههای خیبر، تیما و فدک را پناهگاه خود قرار داده بودند و اکنون احتمالًا هر یک از آنها برای خود شهری شده است. مردم این شهر نوه نتیجههای اوس و خزرجاند که زمانی به جان هم افتاده بودند و اکنون با کمال خوشی در کنار هم نگران جیبهای تازه واردین و مسافران تازه از راه رسیده هستند. واقعاً جای انصار خالی که با مهاجرین جدید پیوند مودّت ببندند.
این شهر زمان پیغمبر جایی هم برای منافقین داشت که هنوز هم بازماندگان آنها به یاری زبان چرب ونرم اجناس خود را دو سه برابر به مشتری قالب میکنند و کلّی هم احترامت میکنند.
شاعری میگوید:
به مار ماهی مانی نه این درست و نه آن منافقی چه کنم مار باش یا ماهی
دوشنبه 24/ 11/ 1379 مدینه
امروز صبح در مسجد النبی، درست رو به روی قبر پیغمبر به نماز ایستاده بودم. پس از پایان نماز با سیاهِ بلند قدی از سرزمین سنگال- که خود میگفت گامبیایی هستم- منظور همان زامبیا، که طرف دست راست من نشسته بود. سلام و علیک کردیم. هیکل یغر و بلندش بر سر دور و بریها قامت کشیده بود.
وجود من در کنار او حکایت فیل و فنجان را تداعی میکرد. سیاهِ سیاه. از زغال اندکی سیاهتر بی هیچ اغراق. با زبان بیزبانی خواستم چند کلمهای با او حرف بزنم میسر نشد. مرتب لبخند تحویلم میداد. یاد غول سیاه که آهنی سه شاخ در دست داشت و در برابر اسپارتاکوس ایستاده بود افتادم. درست مانند او، دلی به مهربانیِ تمام عالم داشت. محجوب، مؤدب، سربه زیر. تا بدنش اندکی به من برخورد میکرد سریع خود را جمع و جور میکرد و لبخندی روی لبهای سیاه و قرمزش میشکفت. من در گفتگو دست و پا میزدم و راه به جایی نمیبردم. دوستم که اندکی زبان انگلیسی میدانست به یاریام آمد. نتیجه اینکه جوان عثمان نام داشت. از سرزمین گامبیا بود. میگفت امسال از گامبیا 5800 نفر به حج آمدهاند. علاوه بر آن حدود هزار نفر هم به صورت آزاد به زیارت خانه خدا آمدهاند. داشتم این رقم را با تعداد زائران کشورهای دیگر مقایسه میکردم.
ایران 85000 نفر، ترکیه 95000 نفر و اندونزیایی و مالیزیایی که تعدادشان از حساب بیرون است. از این جماعت بیحدّ وحصر مردهای لاغر و کوتاه قد، که فکر میکنی اگر فوتش کنی باد او را خواهد برد. اغلب با دمپایی و چندتایی در هر گروه پا برهنه ویلان و سرگردان در خیابانها راه میروند. لباس، بیلباس، بالا تنهای یا نیم تنهای را به خود پیچیده و با قیافههای اخمو و قهر کرده، پیادهروها را نیز پر کردهاند. زنها همچنین لاغر و مردنی با چهرههای زرد استخوانی و همه از دم کوتاه قد و چاقها بد جوری ور قلمبیده که انواع و اقسام پارچههای رنگ وارنگ را زینت تن خود کردهاند و با غرور تحمل ناپذیری گُله به گُله در خیابانها و کوچهها و بازارها راه افتادهاند.
سادهتر بگویم مدینه در تصرف این جماعت آشتیناپذیر است. وقتی صدای
ص: 195
اذان از مئذنه پخش میشود این جماعت از هر کجای شهر رو به مسجدالنبی میگذارند و پس از پایان نماز بالعکس.
صدای اذان هشداری است به همه مردم و به خصوص کسبه جماعت، دکانها تخته میشود. مشتریان از مغازهها بیرون رانده میشوند و الصلاة الصلاة گویان روی به مسجد میروند. در این لحظه حساس ماشینهای پلیس راه میافتند.
فکر کنم فراریان نماز نتوانند جان سالم به در برند. دکاندارها نه اینکه از پلیس بترسند، از آنها وحشت دارند. وقتی ماشین پلیس جلو مغازهای ترمز کند.
صاحب مغازه حالتی شبیه سکته کردهها پیدا میکند و به سر مشتریها داد میزنند: مغازه را ترک کنید. از رفتارشان چنین پیداست که میخواهند به پلیس وانمود کنند که ما مغازه را میبندیم اما مشتریها نمیگذارند.
امروز فرصتی پیش آمد. در غیبت عیال- که با دوستانش به مسجدالنبی رفته بود- به مسجد بلال سری زدم. مسجد در طبقه دوم قرار دارد. زیر مسجد بازارچه بلال است به اسم بازار جدید. پشت مسجد بازارچه دیگری است به اسم بازار قدیم. از پلهها بالا رفتم هفت- هشت ردیف از همان جماعت کوتاه قد، پلهها را پر کرده بودند مسجد خلوت بود، تک و توکی برای اقامه نماز نیمروز آمده بودند. این جماعت توالتها و دستشوییها را در تصرف خود داشتند، تقریباً همه آنها شیرهای آب را روی ساقهای پای خود بسته بودند. اغلب دامنهای بلندشان را بالا زده بودند و شیلنگ آب به دست، به چپ و راست میچرخیدند و همان جور آبچکان از دستشوییها بیرون میزدند و صاف به طرف مسجد میرفتند. یاد آن عرب ریش بلند شب پیش افتادم که در توالتهای زیر زمینی مسجد النبی، از توالتی بیرون آمد. پا برهنه. با همان وضع به توالت دیگری چپید. پس از انجام کارش با همان حالت از توالت بیرون زد و قاطی جمعیت شد و به طرف مسجدالنبی راه افتاد. دنبالش رفتم با اشاره دست و چهره برافروخته از خشم به او حالی کردم که این کارت درست نیست. با دست اشاره به پاهای برهنهاش میکردم. هاج و واج نگاهم کرد. سپس راهش را کج کرد.
بعد دیگر نفهمیدم کجا رفت.
مدینه شهر مردهاست. از وجود زن در انظار مردم در این شهر خبری نیست.
ص: 196
حتی شما یک تابلو مغازه، یا هر چیز دیگر نیز پیدا نمیکنید که به نحوی با زن یا حداقل با نام زن ارتباط داشته باشد.
دراین مردستان هر زنی را که میبینی بی چون و چرا زائر است. اگر نه، مسافر است. یا از سیاهان اطراف شهر است.
تک و توک گاهی زنان و دختران نازک اندام بلند قد را میبینی که صورت خود را زیر نقابی سیاه پنهان کردهاند و وقتی یکی رو در روی تو میآید، دو چشم تیز شفاف نگرانی را میبینی که جهت گشودن راه فقط، یک لحظه به سویت کشیده میشود و دیگر هیچ. به قول قدسی یزدی:
بی رحمیاش نگر که جهان را به عشوه کشت در حالتی که پرده زرخساره بر نداشت
فروشندگان و مغازهداران میگویند:
اینها زنان خودیاند و احترام فوقالعادهای برای آنها قائلند.
فروشندگان جوان سال مرد، چه زشت و چه نیمه زیبا (زیبا اصلًا در این شهر وجود ندارد یا من ندیدم) در لحن گفتارشان و طرز رفتارشان نوعی ناز و اطوار نهفته است و در کلامشان به خصوص غنج و دلال. البته بیشتر برای تور زدن مشتری است. طاقه فروشی را در بازار سمائیه دیدم که سخت به پسرش توپید و آن هم فقط یک لحظه، و چه تند و گذرا، که چرا مشتری را از دست دادی.
منظورش این بود که چرا خوب و چرب و نرم حرف نزدی و نتوانستی مشتری را تور بزنی و پرید، اما شاعری گفته است:
گر زمین را بر آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی
شهر مدینه به صورت جدّی تب بن لادن گرفته است. مستشفی طارق محمدبن لادن، صیدلیته محمد طارق بن لادن، حتی عطاری و بقالی و طاقه فروشی بن لادن هم هست.
در دکانی پسر قد بلندی و تا حدّی نمکین و زیبا، اهل ترکمن صحرای ایران خودمان، با مشتریها مغازله داشت و تنها هدفش قالب کردن جنس به مشتری بود. صاحبدکان همکه پدرو یا برادر بزرگش بود، زیر چشمی متوجه اوضاع بود و از چشمانش خشنودی درونی پیدا. یاد قهوه خانههایزمان شاه عباس دوم در اصفهان افتادم که در قهوه خانهها جوانان خوبروی گرجی 10 تا 16 ساله را به خدمتمیگرفتندتا خدمت واردین کنند.
ص: 197
سه شنبه 25/ 11/ 79 برابر با 19 ذیقعده 1421 ه. ق.- مدینه
طبق قرار قبلی ساعت سه بعد از ظهر، به صورت جمعی به هفت مسجد رفتیم. این مساجد در شمال غربی مدینه، دامنه کوهی قرار گرفتهاند. میگویند اینجا محل جنگ خندق بوده است. جنگ حضرت محمد صلی الله علیه و آله با احزاب. محوطه باز در دامنه کوه با چند درخت و فروشندگان دوره گرد. مسجد کوچکی که درش را تیغه کردهاند، میگفتند مسجد حضرت زهرا علیها السلام بوده است. بالای همین مسجد در دامنه کوه، با پلههای باریک مسجد کوچک دیگری بود که محل عملیات نظامی حضرت علی علیه السلام بوده است. محل جنگ دقیقاً روشن نیست. در کنار میدان درست روبه روی مسجد زهرا علیها السلام، مسجد سلمان فارسی است و روبروی همان مسجد، بالای تپه مسجد فتح قرار دارد. میگویند پیغمبر در همین مسجد برای پیروزی اسلام در جنگ خندق دعا کرده است. وسط مسجدها محوّطه بازی است. فروشندگان دوره گرد گُله به گله همه جا لنگر انداختهاند. از لباس بچه تا اسباب بازی و دیگر چیزها
دنبال سه مسجد دیگر میگشتم که عدد هفت را تکمیل کنم، گفتند همین چهار مسجد است (1) میخواستم بالای کوه بروم و ببینم چه خبر است گفتند وقت تنگ است میخواهیم برویم کوه احد.
میگویند سوره فتح بر پیغمبر همین جا نازل شده است.
پس از ساعتی به هوای کوه احد راه افتادیم. احد در شمال مدینه است و در دامنه آن گورستان شهدای احد قرار دارد. دور گورستان دیوار کشیده و درش را نیز بستهاند. از پنجره آهنی گورستان را نگاه کردیم. پشت گورستان کوه احد است و در بالای کوه شکافی مانند کوهان شتر پیداست.
من دنبال ردّ پای نگهبانان پیغمبر بودم که گذر گاه را ترک کرده بودند و به دنبال غنایم جنگی از کوه سرازیر شده بودند. سپس خالد ابن ولید را دیدم که با سواران زبده کوه را دور می زد تا سپاه محمد صلی الله علیه و آله را دوره کند.
صدای معین کاروان مرا به خود آورد. حاج آقا، سوار شوید. به خود آمدم. به طرف ماشین رفتم و سوار شدم.
دیدار بعدی از مسجد ذوقبلتین بود. این مسجد بزرگ که قلعه مانند ساخته شده است، تقریباً در شمال مدینه است.
1- میگویند: مسجد فاطمه، مسجد حضرت علی، مسجد سلمان، مسجد فتح، مسجد ابوبکر، مسجد عمر ومسجد ذو قبلتین، یک جا به هفت مسجد معروف است. برداشت از کتابچه مکه و مدینه صفحه 32
ص: 198
مسجد در طبقه دوم قرار داشت و مشرف بر اطراف بود. میگویند پیغمبر پس از ورود به مدینه هفده ماه به طرف مسجدالاقصی نماز میخوانده است. در تاریخ تحلیلی اسلام نوشته سید جعفر شهیدی آمده است: یهودیان گفتند محمد قبله ندارد ما به او قبله را یاد دادیم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله از این سرزنش آزرده خاطر بود روزی در مسجد بنی سلمه (همین مسجد) در شعبان سال دوم هجرت نماز ظهر میخواند، در میان نماز آیه 144 سوره بقره (1) بر پیغمبر نازل شد.
پیغمبر در همان حال روی از بیتالمقدس به طرف کعبه کرد از آن پس مسجد بنی سلمه به مسجد ذوقبلتین معروف شد. احمد جامی شعری نزدیک به این مضمون دارد:
شدم به مسجد و گفتم نماز بگزارم که دایماً در طاعت فراز نتوان کرد
خیال دوست به من گفت روی برگردان که در دو قبله به یک دل نماز نتوان کرد
از مسجد که بیرون آمدم یکی از دوستان گفت: فلانی همشهریهای تو را پیدا کردهام. خوشحال به سراغشان رفتم.
با دو نفر سلام و علیکی کردم و بعد خداحافظی. پایین پارکینگ مسجد به چند نفر دیگر از همشهریها برخوردم. با شکل و هیبتی عجیب و چقدر بد برخورد. پیش دوستم شرمنده شدم.
تصمیم گرفتم پس از آن دیگر اسمی از شهر و همشهری خود نبرم.
به یقین کج و کولهترین خیابانها را در مدینه میتوان دید. ساختمانهای بلند، تمیز و سفید در خیابانها و گذرگاههای پیچ در پیچ قد علم کردهاند.
ساختمانها یا بیشتر جلو آمدهاند یا پس رفتهاند و مجموعه کامل کج و معوج هندسی، مشخصّه تمام عیار شهر مدینه است. بجز خیابانهای جدید و ساختمانهای عظیم تجارتی اداری که نمونه زیبای آن را پشت مسجدالنبی میتوان دید.
پنجشنبه 27/ 11/ 79 مدینه
مدیر کاروان دیشب اعلام کرده بود: که چون راه مکه سرد است، همه مجبوریم پس از محرم شدن در مسجد شجره تا مکه، از اتوبوسهای سر پوشیده استفاده کنیم و ناگزیر یک گوسفند دیگر باید قربانی کرد دوست قزوینی یواشکی گفت: فلانی چهار صد دلار برای این گونه قربانیها از بابت خود و حاج خانم
1- قَدْ نَرَی تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِوَحَیْثُ مَا کُنتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ.
ص: 199
کنار بگذار تا کم نیاری.
گفتنی است که وضع غذا بسیار بد است. طوری که یاد غذاهای پس مانده خانه خودمان آب دهانمان را راه میاندازد. در این هفتهای که گذشت، چند نوبت غذای خوب خوردهایم، بقیه ساچمه پلو و یونجه پلو بوده است. برنج بد و بی نهایت خشک که جرأت نداری که یک قاشق از آن را بدون آب به دهان ببری. داد همه در آمده است. تنها دلخوشی ما چاییهای نپتون است که هم اتاقیها مرتب به هم تعارف میکنند و به ناف هم میبندند. چون در سرزمین وحی و محل زندگی محمد صلی الله علیه و آله زندگی میکنیم، تقریباً همهمان معتقدیم که:
هزار بار پیاده طواف کعبه کنی قبول حق نشود گر دلی بیازاری
روی این اصل همهمان خود خواسته آدمهای بسیار خوب و سر به راه شدهایم. هیچ دلمان نمیخواهد که کسی از دست ما آزرده خاطر شود.
تنها حاجی بودن دلیل خوبی ما نخواهد شد، باید اخلاق و رفتارمان هم در خور حاجی بودنمان باشد. به قول ادیب الممالک:
به خرقه، گر کسی درویش بودی رییس خرقه پوشان میش بودی
طرفهای ظهر با دو دانشجوی خوش برخورد و ظاهراً اهل مدینه، ساعتی روی سکوی اسواق الحرم- رو به روی گورستان بقیع نشستیم. یکی فارسی کم میدانست و میشد با او به راحتی به گفتگو نشست اما دیگری که ملاحت خاص جوانان عربستان را داشت، از بیخ عرب بود، هر دو روشن فکر و آگاه آنکه فارسی کم میدانست تحلیل خوبی از اوضاع عربستان میکرد و میگفت:
ریاض و قدرتمندان ریاض به دو چیز تکیه دارند دین و نفت.
از اینها که بگذریم طرح ایجاد شبکههای آب رسانی، اتوبوسرانی، برق، تلفن و اینترنت (انترنوت به گفته او) همه و همه کار آنهاست. گفتم اینهایی که شمردید، اصولًا در هر کشوری کم بیش باید پیاده شود. گفت شما توجه نکردید.
منظورم این است که هیچ کدام اینها به مردم عربستان ربطی ندارد؛ یعنی مردم در سرمایهگذاری آنها شریک نیستند.
اینها هم مال ریاض نشینان است. چرا گاهی تک و توک سرمایهگذاران بزرگ را نیز در آنها شرکت میدهند تا آنها با
ص: 200
سرمایه خود کار را راه بیندازند و خود به سود صد در صد خالص خود برسند. (1) شب برای برگزاری مراسم دعای کمیل پای سکوی گورستان بقیع رفتیم.
ابتدا از طرف بعثه، آقایی سخنرانی کرد، سپس دعای کمیل تا نصفه خوانده شد و بعد مراسم عزاداری و مرثیه خوانی اجرا گردید و در پایان، از مردم خواستند که مطلقا، در هیچ کجا- البته در هیچ کجای مدینه- شعار ندهند، بی نظمی نکنند و اخلاق اسلامی خود را به درستی نشان دهند. پس از پایان مراسم، زن و مرد با آرامش هرچه بیشتر محوّطه را ترک کردند.
البته حکومت عربستان در همه جا پیشبینیهای لازم را میکند. همه جا مأمور، قراول و یساول بود که به چشم میخورد و مأموران مجهّز به اسلحههای پیشرفته و موتورهای غول پیکر و بی سیم و دیگر تجهیزات بودند تا هر جنبندهای را سر جای خود بنشانند. همه مانند بچه مدرسهایهای مؤدب که بعد از نطق آقا ناظم مدرسه، سرشان را پایین میاندازند و به کلاس میروند، ما هم معقول و مؤدب به استراحتگاهمان برگشتیم. یاد نماز صبح افتادم که پس از پایان نماز عربی با لهجه غلیظ عربی و با صدای بلند سه بار علیّ ولی اللَّه گفت و مأموران بلافاصله روی سرش ریختند و بردند آنجا که عرب نی انداخت. یاد شعر معروف افتادم:
به پای شمع شنیدم ز قیچی فولاد زبان سرخ، سرِ سبز میدهد بر باد
البته علی ولی اللَّه مرد عرب فکر نمیکنم موردی داشته باشد در کنار آن چیزهای دیگری هم گفته بود که من متوجه نشدم.
جمعه 28/ 11/ 79 مدینه
ساعت پنچ بعد از ظهر است. همین الآن اعلام کردند که به مسجد مباهله میرویم. مباهله بر وزن مجادله در لغت به معنی به همدیگر نفرین کردن است، سر ساعت راه افتادیم. مسجد پشت حرم حضرت رسول و اندکی بالاتر از هتل دَلّه است. دو رکعت نماز خواندیم. معین روحانی کاروان گفت: در همین مسجد بود که نصارای نجران با پیغمبر قرار مباهله گذاشتند. باید بگویم که چون و چند آن، در بسیاری از کتب اسلامی نقل شده است و در همین بخش اشاره کوتاهی به آن میکنیم:
1- این گفتگو به درازا کشیده است و تقریباً 20- 18 صفحهای را شامل میشود که ما به همین مقدار در این بخش و برای این جمله بسنده میکنیم.
ص: 201
میگویند در سال دهم هجرت طایفهای از نصرانیها در اثبات دین خود و وجود حضرت عیسی با پیغمبر به مباحثه و مشاجره پرداختند و کار به مباهله کشید. آنهابزرگان قوم خود را آوردند و پیغمبر هم حضرت علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را آورد. یکی از بزرگان قوم نجران که عارف بود، حقانیت پیغمبر را دریافت و پیش از مباهله تسلیم شد و کار فیصله پیدا کرد.
برنامه دیدن تمام بود. از مسجد بیرون آمدیم. در بازگشت گذارمان از کنار گورستان بقیع بود. عیال پای دیوار گورستان دو رکعت نماز خواند. از آن بالا جمعیت را دید زدم. همه محوطه پر بود.
سفید و سیاه و زرد. هرکس به سمتی به دنبال هدفی در حرکت بود. با هزار زحمت خودمان را از میان جمعیت بیرون کشیدیم.
زیر پل، ماشین هتل منتظر ما بود.
هر کس، هر روز فروشگاهی را کشف میکند و به عنوان خبر دست اول به اطلاع دیگر دوستان میرساند. بازار طیبه پشت حرم حضرت رسول، بازار بن داوود جدید پشت گورستان بقیع و بازار سمائیه و همینطور بازار عدیل و دیگر بازارها با اسمهای عجیب و غریب دیگر.
یکشنبه 30/ 11/ 79 مدینه
دیشب تا صبح نخوابیدهام. از شدت سر درد و درد دیگر اعضای بدن. به کلّی کلافهام. آمپی سیلین و آدولت کلد و دیگر کوفت و زهرمار زورشان نمیرسد.
عزا گرفتهام. با خود میگویم: با این بدن آش و لاش چگونه فردا، نه پس فردا- سه شنبه- محرم خواهم شد. باز میگویم:
خدا رحیم است. شاید آن روز حالم خوب شد. خدا را چه دیدی. یکی از هم اتاقیها میپرسد: زیر لب چه میگویی؟
جواب میدهم: شاید تاپس فردا حالم خوب شود. خدا وضع مرا که خود میبیند.
با این اوضاع خراب، معین روحانی کاروان شب به اتاق ما آمد. سر شام بود. مشخصات همه را بررسی کرد، سپس یقه آنهایی که در تهران از قرائت نماز در رفته بودند چسبید که من جزو آنها بودم. گفت: حاج آقا! اول وضو بگیر. من وضو گرفتن را بصورت نمایشی انجام دادم و قبول شدم.
سپس گفت نمازتان را بخوانید. با آن حال زار و نزار نماز را خواندم و دو احسنت تحویل گرفتم.
به قول شاعر:
عطای بزرگان ایران زمین دو احسنت باشد ویک آفرین
حاج آقا، به آن مفهوم از بزرگان ایران زمین به حساب نمیآمد. گفت:
فقط حرف نمیدانم کدام را، جور خاصی ادا میکنید که به لهجهتان برمیگردد و من این لهجه را دوست دارم. حافظ میگوید:
ترکان پارسی گوی بخشندگان عمرند ساقی بشارتی ده پیران پارسا را
و هیچ وقت نگفته فارسان پارسیگوی، چون هرترک زبان که بخواهد فارسی صحبت کند شیوه بیان خاصی را ارائه میدهد که هر یک به نوبه خود دلپذیر است. البته بجز لهجه من.
حاج آقا، سراغ یکی دیگر از هم اتاقیها رفت. دو چندین بار نمازش را قرائت کرد. مورد پسند حاج آقا قرار نگرفت. تو دلم شعر ایرج میرزا را زمزمه میکردم:
درس را باید زان پیش که ریش آید خواند نشنیدی که بود درس صغر نقش حجر؟
حاج آقا، طلبهایش را وصول کرده بود. با خیال راحت خداحافظی کرد و رفت.
بعد از ظهر پس از چند بازدید، از مسجد فضیخ دیدن کردیم. مسجد در جنوب شرقی مدینه میان نخلستانها قرار داشت. در انتهای خیابان باب العوالی. در این قسمت نخلهای کهن از جنوب تا جنوب شرقی مدینه را احاطه کرده است.
اصلًا فضیخ نام شراب خاصی است از خرما. و به قولی نام درخت بزرگ خرما فضیخ بوده و شراب آن شهرت داشته است. مردم از خرمای آن درخت و دیگر درختان خرما شراب درست میکردند و میخوردند و مست میکردند. پس از سرمستی به جان هم میافتادند. پیغمبر در این مسجد منع شراب را اعلام کرد و مردم پس از آن گرد مناهی نگشتند و در همان محل که قبلًا خانه بوده مسجد ساختند.
مسجد چند پله پایینتر از سطح کوچه قرار داشت. حیاط کوچک با سه، چهار رواق کهنه و فروریخته، همین. نماز را خواندیم. جای ایستادن نبود. بیرون آمدیم. لحظهای بعد محل را ترک کردیم.
سر راه به محلی رسیدیم. کنار خیابان پیاده شدیم. گفتند اینجا مشربه
ص: 203
است؛ یعنی نام محل مشربه است. محلی متروک و درش بسته. باز گفتند: اینجا خانه ماریه قبطیه است. همان زنی که مقوقس به خدمت رسول خدا فرستاد و آن حضرت با او ازدواج کرد و ابراهیم از او زاده شد و هم در کودکی درگذشت.
ماریه در 16 ه. ق. درگذشت و در بقیع به خاک سپرده شد، میگویند: مشربه ملکی بوده متعلق به پیغمبر و زمان ابوبکر ملک مصادره شد.
دو شنبه 1/ 12/ 79 مدینه
پس از بجا آوردن نماز ظهر خواستیم قبر پیغمبر را زیارت کنیم.
درست روبروی ضریح تعداد زیادی سیاه، نمیدانم جاکارتایی، زامبیایی، مالزیایی و یا آفریقایی و یا حبشی نماز میخواندند و جلو مردم را عمداً سدّ کرده بودند. مردم برای رعایت حال آنها با توقفهای نا خواسته پیش میرفتند.
ناگهان یکی از مأموران نظامی وحشیانه به آنها حمله کرد و بد جوری آنها را به باد مشت گرفت و آنها را پس راند. همهشان دو دست در پیش مظلومانه عقب کشیدند و من مظلومیت سیاه را در طول تاریخ در چهره آنها خواندم و باور کردم که نه امِه سزر، نه مارتین لوتر کینگ، نه فرانتن فانون، و نه پاتریس لومومبا و نه حتّی ماندلا در طول تاریخ نتوانستند به سیاه درس شجاعت و دفاع از حق و حقوق یاد دهند و کسی نیست به آنها به گوید که:
عاجز کشند خلق زمانه به هوش باش پر میکنند طایر در خون تپیده را
سه شنبه 2/ 12/ 79 مدینه
حدود ساعت 5/ 4 بعد از ظهر به قصد مکه حرکت کردیم. گذشتن از مرز پلیس عربستان دقیقاً گذشتن از هفت خوان رستم است. درست دو ساعت تمام همانجا در اتوبوس ماندیم. تا بالأخره اعلام کردند که پاسپورتها کنترل شد و میتوانید بروید. با خوشحالی راه افتادیم.
چند قدمی نرفته بودیم دوباره توقف و معطلی. کفرمان بالا آمده بود. پرسیدم دیگر چه شده؟ گفتند پاسپورتها را دوباره به کامپیوتر دادهاند. پس از چهار ساعت بیچارگی راه افتادیم. حافظ بیجا نگفته که:
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
از خار مغیلان سرزنش ندیدیم. اما گله به گله کنار جاده درختچههای بی بار
ص: 204
و بری بود که میگفتند اینها خار مغیلان است و قبلًا هم دیده بودیم و توصیف آنها را شنیده بودیم.
پس از این همه زحمت و مشقت به مسجد شجره رسیدیم. جایی که پیغمبر اسلام و ائمه اطهار اغلب از آنجا محرم شدهاند و به قصد خانه خدا حرکت کردهاند. در کتابچه مکه و مدینه آمده است: «چون درخت کناری در کنار مسجد بوده، این مسجد به نام مسجد شجره معروف گردیده است» پس از ادای نماز، مراسم محرم شدن را به جای آوردیم. سپس هر دسته و گروه از کاروانهای دیگر لبیک گویان دور مسجد میگشتیم و به تکرار سرود مذهبی «لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْکَ ...» را میخواندیم.
پس از اجرای مراسم بازگشت به سوی جدّه بود تا نرسیده به جدّه، در سه راهی، دست راست به طرف بالا پیچیدیم و رفتیم تا به خدابرسیم. پنج صبح روز چهار شنبه 3/ 12/ 79 وارد مکه شدیم و در عزیزیه شش فرود آمدیم. هنوز لباس احرام در تن داریم و قصد این است که به زیارت خانه خدا برویم و مراسم به جای آوریم و پس از آن تقصیر کنیم و سپس از احرام در آییم.
پینوشتها:
ص: 205
از نگاهی دیگر
طرح جایگزین شود.
ص: 206
دعا در حریم یار
دعا در حریم یار
احمد علی نقی پور
قدم در حریم دوست نهادن و در محاذات عرش خداوندی به گردش در آمدن، گذشته از اینکه روح و روان آدمی را جلا میدهد، خود نعمتی است از نعمتهای قابل ستایش و بر بنده است در این عبودیت بر خود ببالد که توانسته است به چنان عظمت و روح بلندی راه یابد که پای در آن حرم بیبدیل نهد و در سلک سالکان معبود بیمنتها در آید.
روح زمانی به اوج میرسد که پردهها کنار رود «وَتَخرق أبْصارُ القُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ» هویدا گردد و بُعد مسافت به قرب حبلالورید مبدّل شود و در پایان، فنای عبد زائر در مولای مزور را به دنبال داشته باشد.
نیل به این قلّه، نسبی است و ره یافتگان، به اندازه توان و فعالیت خویش بدان راه مییابند. از ره توشههای این راه که میتواند کمک شایانی در راه رسیدن به این نقطه وصل بنماید، «دعا» است.
به گفته بعضی اهل عرفان، دعا واسطه اسم اعظم، معراج نفس، وسیله قرب الیاللَّه، حیات روح، توشه سالکان حرم کبریای لایزال و شعار عاشقان قبله جمال و دثار عارفان کعبه ذیالجلال است.
دعا، یادِ دوست در دل راندن و نام او به زبان آوردن و در خلوت با او جشن گرفتن و در وحدت با او نجوا ساختن و شیرین زبانی کردن است و بالأخره به فرموده اولیای دین، مغزِ تمامی عبادتها است؛ دعایی که رهروانِ این طریق به
ص: 207
سالکان آموختند و راه را بر آنان آسان و هموار کردند. (که در جای خود سپاسی در خور تحسین به آستان آن معلمان بشریت را میطلبد).
آنان، هم خواستن را آموختند و هم چگونه خواستن را و بر ما است که طریق سلوک بیاموزیم و آنگونه که تعلیم یافتهایم بهکار گیریم (ره چنان رو که رهروان رفتند) چرا که، «چه خواستن» و «چگونه خواستن» از ارکان رسیدن به هدف است و به گفته اهل معرفت، رهپویانِ این راه برای رسیدن به نقطه مطلوب، بدون راه دان، راه به جایی نمیبرند که خود راه دانان نیز از طریق وحی بدان راه یافته و در سبیل آن قدم نهادهاند و اگر وحی و دانش آموختگان طریق وحی نبودند شاید هرگز بشریت نمیتوانست دریچهای به آن نقطه مطلوب بگشاید. ما نیز به عنوان یکی از این قافله، عزم بر این نهادهایم که از همین آبش خور جرعهای نوشیده، صفای روح و جلای باطنی پیدا کنیم، لذا قافله سالاران را پیش قراول خود قرار داده بدانان اقتدا میکنیم.
بدین روال، در این نوشته ابتدا از وحی خداوندی و به دنبال آن، از شاگردان آن مکتب برای بررسی و سپس راهیابی به آداب درخواست و دعا، گلچینهایی ارائه و به توضیح و شرح آن میپردازیم:
1- آیات الهی
خداوند متعال از طریق وحی به خاتم انبیا صلی الله علیه و آله، در آیات فراوانی از دعاهای ملائکه، انبیا، مؤمنان، جنّیان و ...
سخن به میان آورده است. برخی از این آیات از زبان نامبردگان دعاهایی را بیان داشته و تحسین کرده، یا بر آنها صحّه گذاشته و برخی را نیز خود به امتهای گذشته و یا امت اسلامی و پیامبرانِ این امت ها آموخته است. نگاهی اجمالی در قرآن، آن ودیعه الهی، آدمی را به بیش از صد مورد از این نمونه رهنمون میکند که هر کدام از آنها در بردارنده ادبی از آداب دعا و نکتهها و ظرافتهایی در این زمینه است؛ گرچه در این نوشته کوتاه، مجالی برای ذکر همه آنها نیست.
اما آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
یکی از آداب دعا «جهر و اخفات» (بلند و آهسته خواندن) آن است که در این نوشته دنبال شده است. اهل فن در زمینه فوق فراوان قلم زده و سخن به میان
ص: 208
آوردهاند که در میان کلام از آنها خوشه بر چیده استفاده میکنیم:
الف: ذِکْرُ رَحْمتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیّآ إِذْ نَادَی رَبَّهُ نِدَآءً خَفِیّاً. (1)
«این یادی است از رحمت پروردگار تو نسبت به بندهاش زکریا، هنگامی که پروردگارش را به صورت آرام و آهسته خواند.»
در این آیه خداوند دعای زکریای پیامبر علیه السلام را متذکر شده که آن پیامبر الهی به صورت آرام و آهسته از خداوند طلب فرزندکرد. دو کلمه «نداءً» و «خفیاً» در کنار یکدیگر در حالی است که به گمان بعضی این دو متضاد میباشند. «ندا» به معنای دعای بلند و «خفیاً» به معنای آرام و آهسته است وهمین موضوع باعث شده دست به توجیهات غیر معقولی بزنند؛ اما مرحوم شیخ طوسی در تفسیر تبیان به صورت منطقی این آیه را تفسیر کرده است.
وی «نداء» را به دعا و «خفیّاً» را به آرام معنا میکند، نداءً خفیاً؛ یعنی «دعاءً خفیاً»، سپس به تفسیر آن پرداخته مینویسد:
«وأصل النّداءِ مقصور من ندَی الصّوتَ بِنَدی الحلق». (2)
بنابراین، تفسیر، «خفیاً» صفت برای «نداء» میشود که در فارسی از آن به دعای آرام و آهسته یاد شده است. در این صورت دیگر چه احتیاجی به آن توجیهها نیست.
مرحوم امین الاسلام طبرسی نیز همین معنا را برگزیده و در پی آن نوشته است:
این خود دلیلی است بر اینکه مستحب است دعا به صورت آهسته و آرام خوانده شود وبه اجابت نیز نزدیکتر است، سپس روایت
«خیر الدعاء الخفیّ»
یعنی بهترین دعاها دعای سری، آهسته و آرام است. (3) را برای تأیید خود آورده است که در بخش روایتها به شرح آن خواهیم پرداخت.
پس همان گونه که از تفسیر این آیه معلوم شد خداوند دعای آرام و مخفیانه را توصیه و سفارش کرده و به اجابت نزدیکتر دانسته است و از آیه هفت به بعد همین سوره بر میآید خداوند این دعای خالصانه زکریای پیامبر را اجابت کرده و خواسته او را بر آورده است.
ب: وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ أَخْفَی. (4) «و اگر سخنت را آشکار کنی [یا پوشیده داری] بدان که او هر راز و هر نهفتهای را میداند.»
در این آیه خداوند خطاب به پیامبر اسلام میفرماید: اگر سخنت را آشکار
1- مریم 19: 2
2- تفسیر البیان، ج 7، ص 103، چاپ اول، دفتر تبلیغات اسلامی، رمضان 1409
3- تفسیر مجمع البیان، ج 3، ص 502 چاپ کتابخانه آیتاللَّه مرعشی نجفی 1403
4- طه 20: 7
ص: 209
کنی او (پروردگار تو) سرّ و اخفی را میداند و قابل توجه اینکه سرّ و اخفی با همذکرشدهاست. سرّ آن است که شخص مطلبی را از دیگران مخفی بدارد و به طور سرّی به فرد خاصی بگوید و اخفی آن است که آن مطلب را در نفس خویش مخفی داشته و کسی را از آن آگاه نسازد.
صاحب مجمع البیان از امام باقر و امام صادق علیهما السلام نقل میکند: سرّ چیزی است که در نفس خویش آن را مخفی کنی و اخفی آن است که چیزی به ذهنت خطور کند و آن را از یاد ببری و به فراموشی بسپاری. وی پس از بیان این روایت میگوید: کوشش نکن صدای خود را [برای خواندن خدا] بالا ببری چرا که خداوند سرّ و اخفی را میداند. (1) واینکه گفته شد خداوند سرّ و اخفی رامیداند کنایه از این است که لازم نیست هنگام دعا صدای خود را بلند کنی و داد و فریاد به راه اندازی، این آیه نیز آهسته و آرام خواندن دعا را سفارش میکند.
ج: قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَخُفْیَةً لَئِنْ أَنجَانَا مِنْ هَذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنْ الشَّاکِرِینَ. (2) «بگو چه کسی شما را از تاریکیهای خشکی و دریا نجات میدهد، هنگامی که او را به صورت آشکار و نهان خوانده، میگویید: اگر خدا ما را نجات دهد از شاکران خواهیم بود.»
این دعا زبان حال کسانی است که در تاریکی دریا (به طوفان و امواج سهمگین آن) گرفتار شدهاند، آنان در این حالت بحرانی تنها امید خود را خدا دانسته، دست به دعا بر میدارند و از آن قدرت بیمنتها میخواهند که از این گرفتاری نجاتشان دهد. گر چه این خواسته از زبان گروهی گرفتار به امواج دریا و حتی مشرک بیان شده است اما همان گونه که از آیه بعد بر میآید، خداوند به این خواهشِ آنان جواب مثبت داد و چون اشکال و ردّی نیز بر کیفیت بیان درخواست آنان نشده، معلوم میشود این گونه خواستن مورد قبول نیز واقع شده است.
نکته قابل توجه ذکرِ دو واژه «تَضَرّعاً» و «خُفْیَةً» در کنار یکدیگر است.
راغب اصفهانی تضرع را به اظهار ضراعت، ذلت و خشوع به درگاه خدا دانسته است. مرحوم علامه طباطبایی پس از ذکر کلام راغب میگوید: «ولذلک قوبل بالْخُفیة و هو الخفاء والاستتار فالتضرّع والْخُفْیة فی الدعاء هما الإعلان والإسرار فیه». (3)
خضوع و خشوع به درگاه خدا، بیشتر با سرّی بودن سازگار است نه با
1- تفسیر مجمع البیان، ج 4، ص 3
2- انعام 6: 63
3- تفسیر المیزان، ج 7، ص 133
ص: 210
دعای بلند و سر و صدا.
مرحوم طبرسی در تفسیر این آیه نوشته است. «هذا یَدُلُّ عَلی أنّ السّنّة فی الدعاء التَّضرّع والإخفاء»؛ سنت در دعا، تضرع و آهسته و مخفیانه دعا کردن است.»
وی سپس روایت پیامبر صلی الله علیه و آله را که فرمود: بهترین دعاها دعای مخفی است ...
ذکر کرده است. (1) از تفسیر این آیه نیز همچون آیههای سابق معلوم میشود، مطلوب در دعا آهسته و آرام بودن آن است.
د: ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْیَةً .... (2) «پروردگار خویش را با خضوع و خشوع و مخفیانه بخوانید ...»
این آیه، هم افق با آیه پیش است، لذا سخنانی که در اطراف آن آیه مطرح شد در این جا نیز میتواند مطرح شود.
علاوه بر آنها، صاحب مجمع البیان از حسن بصری، یکی از مفسّران معروف نقل میکند: «بین دعوة السرّ و دعوة العلانیة سبعون ضعفاً» بین دعای سرّی و علنی هفتاد فاصله است. ذکر عدد بزرگ در کلام عرب در این گونه موارد معمولًا برای شمارش نیست بلکه برای بیان فرق زیاد است. لذا این مفسر خواسته فاصله زیاد بین دعای سرّی و دعای علنی را بیان کرده باشد. (3) (در قسمت روایتها، این روایتازائمههدی ذکر و به بحث گذاشته خواهد شد) مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر این آیه میگوید خفیه به معنای پنهانی و پوشیده داشتن است و بعید نیست کنایه از همان تضرع بوده و غرض از ذکرش تأکید همان اظهار ذلت باشد چون شخص متذلل همواره در اثر ذلت و خواری در صدد پنهان ساختن خویش است ... خداوند دستور داده این عبارت با تضرع و زاری انجام پذیرد و با صدای بلند که منافی با ادب عبودیت است نباشد (این معنا در صورتی است که واو بین «تضرعاً» و «خفیة» واو جمع باشد). (4) همان گونه که ملاحظه شد علامه طباطبایی دعای بلند همراه با سر و صدا را نه تنها مطلوب و مفید ندانسته بلکه آن را مخالف با ادب عبودیت میدانند و به پرهیز از آن سفارش میکنند.
ه: وَاذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَخِیفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنْ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ وَلَا تَکُنْ مِنْ الْغَافِلِینَ.
خداوند در این آیه، یاد پروردگار را به دو قسم تقسیم کرده: یکی در دل، بدون هرگونه لفظ و به زبان آوردن و دیگری با زبان اما آرام و آهسته و به هر دو قسم آن، امر و توصیه کرده اما به
1- تفسیر مجمع البیان، ج 2، ص 314
2- اعراف 7: 55
3- تفسیر مجمع الیان، ج 2، ص 429
4- تفسیر المیزان، ج 7، ص 159
ص: 211
ذکرهای با صدای بلند نه اینکه امر نکرده بلکه از آن نهی نموده است.
صاحب المیزان در تفسیر این دو آیه فرموده: اینکه خداوند به ذکر با صدای بلند فرمان نداده نه به خاطر این است که ذکر نیست بلکه به این خاطر است که با ادب عبودیت منافات دارد و روایتی از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله (به صورت نقل به معنا) ذکر میکند که آن حضرت وقتی یکی از اصحابش با صدای بلند تکبیر میگفت فرمود: آن کسی که شما آن را میخوانید نه دور است و نه غایب. (1) و: وَلَا تَجْهَرْ بِصَلَاتِکَ وَلَا تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلًا. (2) نمازت را نه زیاد بلند و یا خیلی آهسته نخوان و از میان آن دو راهی (میانه) انتخاب کن.
این آیه گر چه به نظر بیشتر مفسران در مورد قرائت نماز نازل شده، اما ابن عباس آن را به دعا تفسیر کرده است. (3) هر کدام از این دو تفسیر را برگزینیم به هدف ما که بلند نکردن صدا در عبادت است کمک میکند.
خدا در این آیه پیامبرش را از عبادت با صدای بلند نهی کرده، انتخاب راه میانه را به وی پیشنهاد میکند و اگر نظر اکثریت مفسران را پذیرفته بگوییم در مورد نماز است آن گاه بر قوت بحث افزوده میشود که خداوند نخواسته و رضایت نمیدهد بهترین عبادت بندگانش با صدای بلند انجام گیرد.
تا اینجا گلچینی از آیات مورد توجه قرارگرفت و از آنها توصیه به آرام برگذار کردن دعا فهمید شده و در موارد مذکور نمونهای یافت نشد که دعای بلند همراه با سر و صداهای معمول را تجویز نماید.
اما آیات دیگری نیز وجود دارد که کلی است و میتوان از کلیت آنها در این بحث استفاده نمود، به چند مورد آن اشاره میگردد:
الف- وَهُوَ اللَّهُ فِی السَّمَوَاتِ وَفِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَجَهْرَکُمْ وَیَعْلَمُ مَا تَکْسِبُونَ. (4) اوست خدا در آسمانها و در زمین، آشکار و پنهان شما را میداند و بدان چه به دست میآورید آگاه است.
ب- عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ الْکَبِیرُ الْمُتَعَالِی* سَوَاءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَمَنْ جَهَرَ بِهِ .... (5) او دانای به غیب و شهود و بزرگ و متعالی است، برای او یکسان است پنهانی یا آشکارا سخن بگوید (هر دو را میشنود و بدان آگاه است).
ج- إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ
1- تفسیر المیزان، ج 8، ص 382
2- الاسراء 17: 110
3- تفسیر جامع البیان، ج 6- 5، ص 446
4- الانعام 6، 3
5- الرعد 13 9 و 10
ص: 212
وَیَعْلَمُ مَا تَکْتُمُونَ. (1) او سخنان آشکار و آنچه پنهان میکنید میداند (چیزی بر او مخفی و پوشیده نیست).
د- وَأَسِرُّوا قَوْلَکُمْ أَوْ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ. (2) گفتار خود را پنهان کنید یا آشکارا سازید [برای خدا تفاوتی نمیکند] او آگاه است به آنچه در سینهها میگذرد.
ه.- ... إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهرَ وَمَا یَخْفَی. (3)
او آشکار و نهان را میداند.
این دسته آیات به ما میآموزد خداوند عالم و آگاه به تمام وجود ما است و در بربر علم او چیزی نمیتواند خود را در بوته ابهام نگه دارد، او نه تنها آگاه به ظواهر است که نهان و ذات پنهان را نیز میداند (این خود بحثی است طولانی که این کوتاه سخن را مجالی برای ذکر آن نیست) حال که چنین است چه لزومی دارد انسان هنگام خواندن آن عالِم السّر و الخفیّات، صد را بلند کرده و او را [نعوذ باللَّه] تا حد یک فرد کر و کور تنزل دهد و اگر دعا کننده به آن حد از معرفتنرسیده باشد و نفهمد با چه مقامی سخنمیگوید باید بداند هرگز به مطلوب خود به طور کامل راه نخواهد یافت.
اما روایات
روایات نقل شده از پیامبرخدا صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام نیز به تبع آیات، دعای سری و مخفی را سفارش میکنند.
1- اسماعیل بن همام از امام رضا علیه السلام نقل میکند که آن حضرت فرمود:
«دَعْوَةُ الْعَبْدِ سِرّاً دَعْوَةً وَاحِدَةً تَعْدِلُ سَبْعِینَ دَعْوَةً عَلانِیَةً»
یک دعای سرّی بنده معادل هفتاد دعای علنی است. (4) این روایت همان گونه که مرحوم مجلسی رحمه الله نیز بیان کرده از نظر سلسله سند صحیح میباشد و میفماند که دعای مخفی افضل از دعای آشکار است به شرط آن که دعای آشکار شائبه ریا نداشته باشد و الا هیچ گونه فضلی در آن متصور نخواهد بود. (5) 2-
«دَعْوَةٌ تُخْفِیهَا أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ سَبْعِینَ دَعْوَةً تُظْهِرُهَا»
یک دعای مخفیافضل ازهفتاددعای علنی است. (6) این روایت تأکید و تأیید کننده مفهوم روایت قبل است و ذکر عدد بزرگ در کلام عرب همان گونه که قبلًا ذکر شد برای بیان ارزش فضل زیاد میآید.
3- امام صادق علیه السلام فرمود:
«مَنْ ذَکَرَنِی سِرّاً ذَکَرْتُهُ عَلانِیَةً» (7)
هر کس مرا در سرّ بخواند من او را آشکارا یاد میکنم. این روایت نیز مانند روایتهای
1- الانبیاء 21 110
2- الملک 67 14
3- الاعلی 87 7
4- کافی ج 2، باب اخفاء الدعاء، ص 476
5- مرآة العقول، ج 12، ص 33
6- همان.
7- کافی، ج 2، باب ذکراللَّه عزوجل فی السرّ، ص 501 و 502
ص: 213
قبل بیان کننده شرف و فضل دعای مخفی است. اما در مورد اینکه خداوند چگونه دعا کننده مخفی را یاد میکند سخنان فراوانی گفته شده که از حوصله این بحث خارج است.
4- زراره از امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام نقل میکند:
«لا یَکْتُبُ الْمَلَکُ إِلَّا مَا سَمِعَ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً فَلا یَعْلَمُ ثَوَابَ ذَلِکَ الذِّکْرِ فِی نَفْسِ الرَّجُلِ غَیْرُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِعَظَمَتِهِ». (1)
ملک (مأمور ثبت اعمال) چیز نشنیده را ثبت نمیکند و این در حالی است که خداوند توصیه به دعای سرّی نموده است پس نتیجه گرفته میشود که ثبت و پاداش دعای سرّی با خود خداست و خود ضامن چنین دعایی است (این دعا چون بیواسطه است از مراحل عالی پاداش برخوردار خواهد بود).
مرحوم مجلسی در شرح این روایت چند مسئله را متذکر شده است:
اول: ذکر قلبی از ریا خالی است، چرا که وقتی ملائکه از آن باخبر نشوند چگونه دیگران میتوانند از آن اطلاع یابند بنابراین هیچ گونه ریایی در آن متصور نیست.
دوم: ذکرقلبی برذکرآشکار رجحان دارد و این برداشت از آیه بعدی مورد بحث ظاهراً است، چون در آیه واژه «دون الجهر» مقدم بر «القول» شده است و این تقدم بیان کننده رجحان و عظمت دعای مخفی بر دعای آشکار است.
سوم: از تخصیص تضرع و خفیه به ذکر قلب معلوم میشود عمده تضرع با ذکر قلبی حاصل میشود نه با ذکر آشکار و زبانی.
مرحوم مجلسی در پایان نتیجه گرفتهاست، هر کاری که موافق با فرمان خداوند سبحان بود دارای ثواب است و ذکر مخفی از اعمالی است که مورد فرمان خدااست. خدا میتوانست علامتی قرار دهد که ملائکه بر اعمال سرّی آگاه شده، بتوانند آن را ثبت کنند. اما اینکه برای آنان چنین نشانهای قرار نداد به خاطرشدتعنایت خداوند به چنین عمل است که وفور ثوابش را فقط خودش میداند و بس و ثبت آن فقط در حیطه علم خداوندی میتواند جای گیرد. (2) 5- «خَیرُ الدُّعاء الخفی و خیر الرِّزق ما یکفی». (3)
بهترین دعا دعای مخفی و بهترین رزق رزقی است که مکفی انسان باشد.
1- همان.
2- مرآة العقول، ج 12، صص 142 و 141
3- تفسیر نور الثقلین، ج 3، ص 321 به نقل از مجمع البیان.
گفتنی است در کتب روایی «خیر الدعاء ...» با تعبیر «خیر الذِّکر ...» آمده است.
ص: 214
6- در تفسیر مجمع البیان نقل شده روزیپیامبرخدا صلی الله علیه و آله برمردمیعبور کردند که صدای خود را به «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» و تکبیربلندهکرده بودند پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:
«ایهاأَیُّهَا النَّاسُ ارْبَعُوا عَلَی أَنْفُسِکُمْ أَمَا إِنَّکُمْ لا تَدْعُونَ أَصَمَّ وَ لا غَائِباً وَ إِنَّمَا تَدْعُونَ سَمِیعاً قَرِیباً مَعَکُمْ». (1)
ای مردم به خود باز گردید (در کار خود تفکر کنید) آیا شما ناشنوا و غایبی را میخوانید (که چنین صدای خود را بلند کردهاید) بلکه شما شنوایی که با شما هیچ گونه فاصلهای ندارد میخوانید.
این فرمایش پیامبر نهی ضمنی در خود دارد بدین گونه که میخواهد به آنان بفهماند این چگونه دعایی است که این قدر قال و قول دارد در صورتی که شما کسی را میخوانید که از رگ گردنتان به شما نزدیکتر است.
و این بود خوشهای از دهها و صدها توصیه از بزرگان دین در مورد ادب راهیابی به حریم با حرمت ربوبی.
نتیجه گیری
از جمع آیات و روایات به دست میآید مطلوب در دعا آهسته و آرام خواندن آن است و بلند خواندن و سر و صدا به راه انداختن نه تنها توصیه نشده بلکه همان گونه که مشاهده شد پیامبرخدا صلی الله علیه و آله از آن نهی فرمودند دعا کننده نباید تنها با زبانش چیزی را بخواهد بلکه باید با تمام وجود احساس نیاز کرده خواستهاش را از خدا طلب کند که در این مواقع زبان تنها سخن گو است و بیانگر درون و روح و روان است. و از طرفی آن که از درگاهش خواهش میشود سمیع و بصیر است و همه تار و پود آدمی را میداند و از خواستههای درونی اشخاص با خبر است چه رسد به وقتی که در قالب الفاظ درآمده به زبان آید و گذشته از همه آنها عقل سلیم آدمی نیز همین برداشت را تأیید میکند چرا که هر گاه بنده بخواهد وصل به معبود شود تمرکز لازم دارد و تمرکز با داد وفریاد منافات داشته هرگز با هم جمع نمیشوند. انسان باید تمام افکار خود را متوجه او سازد تا به وصلش نائل آید، از هم گسیختگی و داد و فریاد مخالف با ادب عبودیت و در تضاد کامل با عشق ورزیدن به معبود است مگر اینکه وقتی در عشق او میسوزد از خود بیخود شده و زبان به فریاد بگشاید و عشق درونی خویش را ناخود آگاه نمایان سازد.
علاوه بر این رعایت حقوق
1- مجمع البیان، ج 2، ص 429، تفسر نور الثقلین ج 2، ص 40 به نقل از تفسیر مجمع البیان.
ص: 215
دیگران از بدیهیات اخلاقی است و نادیده گرفتن و تجاوز به آن و در نتیجه همان گونه که مورد نهی عقل و شرع بوده ناخشنودی خالق را نیز به دنبال خواهد داشت و چگونه میتوان با کاری که موجب ناخشنودی پرورگار است رضایت او را جلب کرده، وسیله باریابی به بارگاه قدسش قرار داد. بدیهی است در این حالت نه آن که صعودی متصور نیست بلکه سقوطی نیز نمایان است و این خسارتی است که هیچ عاقلی را بدان گمان نمیرود و او را نسزد که برای رسیدن به مطلوب خود از راههای غیر عاقلانه و حتی غیر شرعی استفاده کند و پیمودن آن، راهی است به بیراهه.
حال که روشن شد دعای مطلوب آهسته و آرام خواندن و رعایت حقوق دیگران است پس باید از سر و صدا و دعای بلند بهخصوص دعاهای دسته جمعی اطراف خانه توحید دست کشید و طواف کعبه و سعی بین صفا و مروه را که دو عمل عبادی است به تظاهرات مبدل نکرد (1)و از شور آفرینیهای بیمورد جداً خودداری کرد. (2) بیسوادی بعضی مؤمنان و شک در اشواط و توجیهاتی از این قبیل مجوز این کارها نمیشود. میتوان آنان را به ذکرهای وارد شده همچون تسبیحات اربعه که بنابر روایت منقول در اصول کافی به عنوان بهترین ذکر دانسته شده و یا ذکر صلوات بر محمد و آل محمد که آن هم بنابر روایتی از جمله بهترین دعاها شمرده شده سفارش نمود و یا لااقل یک نفر دعاهای اشواط را خوانده و به دیگران سفارش کند به صورت آهسته زمزمه کنند به امید اینکه این دو عبادت خصوصاً طواف که از ارکان حج و عمره دانسته شده بهطور صحیح به جا آورده شود و نقطه اوجی باشد برای حجاج و معتمران و طواف کنندگان اطراف خانه توحید و حریم حق.
پینوشتها:
1- هنگام سعی بین صفا و مروه خصوصاً در زمان عمره دیده میشود کاروانها به همراه یکدیگرمشغول سعی و دسته جمعی به خواندن دعاهای آن میپردازند در بعضی مواقع آن قدر صدا بلند است که واقعاً افراد را از حال و هوای عبادت خارج کرده و موجب رنج دیگران میشود.
2- در طواف کعبه ملاحظه شد جمعیت زیادی از زائران ایرانی خانه خدا هماهنگ با یکدیگر با صدای بلند به خواندن دعای جوشن کبیر مشغولند و سر هر بند با صدای بسیار بلند و حتی آزار دهنده سبحانک یا لا اله الّا انت الغوث الغوث خلصنا من النار یا ربّ میگویند و موجب نارضایتی دیگر عبادت کنندگان میشوند.